#و_اما_شهادت✨
دشمن چند بار طرح قتل ایشان را می ریزد و اقدام به #ترور می کند،
اما ناکام می ماند.
لحظاتی پیش از #عروج،
فرزندشان سید محمد هاشم، نزد ایشان می رود.
او می گوید:
🥀 «حال آقا دگرگون بود و حواس شان سرجا نبود.
گفتم: به خبرنگاری وقت داده ام تا خدمت تان برسد، روزش را مشخص کنید.
ایشان با دست اشاره کردند: نه!
دوباره گفتم: من قول داده ام.
ایشان گفتند: نه!
ایشان بر خلاف هر روز که بعد از نماز، #قرآن می خواندند و #ذکر می گفتند، آن روز پیوسته سر به سوی #آسمان بلند کرده و می گفتند:
🌼«لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاَّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظیمِ؛ اِنَّا للَّهِ وَ اِنَّا اِلَیْهِ راجِعُونَ»🌼
در آستانه در ایستادند و شال کمرشان را محکم بستند و دوباره همان کلمات را گفتند.
و دوباره به آسمان نگاه کردند.
شهید جباری گفتند:
«آقا ماشین حاضر است.»
ولی ایشان پیاده راه افتاد و وقتی به پیچ کوچه رسیده بود،
زنی به ایشان نزدیک می شود و یکباره صدایی مهیب برمی خیزد و آتش، کوچه را برمی دارد.
دیوار حیاط خراب شد و من زیر آوار ماندم، وقتی چشم هایم را باز کردم، سر آن #منافق ملعون که قطع شده بود، جلوی پایم یافتم و دیدم پدرم، فرزندم، شهید عبداللهی و دیگر شهدا در خون غلطیده اند.»
و بار دیگر #محراب،
نوای ناله خیز سر می دهد و در سوگ سیدی نورانی مویه می کند؛
سیدی از #تبار اسماعیل (ع) که
محراب #قربان گاه او شد؛
سیدی اهل قلم که برگ های سبز از بوستان اندیشه اش به یادگار مانده؛ سیدی اهل #اخلاق و #عرفان که آموزگاری کامل در پارسایی بود و سومین مسافر #محراب.
مردی از قبیله نور که نگاهی فراتر از آفتاب داشت و در نگاهش، پنجره دلها را روشن می کرد.
یادش جاودان و نامش چو #آفتاب بلند باد
7⃣