eitaa logo
"معلم شهر "
135 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
966 ویدیو
139 فایل
شهیدان زنده اند ارتباط با ادمین : @Ya_hoosin1439
مشاهده در ایتا
دانلود
1.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حدیث بسیار تکاندهنده و تامل‌برانگیز امام‌حسین(ع) پیرامون اهمیت یک فریضه‌‌ 📌مباحث آموزشی را از کانال آمرین با نظارت علمی استاد پیگیری نمائید👇 @aamerin_ir @aamerin_ir @aamerin_ir
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😳نماز حامیان فلسطین در خیابانهای تورنتو کانادا🧎‍♂️🧎🧎🧎‍♂️ 🔸دیدیـــــ👀ـد این روزا اون سر دنیا توی کشورایی که دولتهاشون جزء خونخوارترین و مستکبرترین های عالم هستن و حامیان و بوجود آوردنگان اصلی صهیونیسم جهانی اند....🩸 🔥 مردمشون در حمایت از مظلومان غزه به خیابونها میان و صدای اعتراض خودشون رو بگوش مسئولینشون میرسونن و اونها رو نهی از تجاوز ، کودک کشی و ظلم میکنن👊🏽؟؟؟ ببینید خداوند در آیه ۱۱۳ و ۱۱۴ سوره ی آل عمران درباره ی اونا چه میفرماید🌱 : 《✨ همه اهل کتاب یکسان نیستند طایفه‌ای از آنها معتدل و به راه راست اند در دل شب به تلاوت آیات خدا و نماز و طاعت حق مشغولند☆ ایمان به خدا و روز قیامت می‌آورند و میکنند و در نیکوکاری میشتابند و آنها خود مردمی نیکوکارند...✨ 》 ⛪️ -اگه انجیل برنابا رو هم بخونید خواهید دید که یسوع به پطروس در مورد امربه‌معروف‌ونهی‌ازمنکر چه دستوراتی میده❕🤭 📖•••در قرآن هم خداوند میفرمایند : اهل کتابی که میکنند جزء معتدل ها ، خوب ها و نیکوکارها هستند😍:)😌 چه برسه به مسلمونها که این دو واجب‌تمدن ساز ، جزء پرتکرارترین و فوری ترین واجبات دینی شونه ❗️ و در بیش از ۱۲۰ آیه ی قرآن کریم مستقیم و غیر مستقیم دربارش دستور داده شده و روایات فراوانی هم درین باب داریم🥰 پ.ن پس دیگه نبینم بگید امربمعروف کردن تند رویه ، آخوندا درستش کردن ، باعث دوقطبی شدنِ ، فقط وظیفه ی حکومته و ازین دست خزعبلات...🤨
‏﷽ یک زیبا، به سبک شهید ابراهیم هادی [...] وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظي کرد! [...] چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. [...] دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چیزها سابقه نداشته. من، تو و خانواده‌ات رو کامل مي‌شناسم، تو اگه واقعا اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت مي‌کنم که ... جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ... ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه پدر مشغول کار هستي، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت ميکنم. ايشالا بتوني با اين دختر ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟ جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه. ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من مي‌شناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نمي‌دونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت. آن شب، بعد از نماز، ابراهيم در مسجد با پدر آن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج داشته باشه و همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشه. حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوان‌ها را در اين زمينه کمک کنند حاجي حرف‌هاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخم‌هايش رفت تو هم! ابراهيم پرسيد: «حاجي، اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟» حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برمي‌گشت آخر کوچه چراغاني شده بود! لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني به يک پيوند الهي تبديل شده بود. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج، زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا مي‌دانند. منبع: سلام بر ابراهیم۱، نشر شهید هادی، با کمی تلخیص