فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید محسن حججی:
ڪاش مےشــــد
عاشقــانہ فهمید
تا عاشقــانہ پرواز ڪرد ...
" شهـــــــــدا "
دستے برای عاشق شدنمان
بہ سوے خـدا بردارید ...
#شهید_محسن_حججی
🌹شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
✍ #شهید_نوشت
شهید ، شهید می شود
ما مُرده ها هم ، خواهیم مُرد ...
هر آنطور که زندگی کنیم
هم آنطور می رویم ..!
.
شهیدانه زندگی کنیم ..!
#شهید_علی_الهادی_احمد_حسین 💫
🌹 شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
🌿🕊🌿🕊🌿🕊
در میان حاضران در سالن، جوان خوشسیمایی بود که ارتباط عمیقی با حاجقاسم داشت و در طول مراسم درست پشت سر سردار ایستاده بود و گاهی بوسهای بر شانه او میزد و هر چند دقیقه یکبار هم در گوشی باهم حرف میزدند و حاج قاسم گهگداری او را در کنار خود میایستاند و به برخی فرماندهان هم معرفیاش میکرد.
هر کس او را نمی شناخت، با معرفی سردار، لبخندی بر لبانش مینشست و پسر جوان را بغل میکرد و میبوسید.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پنج سال قبل بود که برای اولین بار او را در تلویزیون دیده بودیم. پدرش روز 23 بهمن 1386 در محله کفرسوسه دمشق به دست تروریستهای موساد ترور شد و شهادتش، او را از گمنامی درآورد و حالا پسر او که نام عموی شهیدش را بر وی گذاشته بودند، مانند پسر، در کنار حاجقاسم ایستاده بود.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
او «جهاد عماد مغنیه» فرزند سردار بیبدیل حزبالله، شهید عماد مغنیه(حاج رضوان) بود.
ارتباط جهاد با حاج قاسم چیزی فراتر از رابطه یک پسر با دوست پدرش بود و هرکس نمی دانست گمان می کرد «جهاد» پسر فرمانده است.
🔘 خبرگزاری فارس در حاشیه مراسم ختم مادر سردار قاسم سلیمانی
#شهید_جهاد_مغنیه
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_صلوات
🌹 شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
..
..
خونریزےِ شدیدے داشت
داخلِ اتاق عمل دڪتر اشاره ڪرد🤞🏻
ڪه چادرم رو دربیارم،
تا راحت تر مجروج رو جابهجا ڪنم.
گوشہۍ چادرمـ رو گرفت🌿
وبُریده بُریده گفت:
"من دارم میرم ڪه چادُرت رو درنیارے"
چادرم تو مُشتش بود
ڪه شهید شُـد....♥️•°
..
..
🧕🏻• به روایت پَرستارِ جنگ:)
🦋• #چادرانہ
🌹شهدای مدافع حرم
@moarefi_shohada
May 11
#ڪمےتفڪر
اینکِه بِگویے شھدا را دوست دارم خوب است..🍃
اینکِه دِلت شهدایے باشد هم خیلی خوب است ...
اینکِه به آنها هم اِرادت داشتھ باشے صَلّ عَلے است ...
اما اینکِه همه ے اینها را داشتھ باشے و آن را #ثابِت نِکنے در آینده عقب گرد میزنے !
اینها را باید اِثبات کرد
که لطف و نظر آنان را بے جواب نِمے گذارے
مثلا دیگر #دروغ نگو
#غیبت نکن
یا مثلا #حجاب کن!
همه جا ...
وقتے همه جا #یک_رنگ باشے #قبول است
نه اینکِه اینجا چادر سرت کنے
ولے دو متر آن طرف تر ۱۸۰ درجه فرق داشته باشے ...
اِرادت به شهدا یعنے همه جا یکرنگ
همه جا مومن
همه جا مسلمان
#شهداگاهی_نگاهی
🌹 شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
#چند_خط_وصیت
استغفار و دعا را از یاد نبرید
که بهترین درمانها براۍ
تسڪین دردها است..
همیشه بهیاد خدا باشید
و در راه او قدم بردارید..👣
ما باید از ولایت فقیه
که دنباله نسل پیامبران هستند
اطاعت کنیم که خدا در قرآن مےفرماید:
از کسانی که ولایت را به عهده دارند
اطاعت کنید..🌸
#شهید_اصغراعتمادے..
@moarefi_shohada
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
🌷تویے بهانہ خورشیـ☀️ـد وقٺ تابیدن
🌷تویے بهانہ بـ🌧ـاران براے باریدن
🌷بیا ڪه عدالٺمطلق مسیر مےخواهد
🌷سپاه منتظرانٺ امیـ❤️ـر مےخواهد
🌹✨اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِيِّکَ الْفَرَجَ✨🌹
🌻تعجیل در ظهور مولا سه صلوات🌻
#اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
@moarefi_shohada
#زندگی_به_سبک_شهدا 💕
🌸 غاده ؛ همسر شهيد چمران میگويد
روزی دوستم به من گفت :
"غاده ! در ازدواج تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خواستگارهایت خیلی ایراد میگرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕
🌺 مثل این ڪه مـیخواستی
یك نفر باشد ڪه سر و شڪلش نقص نداشته
باشد. حالا من تعجبم چه طور دڪتر را ڪه
سرش مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔
🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو اشتباه میڪنی.»
🌺 آن روز همین ڪه رسیدم به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به خندیدن .😁
🌸 مصطفـی پرسید «چرا مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
«مصطفے، تو ڪچلـی ؟! 😂 من نمیدونستم!»
و آن وقت مصطفـی هم شروع ڪرد به خندیدن ...
#شهید_مصطفی_چمران
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@moarefi_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب حاج قاسم وقتی میشنوه سعودیها ایران رو تهدید به حمله نظامی میکنند 😂
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
شهدای مدافع حرم
👤👤👤👤👤👤👤👤👤👤 «کودکانه های تکفیری-2» ✍🏽 نهم ژانویه(حمد شهاب): چرا به من گفتی بچه؟ من اگه بچه بودم که
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
«کودکانه های تکفیری-3»
✍🏽 بیست و یکم ژانویه(وفاء): وای خدای من!! ... تو چطور میتونی این همه سختی را تحمل کنی؟! با اینکه فقط 12 سال بیشتر نداری؟ ... تو از جنازه و کتک خوردن نمیترسی؟ ... گفتی بهت تجاوز میشه؟!! چطور تونستی با این مسئله کنار بیایی؟ ... من گیج شدم... تا حالا ندیدم کسی راحت از جنازه و کتک و تجاوز صحبت کنه!! ... چرا این همه سختی را تحمل نمیکنی؟ ... من هرشب با دلهره میخوابیدم که نکنه بلایی سرت بیاد اما تو به راحتی از چیزایی حرف میزنی که واسه من و خیلی های دیگه کابوسه... زندگی برای تو چه مفهومی داره؟... تو نمیترسی؟
✍🏽 بیست و چهارم ژانویه(حمد شهاب): وقتی تازه وارد اینجا شده بودم، مورد راستی آزمایی قرار گرفتم... برنامه این بود که باید برای رضای خدا با یک مار حدود یک متری به مدت 10 ساعت در یک اتاق تنها میموندم😱... اون لحظه باید تصمیم میگرفتم که آیا میخوام بمونم یا نه؟... یکی از بچه ها که 10 سالش بود سکته کرد... سه چهار تا از بچه های هم سن و سال من رعشه کردند و غش کردند... اما من تصمیم گرفتم با اون مار چند ساعتی زندگی کنم... وقتی میخواستم برم داخل اتاق، قلبم به تپش افتاده بود و هنوز قیافه مار را ندیده بودم اما دچار تنگی نفس شدم... رفتم به پشتی اونجا تکیه دادم... منتظر بودم که مار را برام بیارند... دیدم مثل اینکه خبری نیست تا اینکه احساس کردم پشت اون پشتی داره صدای تکون خوردن یه چیزی میاد... تا اینکه اون صدا و تکون خوردن، یه کم شدیدتر شد جوری که پُشتی پشت سرم را هم تکون شدیدی داد... حدست درسته... من در اون پنج دقیقه به پشتی تکیه داده بودم که مار داشت... تا پشتی را انداختم چشمم به یک مار حدود یک متر و نیمی افتاد که کلفتی اون به اندازه دور بازوهام بود😱... چشمام سیاهی رفت... پاهام شل شد... افتادم... آب دهانم را نمیتونستم قورت بدم... بی حس و بی تحرک فقط شاهد این بودم که داره روی زمین میخزه و به طرفم میاد... داشتم به زمین چنگ میزدم... پشیمون شده بودم اما دیگه فایده ای نداشت... به زور خودم را جمع و جور کردم... اما اون به یک متری من رسیده بود و مصمم بود که خودش را به من برسونه و روی بدنم حرکت کنه... من عادت دارم همیشه به چشمای حریفم نگاه میکنم اما اون مار چشم نداشت یا من نتونستم چشماش را تشخیص بدم... تا اینکه پنجره باز شد و یک چاقو به طرف انداختند و گفتند: برای زندگی باید بجنگی! ... چشمام را بستم و با بغض و داد و فریاد و جیغ های بلندی که میکشیدم به طرف اون مار حمله کردم... چون یا باید تسلیم میشدم و اون من را میخورد یا باید میکشتمش تا زنده بمونم... چشمانم را بستم و اینقدر محکم و با جیغ و داد و بیدادهای پشت سر هم به سر و گردن اون مار زدم تا اینکه بعد از یک ربع دیدم هیچ حرکتی نمیکنه و دو وجبی من افتاده و همه جا هم پر خون هست و سر اون مار تقریبا به خاطر ضربات چاقویی که بهش زده بودم له شده بود🔪🔪... در باز شد... سه نفر وارد شدند که لبخند میزدند و الله اکبر میگفتند... منو بغل کردند و تشویقم کردند... گفتند تو میتونی بمونی و یک مجاهد بشی... دیگه نفهمیدم چی شد و غش کردم... بعد از اینکه به هوش اومدم روی تخت مرکز شفا خوابیده بودم... یکی از مجاهدان به نام ابوعُمر پیشم اومد و گفت: هنوز کارت تموم نشده و باید سر اون مار را بِبُری... بازم داشتم میلرزیدم اما نه به اندازه دفعه قبل... وقتی بین لبهای مار نگاه کردم دیدم قبلا نیش این مار را کشیده بودند و من با یک مار بدون نیش جنگیده بودم... فقط میخواستند من را آزمایش کنند تا با یک چیز آشنا بشم: «بجنگ تا زنده بمونی»... «نترس تا بتونی بترسونی»...‼️
ادامه دارد...
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
خدايا كاش...
آخر ديكته پر غلط زندگى ام
بنويسى:
" با ارفاق، شهادت " 🌹 🇮🇷
🌹شهدای مدافع حرم🌹
@moarefi_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #اختصاصی
🎥تصاویر دیده نشده از مراسم وداع باشهید مدافع حرم #نوید_صفری در معراج شهدا با مداحی «سید امیر حسینی»
☑️انتشار مجدد به مناسبت سالگرد شهادت شهید(۱۸ آبان)
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@shohadaymazlum
🔸🔹نماز وشهدا🔸🔹
🌷🇮🇷موقعيتي براي نماز (شهيد عطاءا... اكبرى) 🌷🇮🇷
در هر وضع و موقعيت كه قرار میگرفت ، سعى میكرد خودش را به نماز جماعت برساند. عطاءا... پس از مدرسه به مغازه میرفت و به پدرش كمك میكرد، زمانى كه نزديك اذان میشد سريعا میگفت :
حاجى! مغازه را ببند، برويم مسجد كه به نماز جماعت برسيم . وقتى پدر به او میگفت : قدرى صبر كن حالا میرويم . میگفت : فايده ندارد، الان شيطان است كه با اين حرف من و شما را گول مىزند. بياييد زودتر برويم به مسجد، قول میدهم بعد از نماز هر كارى داشته باشيد انجام دهم
🇮🇷 کاش ما هم در خیل منتظران شهادت بودیم...🇮🇷
🌹 کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
••🦋••
مۍگفتـــ : ↓
خُدا نِگاه میڪنه بِبینه #تو بٰا بَندههٰاش چه
جُورۍ تا مۍڪنی تٰا هَمون جورۍ بٰاهٰـات تا ڪنه 🌱
خوب #تا ڪنیم
@moarefi_shohada
🌿🌿🌿🌿
#چندخط_وصیت
شهید_نورعلے_شوشترے🍃
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز!!
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود!!!
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا
ایمانمان💔
بو
میدهد.......
@moarefi_shohada
📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #چهار_شنبه 22 آبان ماه ۱۳۹۸ مصادف با پانزدهم ربیع الاول
📿ذکر روز چهارشنبه: یا حَیُ یا قَیوم
✅ذکر روز چهار شنبه موجب عزت دائمی میشود.
💐22 آبان ماه سالروز شهادت
🌷شهید مدافع حرم محسن خزایی
🌷شهید مدافع حرم جواد جهانی
🌷شهید مدافع حرم محمد حسین بشیری
🌷شهید مدافع حرم حسین هریری
💐شادی ارواح طیبه شهدا #صلوات
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگری شنیدنی عضو جدا شده سازمان منافقین از فعالیتهای سایبری این گروهک تروریستی در شبکه های اجتماعی!
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
◾️◾️◾️◾️◽️◽️◾️◾️◾️◾️
«کودکانه های تکفیری-4»
🔴 بیست و هفتم ژانویه(وفاء): این خوبه که داری بر ترس ها غلبه پیدا میکنی اما فکر نمیکنم اثرات خوبی برات داشته باشه... چون من با شنیدن این چیزا حالم بد میشه و اعصابم داغون میشه... چرا با کودکان و نوجوانانی مثل تو باید اینجوری رفتار بشه؟... آخرش که چی؟.. میخواهند چه چیزی را اثبات کنند؟..
🔵 بیست و هشتم ژانویه(حمد شهاب): تا ترس در دل کسی باشه، نمیتونه بترسونه و یا دشمنش را به زانو دربیاره... من این چیزا را برات گفتم تا بدونی چقدر بزرگ شدم نه اینکه ناراحت بشی... من یک مجاهد هستم و نمیتونم دیگه از اینجا بیرون بیام... چون در هر حال مرگ و مردن در انتظارم هست... اگر فرار کنم اعدام میشم و اگر هم بمونم باید در عملیات ها شرکت کنم...
🔴 بیست و نهم ژانویه(وفاء): چرا تو باید از مرگ حرف بزنی؟ هنوز برای تو زود هست... تو خیلی بچه ای... تو میتونی درس بخونی... میتونی خوب غذا بخوری... میتونی بازی کنی... ینی باید خوب بتونی غذا و تفریح و درس داشته باشی... تو باید به مسافرت بری... با مردم آشنا بشی... شاد باشی... برقصی... بسکتبال بازی کنی... بدنت بوی عرق بازی و تفریح کودکانه بده... نوازش بشی... تو داری به کجا کشیده میشی؟
🔵 دوم فبریه(حمد شهاب): تو خیلی قشنگ حرف میزنی... به دلم میشینه... من یادم نیست آخرین بار کی بود که سیر شدم... یا مثلا آخرین بار کی بود که بازی کردم... اینجا یکی هست که از عربستان اومده و بهش میگن ابوجلال سعودی... ابوجلال به ما درس شریعت میده... میگفت اگر باسواد بشین دین و ایمانتون ضعیف میشه... اگر عقلتون بخواد با همه چیز ور بره، دیگه مومن واقعی نمیشین... میگه هرکس بی سوادتر، مجاهدتر... دیشب کتک خوردم... باید بهت بگم تا آروم بشم... دیشب کتکم زدند... چون یه خواب ترسناک دیدم و خودمو خیس کردم... از یک ساعت قبل از نماز صبح باید بیدار بشیم برای نافله... ارشدمون به ابوجلال گفت... ابوجلال هم جلوی همه منو تنبیه کرد... میگفت ایمانت ضعیفه که خودتو خیس کردی... یکی از بچه های دیگه هم چند روز بود شکمش کار نمیکرد و دل درد داشت... ابوجلال به جرم اینکه ایمانش ضعیفه که شکمش یُبس شده اینقدر او را زد که دلمون به حالش سوخت.. من اگه اینها را برای تو نگم میمیرم... زودتر از عملیات ها میمیرم...
🔴 پنجم فبریه(وفاء): یعنی چی؟ یعنی میزان ایمان و تقوای شما بر اساس شکمِ سفت یا روان و خیس نکردن رختخوابتون سنجیده میشه؟!... عزیزم حمد... جان و قلب وفاء... تو به الان نگاه نکن... به بیست سال دیگه نگاه کن که بیشتر از سی سال سن داری اما از بچگی با مار و خشاب نواری و کتک و تجاوز و بی سوادی بار اومدی... نگاه کن که بعدا (تازه اگه زنده بمونی و کشته نشی یا سرت را زیر آب نکنند) حتی ایمان و احساس مردم را هم بر اساس معده و روده آدمها میسنجی!!... حمد من نگرانتم... هم نگران تو و هم نگران همه بچه های مثل تو... غم تو باعث شده من غم خودم را فراموش بکنم... ناراحتم از نسل تو... که دارین اینجوری تلف میشین...
🔵 هفتم فبریه(حمد شهاب): وفاء من دارم به اردوگاه عملیات منتقل میشم و ممکنه دسترسیم کمتر بشه... حرفات مثل آب روی لبهای خشکم میشینه...
ادامه دارد...
🌹کانال شهدای مدافع حرم👇
@moarefi_shohada
May 11