eitaa logo
♡حسینیـہ معلی♡🇵🇸
4.2هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
27 فایل
💠در دستگاه امام حسین مسابقه، مسابقه دیده نشدن است💠 🍂این کانال وابسته به هیچ ارگان و... دولتی نیست...!!! جهت حمایت وپشتیبانی از برنامه تلویزیونی "حسینیه معلی" +جهاد تبیین🍂 جهت ارتباط بامدیر کانال👇 @mojtaba_sp "تبلیغات" 👇 @hoseiniyehmoalla
مشاهده در ایتا
دانلود
👫 حورا خانم عجله کن دیر شد ؟ باشه الان ؟ به سمت کشو رفتم کمی آن را جلو کشیدم ، چند شال را عقب و جلو کردم در آخر شال رنگ مغز پسته را انتخاب کردم طرح لبنانی بستم ؛ به سمت آقا طاها رفتم چطور شد خوب هست ؟ آره عالیه عزیزم اجازه می فرمائید برویم دیر شد خانم چادرم در پله ها سر کردم و از خانه خارج شدیم تا سر خیابان پیاده رفتیم بعد طاها دستش را بلند کرد تا تاکسی بگیرد. پنج دقیقه بعد سوار تاکسی شدیم . هر دو در صندلی عقب نیشتم درست شانه به شانه هم طاها دستش دورم حلقه کرد. بعد با لبخندی گفت دعا امروز مجوز بگیریم سری تکان دادم انشاءالله بیست دقیقه بعد ... ماشین جلوی ساختمان شورای فرهنگی توقف کرد ، هر دو پیاده شدیم ، وارد ساختمان شدیم فضای ساختمان متشکل بود از چند طبقه با آسانسور به طبقه ی سوم رفتیم بعد از گذر از چند اتاق به سمت راهروی دست چپ رفتیم ،در اتاق چند نفر دیگر بودند. من بیرون اتاق منتظر آقامون شدم. طاها بعد ده دقیقه معطلی تا امضا را بگیرد در حالی که با پرونده ی سبز رنگ با لب هایی که لبخند روی آن بود بیرون آمد گفت : مجوز گرفتم با خوشخالی گفتم این که عالیه هر دو به سمت آسانسور رفتیم در حالی که در دل هایمان جشنی بزرگ برپا بود ؛ از ساختمان خارج شدیم . نگاهی به طاها کردم الان باید چه کنیم ؟ شما فعلا یک شیرنی درست و حسابی پیش بنده دارید. بی خیال آقا نه اصلا اول شیرینی ☺️ در حالی که می خندیدیم به سمت خیابان رفتیم . نویسنده :تمنا ❤️💐
♡حسینیـہ معلی♡🇵🇸
👫 حورا خانم عجله کن دیر شد ؟ باشه الان ؟ به سمت کشو رفتم کمی آن را جلو کشیدم ، چند شال را عقب و جلو کردم در آخر شال رنگ مغز پسته را انتخاب کردم طرح لبنانی بستم ؛ به سمت آقا طاها رفتم چطور شد خوب هست ؟ آره عالیه عزیزم اجازه می فرمائید برویم دیر شد خانم چادرم در پله ها سر کردم و از خانه خارج شدیم تا سر خیابان پیاده رفتیم بعد طاها دستش را بلند کرد تا تاکسی بگیرد. پنج دقیقه بعد سوار تاکسی شدیم . هر دو در صندلی عقب نیشتم درست شانه به شانه هم طاها دستش دورم حلقه کرد. بعد با لبخندی گفت دعا امروز مجوز بگیریم سری تکان دادم انشاءالله بیست دقیقه بعد ... ماشین جلوی ساختمان شورای فرهنگی توقف کرد ، هر دو پیاده شدیم ، وارد ساختمان شدیم فضای ساختمان متشکل بود از چند طبقه با آسانسور به طبقه ی سوم رفتیم بعد از گذر از چند اتاق به سمت راهروی دست چپ رفتیم ،در اتاق چند نفر دیگر بودند. من بیرون اتاق منتظر آقامون شدم. طاها بعد ده دقیقه معطلی تا امضا را بگیرد در حالی که با پرونده ی سبز رنگ با لب هایی که لبخند روی آن بود بیرون آمد گفت : مجوز گرفتم با خوشخالی گفتم این که عالیه هر دو به سمت آسانسور رفتیم در حالی که در دل هایمان جشنی بزرگ برپا بود ؛ از ساختمان خارج شدیم . نگاهی به طاها کردم الان باید چه کنیم ؟ شما فعلا یک شیرنی درست و حسابی پیش بنده دارید. بی خیال آقا نه اصلا اول شیرینی ☺️ در حالی که می خندیدیم به سمت خیابان رفتیم . نویسنده :تمنا ❤️💐
♡حسینیـہ معلی♡🇵🇸
لطفاً تنها نمانید.🤭 چند راه حل برای کنار آمدن با تنهایی هر انسانی در مسیر زندگی گاه گاهی احساس تنهایی می کند . ممکن هست ، این احساس تنهایی کمی طولانی باشد . ۱- قدم زدن در فضا های باز و گوش دادن به موسیقی ۲-صحبت با یک دوست به صورت تلفنی یا حضوری ۳- شرکت در فعالیت های گروهی ، جهادی ۴- گوش دادن به کتاب صوتی ۵- کتاب خواندن ، مطالعه درس 📚 ۶-خرید کردن در مکانی هایی که باعث حال خوب شما می شود.🛍 ۷- تفریح با خانواده ، مکان هایی مانند شهربازی ، پارک ، کافه رفتن ۸-رنگ آمیزی کتاب های رنگ آمیزی بزرگسالان 🎨 🔰 ثواب نشر با شما دوست عزیز 🌹 ╭─┅─**•°•🦋•°•**─┅─╮ 🆔@DastanTamna ╰─┅─**•°•🌸•°•**─┅ انگیزشی های خانم نویسنده
♡حسینیـہ معلی♡🇵🇸
👫 حورا خانم عجله کن دیر شد ؟ باشه الان ؟ به سمت کشو رفتم کمی آن را جلو کشیدم ، چند شال را عقب و جلو کردم در آخر شال رنگ مغز پسته را انتخاب کردم. طرح لبنانی بستم ؛ به سمت آقا طاها رفتم چطور شد خوب هست ؟ آره عالیه عزیزم اجازه می فرمائید برویم دیر شد خانم چادرم در پله ها سر کردم و از خانه خارج شدیم تا سر خیابان پیاده رفتیم بعد طاها دستش را بلند کرد تا تاکسی بگیرد پنج دقیقه بعد سوار تاکسی شدیم . هر دو در صندلی عقب نشستیم درست شانه به شانه هم طاها دستش دورم حلقه کرد، بعد با لبخندی گفت دعا امروز مجوز بگیریم سری تکان دادم انشاءالله بیست دقیقه بعد ... ماشین جلوی ساختمان شورای فرهنگی توقف کرد ، هر دو پیاده شدیم ، وارد ساختمان شدیم فضای ساختمان متشکل بود از چند طبقه با آسانسور به طبقه ی سوم رفتیم بعد از گذر از چند اتاق به سمت راهروی دست چپ رفتیم در اتاق چند نفر دیگر بودند . من بیرون اتاق منتظر آقامون شدم طاها بعد ده دقیقه معطلی تا امضا را بگیرد در حالی که با پرونده ی سبز رنگ با لب هایی که لبخند روی آن بود بیرون آمد گفت :مجوز گرفتم. با خوشحالی گفتم این که عالیه هر دو به سمت آسانسور رفتیم در حالی که در دل هایمان جشنی بزرگ برپا بود ؛ از ساختمان خارج شدیم. نگاهی به طاها کردم الان باید چه کنیم ؟ شما فعلا یک شیرنی درست و حسابی پیش بنده دارید. بی خیال آقا نه اصلا اول شیرینی در حالی که می خندیدیم به سمت خیابان رفتیم . نویسنده :تمنا ❤️💐
enc_17002210506415582496570.mp3
2.91M
گوشش کنید قول میدم قشنگ ترین مداحی میشه که تا الان گوشش کردید او پناه عالمین است ،منتقم خون حسین است😭 او می آید ..
36.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ