#به_نقل_از_دوست✨
در دوران طلبگی،
ما با هم در یک مدرسه بودیم.
ایشان یک شب از خواب بلند شد؛
دیدم #گریه می کند.
گفتم: چی شده خانم دقیقی؟
چرا گریه می کنی؟
پاسخ داد که در عالم خواب دیدم که یک لوحی را جلوی من باز کردند که
#اسامی_شهدا در آن نوشته شده بود.🌼
هر چه نگاه کردم
اسم خودم را پیدا نکردم.
ما خندیدیم و گفتیم آخه خانوم ها رو چه به جنگ⁉️
رشت کجا، منطقه جنگی کجا⁉️
فردا شب دوباره، نیمه ی شب از خواب بلند شد
اما ایندفعه #خندان.
گفتیم: چرا می خندی؟
گفت: آخر کار خودم را کردم:)
دیشب اینقدر #مناجات کردم و
خدا را صدا کردم
که در عالم خواب دیدم یک صدای #انفجاری بلند شد،
سرم را بلند کردم دیدم یک ستاره ای در آسمان منفجر شده،
نگاه کردم دیدم در آن نوشته:
#شهیده_زهرا_دقیقی🌸
8⃣