eitaa logo
کانون مهدویت دانشگاه ملایر
59 دنبال‌کننده
514 عکس
195 ویدیو
6 فایل
تلاش میکنیم ک متفاوت تر باشیم 😉 حضورتون دلگرمی ما هستش 😍 امام زمانی باش پادشاهی کن 👑 ارتباط با ادمین: @mmu313admin :برادران @mmu_313admin: خواهران آدرس پیج اینستاگرام کانون مهدویت❤: http://instagram.com/mmu_313
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 💞 💞 ⃣ وقتى "مأمون" به خلافت رسيد پايتخت خود را به خراسان انتقال داد و امام رضا(ع) را مجبور كرد تا ولايت عهدى را قبول كند و آن حضرت را مظلومانه به شهادت رسانيد. امام جواد(ع) هم به دست يكى ديگر از خلفاى عباسى به شهادت رسيد. وقتى حكومت به دست "متوكّل" رسيد پايتخت خود را به سامرّا منتقل كرد و امام هادى(ع) را از مدينه به اين شهر آورد. الآن امام هادى(ع) همراه با تنها فرزندش، حسن عسكرى(ع) در اين شهر زندگى مى كنند.4 البته فكر نكنى كه امام هادى(ع) اين شهر را براى زندگى انتخاب كرده است، بلكه حكومت عبّاسيان او را مجبور به اين كار ساخته است. * * * وقتى به مردم نگاه مى كنى مى بينى كه بيشتر آنها تُرك هستند. تعجّب مى كنى، اينجا كشورى عربى است، پس اين همه تُرك اينجا چه مى كنند؟ خوب است از آن پيرمرد كه آنجا ايستاده است اين سؤال را بپرسيم: ــ پدر جان! چرا در اين شهر اين همه تُرك زندگى مى كنند؟ ــ مگر نمى دانى اصلاً اين شهر براى آنها ساخته شده است؟ ــ نه، ما خبر نداريم. ــ مأمون در حكومت خود به ايرانى ها خيلى بها مى داد; امّا آنها به اهل بيت(ع) علاقه زيادى نشان مى دادند و همين باعث مشكلات زيادى در نهادهاى حكومتى مى شد; براى همين بعد از مأمون، عبّاسيان تصميم گرفتند از ترك هاى كشور تركيه ـ كه بيشتر آنها سُنى مذهب بودند - استفاده كنند. آنها سربازان تُرك را استخدام كردند و به بغداد آوردند. ــ اگر اين تُرك ها به بغداد آورده شدند پس چرا حالا در سامّرا هستند؟ ــ شهر بغداد گنجايش اين همه جمعيّت را نداشت. در ضمن ترك ها در اين شهر به مال و ناموس مردم رحم نمى كردند. عبّاسيان ديدند كه اگر اين وضع ادامه پيدا كند مردم شورش خواهند كرد. براى همين آنها شهر سامرّا را ساختند و نيروى نظامى خود را ـ كه همان ترك ها بودند - به سامرّا منتقل كردند و سپس خودِ عبّاسيان هم به اينجا آمدند.5 ــ يعنى الآن سامرّا پايتخت جهان اسلام شده است؟ ــ مگر نمى دانى در حال حاضر خليفه مسلمانان - مُعتَزّ عبّاسى - در اين شهر است؟ ــ پس اين كاخ هاى باشكوه براى خليفه است؟ ــ آرى. او در اين شهر كاخ هاى زيادى ساخته است. اصلاً مى دانى چرا اين شهر را "سامرّا" ناميده اند؟ ــ نه. ــ اصل اسم اين شهر "سُرَّ مَنْ رأى" بوده است. يعنى "شاد شد هر كس اينجا را ديد"، مردم براى راحتى تلفّظ، آن را خلاصه كردند و به آن "سامرّا" گفتند. عبّاسيان پول زيادى صرف ساختن اين شهر كردند.6 ما ديگر به جواب هاى خود رسيده ايم. از پيرمرد تشكّر مى كنيم و به راه خود ادامه مى دهيم. ... ✨💟الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَ الفرج💟✨ <><><><><><><><>💚<><><><><><> ⚡️@mmu_313
❣﷽❣ 🎊 🎊 🎀 ⃣1⃣ هيچ كس حرفى نمى زند، همه مات و مبهوت به هم نگاه مى كنند، آيا عذابى نازل شده است؟ عروسى به هم مى خورد، قيصر بسيار ناراحت مى شود، چه راز و رمزى در كار است؟ هيچ كس نمى داند.19 شب از نيمه گذشته و سكوت همه جا را فرا گرفته است. نورِ مهتاب از پنجره بر اتاق مليكا مى تابد. اكنون مليكا خواب مى بيند: عيسى(ع) به اين قصر آمده است. همه ياران او نيز آمده اند. آيا شمعون را مى شناسى؟ او وصىّ و جانشين حضرت عيسى(ع) است و مليكا هم از نسل اوست. شَمعُون، پدربزرگِ مادرى مليكا است.20 هر جا را نگاه مى كنى فرشتگان ايستاده اند. در وسط قصر منبرى از نور گذاشته اند. گويا همه، منتظر آمدن كسى هستند. ملكيا در شگفتى مى ماند، به راستى چه كسى قرار است به اينجا بيايد كه عيسى(رحمهم الله) در انتظارش، سراپا ايستاده است. ناگهان در قصر باز مى شود. مردانى نورانى وارد مى شوند. بوى گل محمّدى به مشام مى رسد. بانويى جوان و نورانى هم همراه آنها آمده است. عيسى(ع) به استقبال آنها مى رود، سلام مى كند و خوش آمد مى گويد: "سلام و درود خدا بر تو اى آخرين پيامبر! اى محمّد!". عيسى(ع) محمّد(ص) را در آغوش مى گيرد و از او مى خواهد به قسمت پذيرايى قصر بروند.🎀🏳🎀 همه مى نشينند. چهره عيسى(ع) همچون گل شكفته شده و سكوت بر فضاى قصر سايه افكنده است. مليكا فقط نگاه مى كند. به راستى در اينجا چه خبر است؟ بعد از لحظاتى، محمّد(ص) رو به عيسى(ع) مى كند و مى گويد: "اى عيسى! جانشين تو، شمعون دخترى به نام مليكا دارد، من آمده ام او را براى يكى از فرزندانم خواستگارى كنم". محمّد(ص) با دست اشاره به جوانى مى كند كه در كنارش نشسته است. مليكا نگاه مى كند جوانى را مى بيند كه صورتش چون ماه مى درخشد. اين جوان، امام يازدهم شيعيان و نام او "حسن" است. محمّد(ص) منتظر جواب است. در اين هنگام عيسى(ع) رو به شمعون، پدربزرگ مليكا مى كند و مى گويد: "اى شمعون! سعادت و خوشبختى به سوى تو آمده است. آيا دخترت مليكا را به عقد ازدواج فرزند محمّد در مى آورى؟". ... 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرج✨💟 ✨ @mmu_313
💜 😘 ⃣2⃣ ــ من آن كنيز را مى خواهم بخرم! ــ براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟ ــ سيصد سكّه طلا! ــ باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم. ــ بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست. صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ عرب! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم. پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ كنيز ديگر برو. نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به عربى هم سخن مى گويد. او جلو مى آيد و به كنيز مى گويد: ــ درست شنيدم، تو به زبان عربى سخن مى گويى؟ ــ آرى. ــ نكند تو عرب هستى؟ ــ نه، من رومى هستم. ولى زبان عربى را ياد گرفته ام. مرد تاجر جلو مى آيد و به نحّاس مى گويد: حالا كه اين كنيز عربى حرف مى زند، حاضر هستم پول بيشترى برايش بدهم. بار ديگر صداى كنيز به گوش مى رسد: يك بار به تو گفتم من به كنيزى تو در نمى آيم. نحّاس رو به كنيز مى كند و مى گويد: ــ يعنى چه؟ آخر من بايد تو را بفروشم و پول آن را تحويل دهم. اين طور كه نمى شود. ــ چرا عجله مى كنى؟ من منتظر كسى هستم كه او خواهد آمد. ــ چه كسى خواهد آمد؟ نكند منتظر هستى كه جناب خليفه براى خريدن تو بيايد؟ ــ به زودى كسى براى خريدن من مى آيد كه از خليفه هم بالاتر است. نحّاس تعجّب مى كند، نمى داند چه بگويد، در همه عمرش كنيزى اين گونه نديده است. اكنون بِشر از جاى خود بلند مى شود. او الآن يقين كرده است كه گمشده خود را يافته است. خودش است. او مليكا را يافته است! !! تعجّب نكن! او براى اين كه شناسايى نشود نام خود را تغيير داده است. اگر مسلمانان مى فهميدند كه او دخترِ قيصر روم است هرگز نمى گذاشتند به محبوب خود برسد. من فكر مى كنم كه در آن ديدارهاىِ شبانه، امام از او خواسته است تا نام نرجس را براى خود انتخاب كند. وقتى او اسير شد و مسلمانان از نام او سؤال كردند و او در جواب همين نام جديد را گفت. آرى، تاريخ ديگر اين نام را هرگز فراموش نمى كند، به زودى "نرجس" مايه افتخار هستى خواهد شد! ما هم ديگر نبايد بانو را به نام اصلى اش صدا بزنيم; زيرا با اين كار خود باعث مى شويم تا همه به رازِ او پى ببرند. ما از اين لحظه به بعد او را به نام جديدش مى خوانيم: نرجس! چه نام زيبايى! بِشر به سوى نحّاس مى رود: من اين خانم را خريدارم. صداى كنيز به گوش مى رسد: وقت و مال خويش را تلف نكن. بِشر نامه اى را كه امام هادى(ع) به او داده بود در دست دارد، با احترام جلو مى رود و نامه را به بانو مى دهد و مى گويد: بانوى من! اين نامه براى شماست. نرجس نامه را مى گيرد و شروع به خواندن مى كند. نامه به زبان رومى نوشته شده است. هيچ كس از مضمون آن خبر ندارد. نرجس نامه را مى خواند و اشك مى ريزد. چه شورى در دل بانو به پا شده است؟ خدا مى داند. اكنون او پيامى از دوست ديده است، آن هم نه در خواب، بلكه در بيدارى! نحّاس رو به بانو مى كند و مى گويد: تو را به اين پيرمرد بفروشم؟ نرجس رضايت مى دهد، پيرمرد سكّه هاى طلا را به نحّاس مى دهد. نرجس برمى خيزد و همراه بِشر حركت مى كند. او نامه امام را بارها بر چشم مى كشد و گريه مى كند. گويى كه عاشقى پس از سال ها، نشانى از محبوب خود يافته است. نرجس آرام و قرار ندارد، عطر بهشت را از آن نامه استشمام مى كند.27 ما بايد هر چه زودتر به سوى سامرّا حركت كنيم... به شهر سامرّا مى رسيم، نزديك غروب است. وارد شهر مى شويم. حتماً يادت هست كه رفتن به خانه امام هادى(ع) جرم است! ما بايد به خانه بِشر رفته و در فرصت مناسبى خود را به خانه امام برسانيم. امشب هوا خيلى تاريك است و ما مى توانيم از تاريكى شب استفاده كنيم. نيمه شب كه شد، آماده حركت مى شويم. بِشر از ما مى خواهد كه خيلى مواظب باشيم و بدون هيچ سر و صدايى حركت كنيم. وارد محلّه عسكر مى شويم و نزديك خانه امام مى ايستيم. تو باور نمى كنى لحظاتى ديگر به ديدار امام خواهى رسيد. اشكت جارى مى شود. صدايى به گوش مى رسد: خوش آمديد! بِشر وارد خانه مى شود، زانوهاى نرجس مى لرزد، بوى گل محمّدى به مشامش مى رسد. اينجا بهشت نرجس است. اشك در چشمان او حلقه زده است . امام هادی (ع) به استقبال او می آید. نرجس سلام می کند و جواب می شنود. ... ✨💜الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💜✨ ✨ @mmu_313
⃣3⃣ حتماً شنيده اى پيامبر هر وقت دلش براى بهشت تنگ مى شد به ديدار فاطمه(س)مى آمد.75 پيامبر به خانه فاطمه(س) آمده بود، همه كنار پيامبر نشسته بودند. فاطمه و على و حسن و حسين(ع). پيامبر از ديدن آنها بسيار خشنود بود و با آنان سخن مى گفت. در اين ميان نگاه پيامبر به گوشه اى خيره ماند و اشك پيامبر جارى شد. همه تعجّب كرده بودند. به راستى چرا پيامبر گريه مى كرد؟ بعد از لحظاتى، پيامبر رو به آنها كرد و گفت: أنْتُم المُستَضعَفُونَ بَعدى شما بعد از من مورد ظلم و ستم واقع مى شويد.76 پيامبر از همه ظلم هايى كه در آينده نسبت به عزيزانش مى شد خبر داشت. او مى خواست تفسير اين آيه قرآن را بازگو كند. آرى، اهل اين خانه مورد ظلم و ستم واقع خواهند شد، امّا خداوند آنها را به عنوان امام انتخاب خواهد كرد. سرانجام اين خاندان پاك به حكومت جهانى خواهند رسيد و جهان را از عدالت راستين پر خواهند نمود، حكومتى پايدار كه شرق و غرب دنيا را فرا مى گيرد. اين وعده بزرگ خداست و خدا هميشه به وعده هاى خود عمل مى كند. اكنون مهدى(عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند تا همه بدانند او وعده خدا را محقّق خواهد كرد. و اگر كسى اهل دقّت باشد مى تواند امروز خيلى چيزها را بفهمد. مهدى(عج) اين آيه را مى خواند تا با مادر خويش سخن بگويد. همان مادر مظلومى كه در مدينه به خانه اش حمله كردند و آنجا را به آتش كينه سوزاندند! فاطمه(س) اوّلين كسى بود كه مورد ظلم و ستم واقع شد و حقّش را غصب كردند. مهدى(عج) مى خواهد با مادرش سخن بگويد: اى مادر پهلو شكسته ام! ديگر غمگين مباش كه من آمده ام! من آمده ام تا براى اين مظلوميّت، پايانى باشم. اين وعده خداست. چرا مهدى(عج) در آغوش پدر اين آيه را مى خواند؟ چرا ياد از مظلوميّت اين خاندان مى كند؟ كيست كه مظلوميّت اين خاندان را نداند؟ تو كه خبر دارى و خوب مى دانى تا پيامبر زنده بود اين خاندان عزيز بودند; امّا وقتى پيامبر رفت، ظلم ها و ستم ها آغاز شد. مسلمانان چقدر زود روز غدير را فراموش كردند و حكومت سياهى ها فرا رسيد و چه كارها كه نكردند! خدا به پيامبرِ خود خبر داده بود كه بعد از او با فاطمه(س) چه مى كنند. دل پيامبر پر از غم شده بود. شبى كه پيامبر به معراج رفت، چشمانش به نورِ مهدى(عج) افتاد كه در عرش خدا بود. در آن هنگام خدا به پيامبر گفت: "مهدى كسى است كه با انتقام از دشمنان، دل هاى دوستان تو را شفا خواهد داد. او "لاّت" و "عُزّى" را از خاك بيرون خواهد آورد و آنها را به آتش خواهد كشيد".77 مى دانم مى خواهى بدانى كه "لاّت" و "عُزّى" چه هستند؟ آنها دو بُت بزرگ زمان جاهليّت بودند كه مردم آنها را به جاى خدا پرستش مى كردند. اين دو بت، نمادِ جهل مردم روزگار هستند. لاّت و عُزّى، حقيقت كسانى است كه بى جهت قداست پيدا مى كنند و بتِ مردم مى شوند و در سايه اين قداست دروغين به ظلم و ستم مى پردازند. آنها در مقابل حق مى ايستند و تلاش مى كنند تا حق را از بين ببرند. به راستى چرا بايد لاّت و عُزّى در آتش بسوزند؟ چرا خدا در شب معراج اشاره مى كند كه مهدى(عج) اين دو بت را آتش خواهد زد؟ چرا؟ شايد اين كنايه از مطلب ديگرى باشد! آيا مى خواهى با كسانى كه نمادِ لاّت و عُزّى هستند آشنا شوى؟ بيا بار ديگر به تاريخ نگاهى داشته باشيم! در شهر مدينه بعد از وفات پيامبر، حوادث زيادى روى داد، كسانى كه به عنوان جانشين پيامبر روى كار آمده بودند، ظلم و ستم را آغاز كردند... پيامبر تازه از دنيا رفته بود و دو نفر تصميم گرفته بودند از على(ع) بيعت بگيرند. دو مرد به سوى خانه وحى مى آمدند; اوّلى، رئيس بود و دوّمى، معاون!78 آنها به مردم گفته بودند تا هيزم زيادى جمع كنند. مردم هم به حرف هاى آنها گوش كردند و مقدار زيادى هيزم كنار خانه فاطمه(س) جمع نمودند. به راستى آنها مى خواستند با آن هيزم ها چه كنند؟79 دوّمى درِ خانه فاطمه(س) را محكم زد، فاطمه به پشت در آمد: ــ كيستيد و چه مى خواهيد؟ ــ فاطمه! به على بگو از خانه بيرون بيايد، و اگر اين كار را نكند من اين خانه را آتش مى زنم ! ــ آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى ؟ ــ به خدا قسم ، اين كار را مى كنم ، زيرا اين كار براى حفظ اسلام بهتر است .80 ــ چگونه شده كه تو جرأت اين كار را پيدا كرده اى ؟ آيا مى خواهى نسل پيامبر را از روى زمين بردارى ؟81 ــ اى فاطمه ! ساكت شو ، محمّد مرده است ، ديگر از وحى و آمدن فرشتگان خبرى نيست ، همه شما بايد براى بيعت بيرون بياييد ، حال اختيار با خودتان است ، يكى از اين دو را انتخاب كنيد: بيعت با خليفه ، يا آتش زدن همه شما .82 ... الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج 🌸 @mmu_313