⚘﷽⚘
📌ز حد بگذشت . . .
مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را
#شهید_سردار_حاجحسین_اسڪندرلو
#فرماندہ_گردان_علیاصغر
#لشڪر_۱۰سیدالشهـدا
◻️تاریخ ولادت: ۱۳۴۱/۰۲/۱۲
◻️محل ولادت: تهران
◻️تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۰۲/۱۳
◻️محل شهادت: فکه
◻️عملیات : سيد الشهدا (ع)
#سالروز_شهـادت🕊🍃
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات🌹
دعای روز یازدهم ماه رمضان
به نیابت از
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
دعای روز دوازدهم ماه رمضان
به نیابت از
#شهید_حمید_محمد_رضایی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
دعای روز سیزدهم ماه رمضان
به نیابت از #شهید_زکریا_شیری
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
قسمتی از وصیت نامه #شهید_زکریا_شیری
⚘برای دفاع از حرم سهساله امام حسین(ع)
باید سهساله خودم را تنها بگذارم.
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
دعای روز چهاردهم ماه رمضان
به نیابت از
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
دعای روز پانزدهم ماه رمضان
به نیابت از
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
دعای روز شانزدهم ماه رمضان
به نیابت از
#شهید_الیاس_چگینی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
دعای روز بیستم ماه رمضان
به نیابت از #شهید_زکریا_شیری
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
#چراغراه ✨
ساعت یڪ و دو نصف شب بود. صدای شُرشُر آب می آمد یڪى ظروف رزمنده ها رو جمع کرده بود و خیلى آروم، به طوری که کسى بیدار نشود، پای تانکر آب مى شست...💦
🌹جلوتر رفتم، دیدم حاج ابراهیم همتِ! فرمانده ی لشڪره. انسانهای بزرگ هر چه بالاتر می روند؛ خاڪى تر می شوند!
این خصوصیت مردان خداست.🍃
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات📿
چہ نجواهایـی داشتی با شهـــــــدا
که حکم خادمی شهدا
اینقدر زود تبدیل شد به
همنشینی با #شهدا ...
#خادم_شهدا
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
@moarefi_shohada
#مرد_بلوری!
🌷خاکریزها از بس گلوله خورده بود دیگر جانپناه حساب نمیشد، فرمانده دستور داده بود که هر بسیجی یک گودال برای سنگر خود داخل خاکریز بزند. بچهها سخت مشغول کندن بودند و گرمای ۵۰ درجه عرق همه را درآورده بود. ظهر بود و همه منتظر مسئول تداراک بودند تا جیره غذایی خود را بگیرند. یک بسیجی لاغر اندام گونی بزرگی را گذاشته بود روی دوشش و توی سنگرها جیره پخش میکرد. بدون اینکه حرفی بزند، سرش پایین بود و به....
🌷و به سرعت سنگرها را با قدمهای بلندش پشت سر میگذاشت. بچهها هم با او شوخی میکردند و هر کسی یک چیزی بارش میکرد: - اخوی دیر اومدی؟! - برادر میخوای بکُشیمون از گُشنگی؟ - عزیز جان! حالا دیگه اول میری سنگر فرماندهی برای خودشیرینی؟ گونی بزرگ بود و سرِ آن بندهی خدا پایین. کارش که تمام شد، گونی را که زمین گذاشت، همه شناختنش. او کسی نبود جز (شهید) محمود کاوه، فرماندهی لشکر!!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار محمود کاوه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات