اردیبهشت همین امسال برادربزرگترم👱♂کاندیدای شورای شهرشده بود .
تمام مسائل مالی وتدارکات راهم به من سپرده بود .
یک دفعه دربحبوحه انتخابات ودرست وسط انتخابات
همه رارها کردم رفتم🚶♂🚶♂اعتکافات سه روزدرمراسم اعتکاف
خانواده خبرنداشتندکه من رفتم🚶♂🚶♂ اعتکاف
وقتی برگشتم پدرم بهم گفت: بابک جان چراتواین
موقعیت رفتی اعتکاف😌
میماندی وسال دیگه میرفتی الان کارهای مهم تری
داشتیم . گفتم نه اصل برای من همین اعتکاف است .
انتخابات…. جزﺀ فرعیات است، بعدشایدمن سال دیگه
نباشم که این فیض شامل حالم بشودبتونم به اعتکاف
بروم🚶♂🚶♂
🌹🌹🌹🌹🌹
بعداعتکاف که اومدم انتخابات تموم شد
مادرم. درموردازدواج باهام حرف زد،بهم گفت:
پسرم🧑 بابک جان یک دخترخوب🧕ازخانواده نجیب وخوبی راانتخاب کردیم که میدونستیم بابک
راهم دوست دارداما من موافقت نکردم. به پدرومادرم. گفتم: شما به اعتقادات من اعتمادداری یانه?پس بگذاریدمن براساس برنامه خودم پیش بروم….فعلا
برنامه ومسیرمن چیز دیگری است.
🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌸ماجرای اعزامش به سوریه🌸🍃
اززبان پدرشهید
به طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می رود و می آید و اصرار می کند که من را اعزام کنید. تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر می کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزامش ، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه بابک را آنجا می شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور. آن موقع همه فکر می کردند می خواهد برود آلمان.9
🌷🌷🌷🌷🌷
از شما و بقیه اعضای خانواده چطور؟ اصلا خداحافظی کرد؟
بله ما در جریان بودیم که می خواهد به سوریه اعزام شود. روزی که می خواست برود🚶♂🚶♂، من داشتم🧔 تلویزیون نگاه می کردم که بابک آمد خانه رفت🚶♂ اتاقش و بعد با یک کوله پشتی رفت بیرون 🚶♂و چند دقیقه بعد بی کوله پشتی برگشت. بعد هم به مادرش 🧕گفت که با اعزامم موافقت شده. او هم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد شاید که بابک منصرف بشود اما بابک تصمیمش را گرفته بود، گفت من حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه🚶♂🚶♂. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطور می خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی،بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است، من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم، می روم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س).
🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
یک روز بعد از شهادت بابک، خبر پیروزی جبهه مقاومت در رسانه ها منتشر شد، از شنیدن این خبر چه احساسی داشتید؟
من واقعا خوشحال شدم...خوشحال شدم 😊که این اتفاق افتاد و خون مبارک و مقدس فرزند من و بقیه شهدای مدافع حرم به ثمر نشست و ریشه داعش در سوریه کنده شد. الان هم به عنوان پدر🧔 شهیدی که جوان ترین 👦شهیدمدافع حرم استان گیلان است ، شهیدی که زیباترین بوده، عاشق ترین بوده ، این پیروزی را به همه مسلمانان تبریک می گویم.
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🎋🎋🎋🎋🎋
خبر شهادت من 👦در شبکه های اجتماعی بازتاب گسترده ای داشت چرا که عکس های اینستاگرامی من بسیار متفاوت بوده و همه کاربران گمان میکردند که من یک مدلینگ هستم!😊
در فضای مجازی تصاویری از یک پسر جوان خوش تیپ و خوش چهره منتشر شد که خبر از شهادت او در سوریه را میداد و بسیاری از کاربران متعجب😳 شده بودند که این چهره جذاب از مدافعان حرم در سوریه است
🎋🎋🎋🎋🎋
🌹🌹🌹🌹🌹
شهدا، همیشه هستند
کبوتر 🕊بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ارزوی ابدی رسیدند؛ کبوترانی 🕊🕊که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان👂 طنینافکن شد و با کولهباری از اخلاص بر دوش، لبیکگوی دعوت معبود شدند.
کبوتران دلاور🕊، قهرمانهای بیمانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنهها و دشمنیها بیرون کشدند و اهریمن را در جای خود نشاندند.
اگرچه رد پای👣 رفتنشان، تا ابد بر شانههای زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جادهای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظههامان را روشن کرده است.
رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتنها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشکآلود نیست؛ گاه، حماسهای زبانزد است.
باید این خاک فرارفته تا آسمان را که میراث خونهای شهید و بیباک است، با دستهای خداخواهی و با باور بیتردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم.
🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی سوریه بودم با همه صحبت نمی کردم؟
اوائل فقط به مادر🧕 و خواهر هایم 🧕🧕زنگ می زدم وصحبت می کردم ، با پدرم🧔 صحبت نمی کردم. اما یک روز دوست پدرم به موبایلش زنگ زدوشماره ای که افتاده بودناشناس پدرم. فکرکدره بودکه. من هستم، وقتی تلفن را جواب دادنددیدندکهآن طرف خط یکی از دوستان و همرزمان پدرم در زمان جنگ است . سلام و علیک کردندباهم و پدرم پرسیدکه حاج حسن کجایی؟ گفت سوریه ام. بیشتر بچه های گردان میثم هم الان اینجا هستند. بعد هم گفت پسرت هم اینجاست چرا به من نگفته بودی پسرت مدافع حرم است؟! بعد هم گوشی را داد به من و با هم صحبت کردیم. از آن به بعد در این مدت کوتاهی که سوریه بودم دیگر به پدرم زنگ می زدم. حتی آخرین مکالمه هم بین من و پدرم بود.
🌺
🍃
🌸
🍃🦋🦋
🌺 🦋
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌷🌷🌷🌷🌷
در این آخرین مکالمه باپدر چیزهای به هم گفتیم؟
یه روز وقتی من باپدرم 🧔 تماس گرفتم پدرم از تهران داشت برمی گشت رشت که برود مشهد. من تا شنیدم که پدرم می خواهد برود مشهد گفتم آقا جان قول بده من را دعا کنی. پدرم گفت : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا بکنی ... گفت نه آقا جان قول بده ... هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و پدرم. نکته جالب اینجاست که من همان روز از پدرم خواستم که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتم را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتم پدرم اصلا خبر نداشت که مزارم را کجا در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع من اومدنددیدندکه خانه جدید من درست کنار بچه های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان پدرم بودند و در جبهه شهید شدند . دیدندکه. من با دوستان پدرم همجوار شده ام. همان موقع به پدرم بهم گفت: بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته ات رساند...خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی.
🌷🌷🌷🌷🌷
🌹🌹🌹🌹🌹
وصیت نامه ای که حرفهای درون آن بوی عشق میهن میدهد
مثل شهید محسن حججی که که دهه هفتادی بود و به جنگ گروه های تکفیری و دشمنان اهل بیت رفت و جان خود را در این راه فدا کرد.
شک نکنید که اگر پای اهل بیت به میان بیایید مردم ایران در هر سن و سالی که باشند جان خود را فدای این امامان معصوم میکنند همانطور که تا به حال حججی ها و نوری ها ثابت کرده اند…
🌹🌹🌹🌹🌹
در معراج شهداپدر و بقیه خانواده صورت زیبای مرا دیدند، علاوه بر اینکه چهره زیبایی داشتم سیرت زیبایی هم داشتم و این زیبایی بعد از شهادتم واقعا در صورتم موج می زد. باور کنید با اینکه جانی در بدنم نبود اما اصلا رنگ صورتم عوض نشده بود، صورتم جوری آرام بود که انگار خوابیده باشم. حتی پدرم وقتی صورتم را بوسید احساس کردلب هایم هنوز گرم است.
❤️❤️❤️❤️❤️
خوشحالم☺️ که به جمع شهدای مدافع حرم گیلان پیوستم شهادتم همزمان با سالروز شهادت امام رضا (ع) به جمع شهدای مدافع حرم پیوستم تا تعداد شهدای مدافع حرم گیلان به 22 تن برسیدیم. «من» جوانِ بسیجی آذری الاصل که در «رشت» اقامت داشتم، چندی قبل، داوطلبانه برای دفاع از حرم بانوی مقاومت «حضرت زینب کبری(سلام الله علیها)» به صفوف رزمندگان مدافع حرم در «سوریه» ملحق شدم، در عملیات آزاد سازی منطقه «البوکمال» بال در بال ملائک گشودم .☺️
❤️❤️❤️❤️❤️
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞
و علی الخصوص شهید
💠 بابک نوری 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨
یاعلی
🌹♥️
سالروز تولد پاسدارِ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی مبارک باد
🖤🍃🌾
🧡آقا حمید متولد ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸ مهندس نرم افزار و کارشناس حسابداری مالی بودند و سمت ایشان در سپاه پاسداران استان قزوین به صورت فرمانده مخابرات گردان سیدالشهدا ع و فرمانده توپ ۲۳ و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا استان قزوین بودند.
💞ایشان مقید به نماز شب و انفاق پنهانی و احترام زیاد به والدین و خانواده بودند و بسیار مودب و مهربان که به حسن خلق شهرت داشتند.
🪦ایشان در سال ۱۳۹۱ ازدواج کردند. زندگی ساده ، ایمان و چهره دل گشای ایشان زبان زد خاص و عام بود.
💌۴ آذر ماه ۱۳۹۴، در حلب سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت پرتابه های جنگی به بدن و جراحات وارده به فیض شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای قزوین واقع است.
♥️♥️
هدیه به روح امام و شهدا،صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َ
عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم به خرد که رهبر دوران کیست
در ظل ولایت که می باید زیست
گفتا که بسی گشتم و یک تن دیدم
سید علی حسینی خامنه ای است