eitaa logo
شهدای مدافع حرم
911 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ لحظاتی با معرفی شهید ☘🌹
🌹 برونسی 🌹
سلام رفقا✋ عبدالحسین برونسی هستم😊 خوشحالم مهمون شما شدم😊 @moarefi_shohada 🍃1🍃
3 شهریور 1321 در روستای گلبوی کدکن از توابع تربت حیدریه به دنیا اومدم👶 تا زمان ازدواج چند شغل عوض کردم😄 از کشاورزی و کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و آخرشم به بنایی مشغول شدم💪و تا وارد شدن به سپاه بنایی میکرد 🍃2🍃
از فعالان سیاسی مخالف حکومت پهلوی بودم😑😑که چند بار توسط ساواک دستگیر شدم☹️☹️و شکنجم کردن☹️حکم اعدامم صادر کردن😢😢اما با وقوع انقلاب😉عملی نکردن😋😋 🍃3🍃
از شکنجه ام بگم😑 جامون تو زندان خیلی تنگ بود😠که نوبت بندی کرده بودیم🤔چند نفر که میخوابیدیم ،چند نفر می ایستادیم😐 شکنجمون میکردن😢 همون اول که من رو گرفتن😑یه مسلسل پشتم گذاشتن،یکی رو سینه ام،یکی هم سیلی میزد😞😞میگفتن اسم دوستات رو بگو🤔گفتم من دوستی ندارم و تک و تنهام😷😶😶میگفتن هر چی کتک میزنیم حرفی نمیزنه🙄می کشیمت😒گفتم بکشین😌به دهانم میزدن😥و دندونام می افتاد😢میگفتن دندوناشم میریزه و اما حرفی نمیزنه @moarefi_shohada 🍃4🍃
🍃5🍃
بعد انقلاب وارد سپاه شدم🚶و اوایل جنگ وارد جبهه شدم🚶🚶مسئولیت های زیادی داشتم🤓آخریش فرمانده تیپ هجدهم جوادالائمه بودم😉. 5سال همزمان با کار،علوم اسلامی رو هم یاد میگرفتم😇 🍃6🍃
بخاطر رشادت هام صدام برای سرم جایزه گذاشته بود.گردان بلال که فرماندهش من بودم در جریان عملیات والفجر3 ارتفاعات کله قندی رو تصرف کردیم و سرهنگ جاسم یعقوب داماد و پسرخاله صدام رو اسیر گرفتیم. 🍃7🍃
و خاکریز به زانو ایستاده بودم و به دشمن نگاه میکردم🙃بیسیم چی صدا زد که کسی نمونده باید برگردیم🚶جوابی از من نشنید🤔اومد نزدیک، دید نیمی از بدنم رو ترکش برده😌 این جریان تو سال 1363 طی عملیات بدراتفاق افتاد 😍و دعوت حق رو لبیک گفتم😇 🍃8🍃
به حضرت زهرا ارادت خاصی داشتم😍😍😍تو عملیات ها دنبال سربند مخصوصم میگشتم😊سربندمخصوصم "یا زهرا" بود😊😊باطنم علاقه زیاد به حضرت زهرا بود و ظاهرم رو هم متناسب میکردم با باطنم☺️ ظاهروباطن بایدیکی باشه 🍃9🍃
از روی پله ها افتاد. دستش شکست. از من عبدالحسین هول کرد. را که داشت به شدت گریه می کرد،بغل گرفت. از خانه دوید بیرون. سرم کردم و دنبالش رفتم. برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان. تا من رسیدم بهش،یک تاکسی گرفت. لحظه ها، سپاه جلوی خانه پارک بود. برونسی 🍃11🍃
🔹 از 🔹 🔹شاید جزو معدود افرادی بودیم که تا آخرین دقایق شهادت شهید برونسی در کنار ایشون بوديم خب ایشون آدمی نبود که فلسفه خونده باشه عرفان خونده باشه فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود یه آدم عالیه خاکی ..بنا , کارگر یک مقدار طلبگی خونده بود حکمت بود در معرف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود .ولی حکمت داشت 🔹قرآن که میخوند حقیقتامیخوند ایمان داشت و مکاشفاتی که داشت که سه چهارنمومنش رو همون زمان جنگ شنیدم که قبل از عملیات بدر ایشون 🔹گفت : اونجا که حضرت زهرا به من قول داده که من شهید می شم و تو بچه های دیگه مشهور بود که حاجی برونسي گفته : اگه من تو این عملیات شهید نشم تو مسلمونی خودم شک می کنم 🔹 🔴 🍃12🍃
✨خدايا! اگر مي‌دانستم با مرگـــــ من يڪ دختر در دامان حجاب مے‌رود؛حاضربودم هزاران باربميـــــرم تاهزاران دختر در دامان حجابـــــ بروند... 🇮🇷شهید عبدالحسین برونسی 🍃14🍃
‍ فقط یک آرزو دارم....!!! ▀▀▀▀▀▀▀▀▀▀ گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم». تعجب کردیم.  بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر» والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد بردنش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت. به روح شهید عبدالحسین برونسی 🍃15🍃
قبل از عملیات میمک بود ، ‌ دلم آرام نداشت ، عبد الحسین انگار فهمیده بود ، بدون مقدمه گفت : " من با تمام وجود به آیه ی ‌ ‌' و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی '‌ اعتقاد دارم ، تو عملیات ها یقین دارم که خداست که تیر ها رو به اهداف مینشونه .. "‌ ‌ ‌داشتم نگاش می کردم ، پرسید : " قرآن داری تو جیبت .. ؟ " یه قرآن جیبی داشتم ، گفتم : " آره " گفت : " برای اینکه حرفم بهت ثابت بشه همین الان قرآنتو در بیار و باز کن ، اگر این آیه نیومد .. ! " قرآن رو در آوردم ،‌ ‌ بسم الله گفتم و بازش کردم ‌ ' و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی ' ‌ دلم آرام شد .. ‌ 💠شهید عبدالحسین برونسی»🕊🌹 @moarefi_shohada 🍃16🍃
🍃17🍃
📌شهید دفاع مقـــــدس همیشه می گفت: "دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم" سالها پیکرش مفقود بود... 🍃18🍃
📌‌ قبل عملیات بود که تیر خوردم،درست تو ناحیه ی بازوم. واقعا وجودم رو تو این عملیات ضروری میدونستم،اما بااین حال من رو منتقل کردند بیمارستان یزد. ♦️دکتری که بالاسرم بود حرف از یه عمل جراحی چند ساعته میزد.گفتم:.تاچندساعت دیگه باید عملیات کنیم من باید برم. هرچی که میگفتم جواب منفی رو زبونش بود. ♦️تو اتاقم که تنها شدم توسل کردم به اهل بیت علیهم السلام و حضرت علمدار بی دست آقا ابالفضل علیه السلام، تا اینکه با همون حالت خوابم برد..... ♦️تو خوابم دیدم یه آقا اومدن تو اتاق تو دلم اومد که حضرت علمدار هستند. یه دستی به بازوم کشید و یک چیزو کشیدند بیرون گفتم:آقا ولی دکتر... گفتند:شمابرو عملیات.. ♦️از خواب پریدم دیدم دست که میزنم جای زخم اصلا درد نداره .لباسمو پوشیدم و یاعلی که برم ولی دکتر جلومو گرفت.هرچی در مورد خواب گفتم باور نکرد گفتم خب پس عکس بگیر. الحمدلله عکس که گرفته شد تیری تو بازوم نبود. یک نظر لطفی علمدار کربلا 🍃19🍃 🔴برگرفته از کتاب خاک های نرم کوشک.از زبان خودشهید
  ‌ 🌹سردار فاطمی 💠فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه 🔰منش شهید 🌺یکی از دوستانم تعریف می کرد و می گفت: یک روز تمام دانش آموزان را جمع کردند و کلاسها تعطیل شد گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید برایتان سخنرانی کند. 🌺من دم در مدرسه منتظر ایستادم تا فرمانده تیپ بیاید. به من گفتند اسمش برونسی است. ⬇️⬇️⬇️⬇️ @moarefi_shohada 🍃20🍃
🌺من منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودم که یک دفعه یک مردی با موتور گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل. 🌺من جلویش را گرفتم و گفتم کجا، مراسم سخنرانی است و فرمانده تیپ می خواهد سخنرانی کند. 💠ایشان مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم. 🍃21🍃