فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت زندگی شهید مدافع حرم «قدیر سرلک»
بخشی از وصیتنامه شهید :
کاش #وصیت شهدا که قاب اتاق های ما را اشغال کرده، #دلمونواشغال میکرد ...
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
#خاطره_شهدا
چند شبى بود كه نيمه هاى شب از خواب بيدار میشدم ،
ولى حال اين را كه پاشم و نماز شب بخوانم نداشتم .
در واقع توفيق نداشتم.
كوهستانى بودن منطقه ، و اين كه روى زمين برف نشسته بود و فاصله ى زياد آب با ما، سرما و ترس هم در نخواندن نماز شب من مؤثر بود.
يك روز يكى از رزمنده هاى خيلى با حال را ديدم و
قضيه محروم شدن از #فيض_نماز_شب را به او گفتم .
اون گفت «تو بايد دو كار اساسى انجام بدهى تا بتوانى نماز شب خوان بشى
اول اين كه #نمازهاى_واجب رادر #اول_وقت به جا بیارى و دوم اين كه از خدا #توفيق بخواى.»
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
#چند_خط_وصیت
#عهد_خادم
#چشم_شهدایی
💠 من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی چیزها را از دست می دهد. چشم گنهکار لایق #شهادت نیست...
🌹مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری
هدایت شده از 🕊💜ࢪٻحـــاݩھاݪݩݕــۍ💜🕊
برای #آدم_شدن ...
ابتدا #عاشق شدن نیاز است
و خلاصه ی عشق یعنی حسین (ع)
سلام خدا بر او ...☘
#ریحانه_النبی
@oshahid💔
⚜ چند دقیقه!
🌷 در روز بنشینید هر روز یک مقدار با #امام_زمان #دردودل کنید.
🌿 خوب نیست این شیعه روزش شب شود و شباش روز شود، و اصلاً به یاد او نباشد.
🌷 بنشینید چند دقیقه ولو آدم حال هم نداشته باشد، مثلاً از مفاتیح دعایی بخواند،
با همین زبان خودمان سلام و علیکی با آقا کند.
با حضرت درد و دلی کند.
✍ مرحوم آیت الله میلانی
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۵آبان
#سالگرد_شهادت
#شهید_وحید_فرهنگی_والا
#صلوات
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
شهدای مدافع حرم
‼️‼️‼️🚀🚀🚀🚀‼️‼️‼️ «کودکانه های تکفیری-1» ✍🏽 چند روزه حالم خیلی گرفته است... هروقت پای بچه و زن تکفی
👤👤👤👤👤👤👤👤👤👤
«کودکانه های تکفیری-2»
✍🏽 نهم ژانویه(حمد شهاب): چرا به من گفتی بچه؟ من اگه بچه بودم که مجاهد نمیشدم... اینجا بهم ثابت شده که بچه ها فقط کسانی هستند که شیر میخورند و خودشون را خیس میکنند... نه من که با آوردن اسم الدوله، سبب میشم بقیه حتی رییس جمهور فرانسه خودش را خیس بکنه... چون میترسن از عملیات های ما... وفاء من نمیتونم اینجا را ترک کنم... حتی اگر هم بخوام بازم نمیسه... جرمش مرگ هست و به راحتی مرتد میشم اگه از اینجا فرار کنم... در ترکیه هم آزادمون نمیذارن و اگر دولت اردوغان فهمید، من را شبانه تحویل پلیس شریعت الرقه میده... من فقط تو را میخوام اما تو اسم ترکیه میاری!...
📛 دوازدهم ژانویه(وفاء): همه بچه های اندازه تو الان پیش خانواده هاشون هستند و دارن زندگیشون میکنند اما دوستان تو دارن به مردم حمله میکنند و آدم میکشن... راستی تو خونه ات کجاست؟ اونجا چیکار میکنن که تو اینجوری ازشون دفاع میکنی؟ من تا برام روشن نشه نمیتونم تو و زندگی با تو را بر زندگی زیردست ناپدری که فقط به من تجاوز نکرده، وگرنه از هیچ ظلم دیگری فروگذار نکرده، ترجیح بدم... از خودت بگو... از داعش بگو...
✍🏽 شانزدهم ژانویه(حمد شهاب): گفتم نگو داعش... اینجا اگه بگی داعش، 40 ضربه شلاقت میزنند... حتی یه بچه 5 ساله را از میخ آویزون کردند... ما «الدوله الاسلامیه» هستیم... از خونه ام پرسیدی... خونه من شیخ مسکین بود... اما دیگه از اونجا فرار کردم... خونه من اینجاست... اردوگاه فاروق... ما اینجا در دو مرحله آموزش میبینیم و سپس اردوگاه اینجا را ترک میکنیم و به اردوگاه عملیاتی میریم... در اینجا یک مرحله کلاس شریعت و یک مرحله هم آموزش نظامی میبینیم... فقط یک وعده غذا میخوریم... فقط یک شیشه آب در طول روز مصرف میکنیم... فقط یک ساعت در طول روز استراحت میکنیم...هر هفته فقط از یک نفر لذت میبریم... ماهانه فقط یکبار حمام میریم... و در عکس ها هم فقط یک انگشت را نشون میدیم...
📛 هفدهم ژانویه(وفاء): تو با طرز حرف زدنت سِحر میکنی... برام جالبه بدونم چطوری بدنت تحمل این همه محدودیت و سختی میکنه... مثلا چه آموزش هایی میبینید؟ آموزشتون چطوریه؟ منظورم آموزش نظامیتون هست... آخه بدن تو خیلی هم بزرگ و ورزیده نیست...
نوزدهم ژانویه(حمد شهاب): واست چندتا عکس فرستادم... تو هم عکست را بفرست... اگر در یکی از عکسها تقریبا لخت هستم تعجب نکن... چون ما اینجا باید در بعضی از شبها لخت در حالی که نوار خشاب تیربار را دور کمر و شکم و پاهامون پیچیدیم بخوابیم... هر چی فکرش کنی که به ورزیدگی بدن و تحمل ماکمک بکنه باید انجام بدیم... روی خار راه رفتن... با وزنه های بیست کیلویی سینه خیز رفتن... حمل جنازه در حالت خمیدگی... عبور از گودال آتش... حتی کنترل تنفس و کم نفس کشیدن... دفاع شخصی... فنون رزمی... من همیشه از تجاوز میترسیدم... برای اینکه حساسیتمون نسبت به این مسئله کم بشه، ماهی یکبار به صورت غیرمنتظره مورد استفاده مجاهدان بزرگتر از خودمون قرار میگیریم... اولش احساس خوبی نداشتم اما از وقتی اولش سه بار «الله اکبر» میگن آسوده تر شدم... تازه داره عوامل ترس و دلهره ام کاهش پیدا میکنه...
ادامه دارد...
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محسن حججی:
ڪاش مےشــــد
عاشقــانہ فهمید
تا عاشقــانہ پرواز ڪرد ...
" شهـــــــــدا "
دستے برای عاشق شدنمان
بہ سوے خـدا بردارید ...
#شهید_محسن_حججی
🌹شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
✍ #شهید_نوشت
شهید ، شهید می شود
ما مُرده ها هم ، خواهیم مُرد ...
هر آنطور که زندگی کنیم
هم آنطور می رویم ..!
.
شهیدانه زندگی کنیم ..!
#شهید_علی_الهادی_احمد_حسین 💫
🌹 شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
🌿🕊🌿🕊🌿🕊
در میان حاضران در سالن، جوان خوشسیمایی بود که ارتباط عمیقی با حاجقاسم داشت و در طول مراسم درست پشت سر سردار ایستاده بود و گاهی بوسهای بر شانه او میزد و هر چند دقیقه یکبار هم در گوشی باهم حرف میزدند و حاج قاسم گهگداری او را در کنار خود میایستاند و به برخی فرماندهان هم معرفیاش میکرد.
هر کس او را نمی شناخت، با معرفی سردار، لبخندی بر لبانش مینشست و پسر جوان را بغل میکرد و میبوسید.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پنج سال قبل بود که برای اولین بار او را در تلویزیون دیده بودیم. پدرش روز 23 بهمن 1386 در محله کفرسوسه دمشق به دست تروریستهای موساد ترور شد و شهادتش، او را از گمنامی درآورد و حالا پسر او که نام عموی شهیدش را بر وی گذاشته بودند، مانند پسر، در کنار حاجقاسم ایستاده بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
او «جهاد عماد مغنیه» فرزند سردار بیبدیل حزبالله، شهید عماد مغنیه(حاج رضوان) بود.
ارتباط جهاد با حاج قاسم چیزی فراتر از رابطه یک پسر با دوست پدرش بود و هرکس نمی دانست گمان می کرد «جهاد» پسر فرمانده است.
🔘 خبرگزاری فارس در حاشیه مراسم ختم مادر سردار قاسم سلیمانی
#شهید_جهاد_مغنیه
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
🌹 شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
..
..
خونریزےِ شدیدے داشت
داخلِ اتاق عمل دڪتر اشاره ڪرد🤞🏻
ڪه چادرم رو دربیارم،
تا راحت تر مجروج رو جابهجا ڪنم.
گوشہۍ چادرمـ رو گرفت🌿
وبُریده بُریده گفت:
"من دارم میرم ڪه چادُرت رو درنیارے"
چادرم تو مُشتش بود
ڪه شهید شُـد....♥️•°
..
..
🧕🏻• به روایت پَرستارِ جنگ:)
🦋• #چادرانہ
🌹شهدای مدافع حرم
@moarefi_shohada
May 11
#ڪمےتفڪر
اینکِه بِگویے شھدا را دوست دارم خوب است..🍃
اینکِه دِلت شهدایے باشد هم خیلی خوب است ...
اینکِه به آنها هم اِرادت داشتھ باشے صَلّ عَلے است ...
اما اینکِه همه ے اینها را داشتھ باشے و آن را #ثابِت نِکنے در آینده عقب گرد میزنے !
اینها را باید اِثبات کرد
که لطف و نظر آنان را بے جواب نِمے گذارے
مثلا دیگر #دروغ نگو
#غیبت نکن
یا مثلا #حجاب کن!
همه جا ...
وقتے همه جا #یک_رنگ باشے #قبول است
نه اینکِه اینجا چادر سرت کنے
ولے دو متر آن طرف تر ۱۸۰ درجه فرق داشته باشے ...
اِرادت به شهدا یعنے همه جا یکرنگ
همه جا مومن
همه جا مسلمان
#شهداگاهی_نگاهی
🌹 شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
#چند_خط_وصیت
استغفار و دعا را از یاد نبرید
که بهترین درمانها براۍ
تسڪین دردها است..
همیشه بهیاد خدا باشید
و در راه او قدم بردارید..👣
ما باید از ولایت فقیه
که دنباله نسل پیامبران هستند
اطاعت کنیم که خدا در قرآن مےفرماید:
از کسانی که ولایت را به عهده دارند
اطاعت کنید..🌸
#شهید_اصغراعتمادے..
@moarefi_shohada
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌷تویے بهانہ خورشیـ☀️ـد وقٺ تابیدن
🌷تویے بهانہ بـ🌧ـاران براے باریدن
🌷بیا ڪه عدالٺمطلق مسیر مےخواهد
🌷سپاه منتظرانٺ امیـ❤️ـر مےخواهد
🌹✨اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ✨🌹
🌻تعجیل در ظهور مولا سه صلوات🌻
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
@moarefi_shohada
#زندگی_به_سبک_شهدا 💕
🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران میگويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده ! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕
🌺 مثل این ڪه مـیخواستی
یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔
🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو اشتباه میڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن .😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمیدونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ...
#شهید_مصطفی_چمران
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@moarefi_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب حاج قاسم وقتی میشنوه سعودیها ایران رو تهدید به حمله نظامی میکنند 😂
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
شهدای مدافع حرم
👤👤👤👤👤👤👤👤👤👤 «کودکانه های تکفیری-2» ✍🏽 نهم ژانویه(حمد شهاب): چرا به من گفتی بچه؟ من اگه بچه بودم که
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
«کودکانه های تکفیری-3»
✍🏽 بیست و یکم ژانویه(وفاء): وای خدای من!! ... تو چطور میتونی این همه سختی را تحمل کنی؟! با اینکه فقط 12 سال بیشتر نداری؟ ... تو از جنازه و کتک خوردن نمیترسی؟ ... گفتی بهت تجاوز میشه؟!! چطور تونستی با این مسئله کنار بیایی؟ ... من گیج شدم... تا حالا ندیدم کسی راحت از جنازه و کتک و تجاوز صحبت کنه!! ... چرا این همه سختی را تحمل نمیکنی؟ ... من هرشب با دلهره میخوابیدم که نکنه بلایی سرت بیاد اما تو به راحتی از چیزایی حرف میزنی که واسه من و خیلی های دیگه کابوسه... زندگی برای تو چه مفهومی داره؟... تو نمیترسی؟
✍🏽 بیست و چهارم ژانویه(حمد شهاب): وقتی تازه وارد اینجا شده بودم، مورد راستی آزمایی قرار گرفتم... برنامه این بود که باید برای رضای خدا با یک مار حدود یک متری به مدت 10 ساعت در یک اتاق تنها میموندم😱... اون لحظه باید تصمیم میگرفتم که آیا میخوام بمونم یا نه؟... یکی از بچه ها که 10 سالش بود سکته کرد... سه چهار تا از بچه های هم سن و سال من رعشه کردند و غش کردند... اما من تصمیم گرفتم با اون مار چند ساعتی زندگی کنم... وقتی میخواستم برم داخل اتاق، قلبم به تپش افتاده بود و هنوز قیافه مار را ندیده بودم اما دچار تنگی نفس شدم... رفتم به پشتی اونجا تکیه دادم... منتظر بودم که مار را برام بیارند... دیدم مثل اینکه خبری نیست تا اینکه احساس کردم پشت اون پشتی داره صدای تکون خوردن یه چیزی میاد... تا اینکه اون صدا و تکون خوردن، یه کم شدیدتر شد جوری که پُشتی پشت سرم را هم تکون شدیدی داد... حدست درسته... من در اون پنج دقیقه به پشتی تکیه داده بودم که مار داشت... تا پشتی را انداختم چشمم به یک مار حدود یک متر و نیمی افتاد که کلفتی اون به اندازه دور بازوهام بود😱... چشمام سیاهی رفت... پاهام شل شد... افتادم... آب دهانم را نمیتونستم قورت بدم... بی حس و بی تحرک فقط شاهد این بودم که داره روی زمین میخزه و به طرفم میاد... داشتم به زمین چنگ میزدم... پشیمون شده بودم اما دیگه فایده ای نداشت... به زور خودم را جمع و جور کردم... اما اون به یک متری من رسیده بود و مصمم بود که خودش را به من برسونه و روی بدنم حرکت کنه... من عادت دارم همیشه به چشمای حریفم نگاه میکنم اما اون مار چشم نداشت یا من نتونستم چشماش را تشخیص بدم... تا اینکه پنجره باز شد و یک چاقو به طرف انداختند و گفتند: برای زندگی باید بجنگی! ... چشمام را بستم و با بغض و داد و فریاد و جیغ های بلندی که میکشیدم به طرف اون مار حمله کردم... چون یا باید تسلیم میشدم و اون من را میخورد یا باید میکشتمش تا زنده بمونم... چشمانم را بستم و اینقدر محکم و با جیغ و داد و بیدادهای پشت سر هم به سر و گردن اون مار زدم تا اینکه بعد از یک ربع دیدم هیچ حرکتی نمیکنه و دو وجبی من افتاده و همه جا هم پر خون هست و سر اون مار تقریبا به خاطر ضربات چاقویی که بهش زده بودم له شده بود🔪🔪... در باز شد... سه نفر وارد شدند که لبخند میزدند و الله اکبر میگفتند... منو بغل کردند و تشویقم کردند... گفتند تو میتونی بمونی و یک مجاهد بشی... دیگه نفهمیدم چی شد و غش کردم... بعد از اینکه به هوش اومدم روی تخت مرکز شفا خوابیده بودم... یکی از مجاهدان به نام ابوعُمر پیشم اومد و گفت: هنوز کارت تموم نشده و باید سر اون مار را بِبُری... بازم داشتم میلرزیدم اما نه به اندازه دفعه قبل... وقتی بین لبهای مار نگاه کردم دیدم قبلا نیش این مار را کشیده بودند و من با یک مار بدون نیش جنگیده بودم... فقط میخواستند من را آزمایش کنند تا با یک چیز آشنا بشم: «بجنگ تا زنده بمونی»... «نترس تا بتونی بترسونی»...‼️
ادامه دارد...
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
خدايا كاش...
آخر ديكته پر غلط زندگى ام
بنويسى:
" با ارفاق، شهادت " 🌹 🇮🇷
🌹شهدای مدافع حرم🌹
@moarefi_shohada