فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بچه ها گفتیم
یک تشکر ویژه از نانوای محلتون داشته باشید...
#تجربه
رشد هوش هیجانی
تقویت اعتماد به نفس
@moalemieshqe
نامه محمدحسن کلاس اول برای خدا😄👌
برای حاجت گرفتنش چه قدر خدا رو به بخشندگی یاد کرد😊
@moalemieshqe
#حکایت
شهادت دو کبک
✍ شخصی بر سفره امیری مهمان بود، دید که در میان سفره . دو کبک بریان قرار دارد، پس با دیدن کبک ها شروع به خندیدن کرد . امیر علت این خنده را پرسید، مرد پاسخ گفت: در ایام جوانی به کار راهزنی مشغول بودم. روزی راه بر کسی بستم آن بینوا التماس کرد که پولش را بگیرم و از جانش در گذرم اما من مصمم به کشتن او بودم. در آخر آن بیچاره به دو کبک که در بیابان بود رو کرد و گفت: شما شاهد باشید که این مرد، مرا بی گناه کشته است. اکنون که این دو کبک را در سفره شما دیدم یاد کار ابلهانه آن مرد افتادم
امیر پس از شنیدن داستان رو به مرد میکند و میگوید: کبکها شهادت خودشان را دادند. پس از این گفته امیر دستور داد سر آن مرد را بزنند.
@moalemieshqe
#روایت خوب و کاربردی برای همه ما 👇👇
کفاره غیبت
و قد سُئلَ عن كَفّارَةِ الاغتِيابِ ـ
تَستَغفِرُ اللّه َ لِمَنِ اغتَبتَهُ كُلَّما ذَكَرتَهُ .;
پيامبر خدا❤️ صلى الله عليه و آله ـ در پاسخ به اين سؤال كه كفّاره غيبت چيست ـ فرمود:👇👇
كفّاره اش اين است كه هرگاه به ياد كسى كه از او غيبت كرده اى افتادى، از خداوند برايش آمرزش بخواهى.
الكافي : 2/357/4.
@moalemieshqe
💎روش آموزش یادگیری فاصلهدار
یادگیری فاصلهدار روش یادگیری است که در آن محتوای آموزش فشردهشده در سه زمان تکرار میشود که با دوتا استراحت کوتاه دهدقیقهای همراه است. دانشآموزان در این استراحتهای کوتاه به فعالیتهایی همچون فعالیتهای جسمی میپردازند.
یادگیری فاصلهدار دانشآموزان را تشویق میکند تا بین فعالیتهایشان بتوانند بهسرعت تغییر وضعیت بدهند. و از کاری به کار دیگر مشغول شوند.
برای مثال ده دقیقه آموزش درس سیستم عصبی همراه با پاورپوینت و سپس ۱۵ دقیقه بسکتبال بازی کنند. این روش میتواند نمرهی دانشآموزان را بهبود ببخشد.
#آموزشی
@moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دهه شصتی باشی حتما یکی از این معلم ها داشتی😄
ولی خدا همشون بیامرزه
@moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅اسطرلاب، شاهکار تمدن اسلامی از زبان نیل دگراس تایسون اخترفیزیکدان آمریکایی
@moalemieshqe
بسم الله
#معرفی_کتاب
📒 کتاب سفر به قلعه خورشید
✍ نویسنده: رقیه بابایی
📜 ناشر: جمکران
📑 تعداد صفحات: ۱۵۲
👫 مناسب سن بالای ۱۲ سال
💯 این رمان داستان پرفراز و نشیب بردهای است به نام #سحاب که آرزوی کاتب شدن را در سر دارد؛ او که قبلا تعریف هزاران کاتب نیشابوری را شنیده، حالا با آمدن کاروان حکومتی مامون که وظیفه انتقال امام رضا(ع) را دارد، از مدینه به سمت مرو پنهانی با آنها همراه میشود تا خودش را به نیشابور، شهر هزاران کاتب، برساند اما در مسیر سفر با اتفاقاتی روبرو میشود که مسیر زندگی اش را تغییر می دهد.
🏃♂ سحاب که پسربچه ای حدودا 10 ساله است در این سفر طولانی با همراهی کاروان امام رضا علیه السلام از مدینه تا مرو با رفتار، کردار و سیره عملی امام رضا از نزدیک آشنا شده و عاشق ایشان می شود.
همین عشق و محبت باعث میشود که برای به دست آوردن رضایت امام ، بیشتر مراقب رفتارش باشد.
نهایتا هم ، در یک مکالمه بین سحاب و ملازم امام، مخاطب در می یابد که امام زمان او هم همین قدر دوست داشتنی است و ما میتوانیم با اعمال خوبمان ایشان را خوشحال کنیم.
✅ در کل در ایجاد ارتباط عاطفی بین مخاطب و امام زمانش، بسیار موفق و از لحاظ داستانی هم به نسبت زیادی قوی بود.
👌 همچنین وقایع و کرامات امام رضا در این سفر را هم به خوبی به تصویر می کشد...
@moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسانی که دریای معلومات اند اما روش های معلمی را یاد نگرفتند...
دانش آموزشان سر کلاس یا چرت می زند یا...
#استادعلی_صفایی
#تربیتی
@moalemieshqe
#حکایت
✍ روزی رسان
🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
🔸مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت:
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟!
@moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو تا بازی بادکنکی جذاب👇👇
✅ بچه ها دو به دو یا یه یک به یک، باید بادکنک را به زمین برسانند و ضربه هر کس یا هر تیم به زمین بخورد آن تیم برنده است و هر تیم باید سعی کند، نگذارد ضربه تیم مقابل به زمین برسد.
👌در بازی نباید روی بادکنک ضربه بزنند.
✅ والیبال نشسته بادکنکی
این بازی با هر تعدادی می شود.
دو تیم باید به هر نوعی بادکنک را به زمین حریف برسانند.
👌کسی نباید از زمین بلند شود و الا یک امتیاز از دست می دهد.
#بازی
@moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پویانمایی
مفهومی تاثیر پذیری 👌👌
@moalemieshqe
با گفتگوی عمیق روی این پویانمایی، فلسفه و حکمت خیلی از احکام اجتماعی برای بچه ها روشن می شود. 👌
راز ابهت👇👇
مَنْ خَافَ اَللَّهَ أَخَافَ اَللَّهُ مِنْهُ كُلَّ شَيْءٍ وَ مَنْ لَمْ يَخَفِ اَللَّهَ أَخَافَهُ اَللَّهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ.
امام صادق عليه السّلام :هر كه از خدا بترسد،خداوند همه چيز را از او بترساند،و هر كه از خدا نترسد،خدا او را از همه چيز بترساند.
#روایت
@moalemieshqe
نکته کلیدی 👇
به دانش آموزان فرصت دهیم تا موفقیت را تجربه کنند ، دانش آموزان تا زمانی که در انجام یک فعالیت معین ، موفقیتی کسب نکنند به ادامه ی آن فعالیت علاقه ی چندانی نشان نمی دهند...
#تربیتی
@moalemieshqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞وقتی کارل سیگن به ناسا پیشنهاد داد دوربین کاوشکر وویجر ۱ را به طرف زمین برگرداند و از زمین فیلم و عکس بگیرد....
👌غباری در میان کهکشانیم...
@moalemieshqe
#بازی مصاحبه
یک میکروفن خیالی جلوی دانش آموز بگیرید و با او مصاحبه کنید. (از ماژیک یا چیزهای دیگر هم می توانید استفاده کنید)
نظر او را درباره رنگ لباسش، آب و هوا، غذای مورد علاقهاش و(هر موضوع دیگری) بپرسید و تا میتوانید این مصاحبه را طولانی کنید.
👌 یک فیلمبردار هم داشته باشید.
✅ تقویت اعتماد به نفس
✅ تقویت مهارت های کلامی
@moalemieshqe
https://eitaa.com/joinchat/3754623401Ccbaaf933d0
گروهی جهت به اشتراک گذاشتن تجربیات و نکات ارزشمند عزیزان در زمینه تربیت کودکان و نوجوانان
سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند.
سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد.
شد هجده،
بالاترین نمره.
@moalemieshqe
#داستان
دوستی موش و قورباغه
در روزگارانی نه چندان دور، موشی در کنار جویباری لانه داشت. موش کوچولو زندگی خوب و خوشی داشت. او هر روز روی سبزههای کنار جویبار قدم میزد و از آفتاب گرم لذت میبرد، آب و دانهای میخورد و با غروب آفتاب هم به لانهاش باز میگشت و استراحت میکرد و خلاصه چیزی در زندگی کم نداشت.
اما چرا! یک غم کوچک آزارش میداد آن هم این بود که در زندگی تنها بود و دوست و همدمی نداشت، و در آن حوالی هیچکس جز او نبود اگر هم بود، او ندیده بود.
روزی از روزها که موش در کنار جویبار نشسته بود اتفاق جالبی افتاد. او صدایی شنید که تا آن موقع نشنیده بود. موش روی پاهای کوچولویش ایستاد و با دقت گوش کرد اما صدا قطع شده بود. او که فکر کرد خیالاتی شده خواست روی چمنها بنشیند که دوباره همان صدا را شنید: قور ... قور ... قور ...
او با تعجب به طرف صدا برگشت و پرسید کی بود قور قور کرد؟ از توی جویبار، قورباغهای سر از آب بیرون آورد و گفت سلام موش کوچولو! منم قورباغه، من بودم که قور قور کردم. موش از اینکه همصحبتی پیدا کرده خوشحال شد و گفت: سلام قورباغه، تو کی به اینجا آمدی؟ تا حالا تو را این طرفها ندیده بودم.
قورباغه گفت: من در قسمتهای بالای جویبار زندگی میکردم ولی آنجا تنها بودم، با خود گفتم با آب جویبار پایین میروم شاید بتوانم دوست و همنشینی پیدا کنم. بگو ببینم تو دوستم میشوی؟
موش که همین را از خدا میخواست با خوشحالی گفت: چرا دوستت نمیشوم؟ چه بهتر از این. ما هر دو تنهاییم پس خوبست که با هم دوست باشیم.
از آن روز به بعد موش و قورباغه با هم دوست شدند و روز به روز این دوستی بیشتر میشد طوریکه اگر یک روز همدیگر را نمیدیدند دلتنگ میشدند.
روزی از روزها موش به قورباغه گفت: دوست عزیز میخواهم چیزی را با تو در میان بگذارم.
قورباغه گفت: خب بگو دوست خوب. موش گفت: ببین قورباغه درست است که ما هر روز همدیگر را میبینیم و از تنهایی در میآییم اما گاهی که تو زیر آبی من دلم میگیرد و هر چه از اینجا تو را صدا میزنم تو نمیشنوی، لانة تو توی آب است و لانة من بیرون آب، تازه به غیر از دلتنگ شدن اگر روزی مشکلی برای یکی از ما پیش بیاید و بخواهیم دیگری را خبر کنیم نمیتوانیم.
قورباغه گفت: حق با توست اما چه میتوان کرد من که نمیتوانم بیرون از آب لانه بسازم.
موش گفت: بله من هم نمیتوانم داخل آب لانه بسازم. ولی فکر میکنم راهی وجود داشته باشد که هر وقت خواستیم همدیگر را ببینم، بتوانیم.
قورباغه گفت: تو چه پیشنهادی داری؟ من که فکری به ذهنم نمیرسد.
موش گفت: باید راهی پیدا کنیم. مثلاً وسیلهای داشته باشیم که به کمک آن همدیگر را خبر کنیم که مثلاً تو بیایی لب آب یا من بیایم کنار جویبار.
قورباغه با تعجب گفت: چطور چنین چیزی ممکن است؟
موش گفت: نمیدانم بهتر است هر دو در این مورد فکر کنیم.
فردا صبح موش با خوشحالی کنار جویبار آمد، قورباغه همان جا منتظرش بود. وقتی شادی موش را دید گفت: سلام دوست عزیز حتماً راه حل خوبی پیدا کردهای که اینقدر خوشحالی. موش گفت: بله دیشب تا دیر وقت فکر کردم و راه چارهای یافتم. ما باید رشتة درازی پیدا کنیم، یک سر آن را تو به پایت ببندی و سر دیگرش را هم من به پای خودم میبندم بعد هر وقت کسی با دیگری کار داشت رشته را میکشد و به این وسیله دوستش را خبر میکند که لب آب بیاید.
آنها همین کار را کردند و مشکلشان حل شد. چند روزی گذشت. روزی از روزها قورباغه زیر آب برای خودش شنا میکرد و موش هم روی چمنها، زیر نور خورشید لم داده بود و استراحت میکرد که ناگهان آنچه نباید بشود شد.
زاغ بزرگی در آسمان پیدا شد و از آن بالا موش را دید و مثل عقابی بر سر او فرود آمد و با مهارت تمام او را به چنگال گرفت و به هوا پرید. موش حتی فرصت نکرد فریادی بزند. اما بشنوید از قورباغه که بیخبر در زیر آب شنا میکرد. وقتی رشته کشیده شد فکر کرد دوستش با او کار دارد غافل از اینکه دوستش در چنگال دشمن اسیر است و چند لحظه بعد او هم که پایش به موش بسته شده بود از آب بیرون کشیده شد و همراه زاغ و موش به آسمان رفت.
@moalemieshqe