#خاطرات
گفتم:
بذار هر وقت به سن حبیب رسیدی، الان برای شهادت زوده، بمون و خدمت کن.
جواب داد:
اما لذتی که علی اکبر برد هیچوقت حبیب بن مظاهر نبرد.... .
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#عمار_حلب
@moarefi_shohada
🍃17🍃
#خاطرات
همیشه در حال بدو بدو بود مخصوصا وقتی ایام شهادت یا ولادت ائمه میشد یا ماه محرم و ماه رمضان میگفتم بابا چرا اینقدر خودت رو خسته میکنی یه کم استراحت کن فقط لبخند میزد همش تو راه کار و هیئت و مراسمات و اینا بود ولی الان آرام آرام انگار که می دونست زود میخواد بره به خاطر همین این دنیا همش میدوید تا در دنیای ابدی آرام بگیره و با بهترینها آرامش بگیره
🍃22🍃
#خاطرات
#شهید_عباس_بابایی26
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هروقت النگوهایم را می دید ناراحت می شد و می گفت:«خانم!اگر یه زن و دختر فقیری اینها را تو دستت ببینن و حسرت بخورن،جواب خدا را چی می دی؟این همه فقیر توی این جامعه هست.مگه خانم زینب کبری(س) النگو دستش می کرد...»
شادی روح شهدا و سيدالشهداء #صلوات.🌷
🌹✨کانال شهدای مدافع حرم 👇
@moarefi_shohada ✨🌹
🕊🍂 🍂🕊
🖋 #خـــاطرات
قبل از شروع مراسم عقد ، علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :
شنیدم که عروس هرچه از خدا بخواهد ، اجابتش حتمی است .
گفتم ، چه آرزویی داری؟
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود ، گفت: اگرعلاقهای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم شهادت بخواهید .
از این جمله تنم لرزید.
چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم ؛ اما علی آقا قسم داد که در این روز این دعا را در حقش بکنم ، ناچار قبول کردم .
هنگام جاری شدن خطبه عقد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم ؛
آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود.
مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیت الله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد.
نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت الله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند...
همسر فاتح سوسنگرد ، سردار
#شهیدعلی_تجلایی
🌹 #شهدا_را_فراموش_نکنیم
✨ @moarefi_shohada ✨
🔰دنبال رد پای #خاطرات بارانم خاطرات سرزمین غریب اما آشنای دل...
سرزمین کوچ ققنوس های سوخته🥀
🍂دنبال حول حالنای دلم میگردم کجاست؟
قرآن های جیبی و #پلاک های ترکش خورده💔
شب های حلب
#خانطومان
خنده های دلربایت...
رفاقت بیمثالت...
شهید مدافع #عشق شدی.
داداش علی کجایی😭
پ.ن: اولین انتشار:
تحویل چفیه شهید #جاویدالاثر مدافع حرم #علی_جمشیدی به خانواده شهید بعد از ۵ سال
@moarefi_shohada
🌿❣❣🌿❣❣🌿❣❣🌿
#خاطرات همسر بزرگوارم:
🔶 مبالغی را برای کارهای خير کنار میگذاشت.
به خاطر دارم از ابتدا مبالغی💶 را برای کارهای_خير کنار میگذاشتند و بعد به من میگفتند اگر اجازه می دهيد این مبلغ را بگذارم برای یک بنده خدایی! تا قدم خيری که برمیدارد با رضایت انجام شود؛ یعنی اگر احساس میکرد فردی نياز دارد از لذتهای دنيوی خودش میگذشت و به آن بنده خدا میبخشيد تا خيرش به آن بنده خدا برسد.
میگفت 🔷حج من شادی دل بنده خداست؛
🔷حج من کفش پای بچه یتيم است.
ایشان چندی قبل از شهادت حج روزیشان شد.
🍀 بعد از شهادتش بیشتر سيّد را شناختم
خيررسانی شيوه هميشگیش بود
@moarefi_shohada
🌷20🌷
#خاطرات
🍃فال حافظ
همین که روزهای نزدیک به عملیات می رسید،برای بچه ها فال حافظ می گرفت.
نزدیک عملیات کربلای 5 بود.
این بار اولین بازشدن کتاب به نیت من بود.
بعد از کمی مکث و زمزمه با لهجه شیرین گفت:"نه کاکو جان! دریغ از یک روزنه کوچک، انگار اصلا قرار نیست از دست تو راحت بشیم!"
با سپری شدن لحظات وضعیت بقیه هم مشخص شد، مرتضی جاویدی، سید محمد کدخدا و... جز، شهدا بودند.
زنده ها هم معلومه شدند.
یکی از بچه ها گیر داد که حالا نوبت خودته!
از بچه ها اصرار از او انکار تا بالاخره چشمها را آرام بست و این بار کمی طولانی تر، قطره اشکی آرام از گوشه چشمانش لغزید، کتاب را باز کرد:
🍂نفس باد صبا مشک فشان خواهد بود
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام"عقیقی" به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد🍂
عملیات که تمام شد رفتنی های فال، همه شهید شدند،جاویدی،حق پرست... و خود عقیقی،
من مانده بودم و صدای محمدرضا که تا امروز در ذهنم مانده
"دریغ از یک روزنه کوچک".😞
6⃣
#خاطرات
#رسول خیلی هیئتی بود...
توجه ویژه ای به برپایی مجالس اهل بیت علیهم السلام⚘داشت.
حتی در ایام محرم چند روز قبل از #شهادتش که سوریه بود ، با دوستش تماس می گیره و از دلتنگی اش نسبت به #هیئت میگه که تو این ایام هیچ جا #هیئت نمیشه...
🍃⚘🍃
آقای صابر خراسانی هم تعریف می کردند: بعضی اوقات که وارد هیئت می شدم می دیدم #آقا رسول جلوی در ایستاده می گفتم چرا اینجا؟!
می گفت هیئتمونه باید جلوی در وایسم!..
🍃⚘🍃
سال 88تو جریان فتنه کلا چند روز وسط،معرکه بود.
🍃⚘🍃
از زبان دوست و همرزم داداش رسول 👇
#محمدحسن خلیلی واقعا #دل شیری داشت. اینکه یک جوان کم سن و سال که برای اولین بار در مناطق جنگی حضور می یافت و قرص و محکم با حوادث خونین بار و وحشتناک جنگ در سوریه برخورد می کرد، جای مباهات است. به نظر من جنگ #سوریه از نادر جنگهای کثیفی است که تاکنون، جهان شاهد آن بود. حال، جوانی چون #محمدحسن خلیلی که #اولین بار این جنگ وحشیانه را تجربه می کرد و در آن خوش بدرخشد، ارزش بالایی دارد.
🍃⚘🍃
شاهد حرف من این است که یکی از عملیاتها مجبور شدیم برای تخلیه ی یکی از مجروحین خودی که از قضا #فرمانده ی عملیات هم بود وارد عمل شویم.
🍃⚘🍃