eitaa logo
شهدای مدافع حرم
914 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ لحظاتی با معرفی شهید ☘🌹
باصبا درچمن لاله سحر مےگفتــم 🌷ڪه شهیدان ڪه‌اند این همه خونین ڪفنان گفت حافظ من وتو محرم این راز نه‌ایــم 🌷ازمےلعل حڪایت ڪن و شیرین دهـــنان @moarefi_shohada 🍃1🍃
✋✋نیت کنید که مهمان امشب ما حاجت میــده 🌷 امروز ما 👇 😊 همه مهمان این عزیز هستیم✋ 🔵 حاجت ها رو اخر شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن هر کسی با هر شهیدی خو گرفت روز محشر آبرو از او گرفت @moarefi_shohada 🍃3🍃
سلام دوستان و همسنگران عزیز☺️ من محمدتقی سالخورده هستم. متولده 1/10/1365 از روستای شهاب الدین،شهرستان نکا،استان مازندران خوشحالم که امشبم مهمان شما هستم 🍃4🍃
خب بزارید یکم از خانوادم بگم براتون.. اسم پدرم غلامرضا سالخورده و اسم مادرم فرخ اسماعیلی😍 دوتا برادر دارم به اسم آقا حمیدو آقا جواد. سه تا خواهره دسته گل دارم به اسم محبوبه نرگس و حمیده😘 🍃5🍃
من لیسانس نظامی دارم از دانشگاه امام حسین (ع)😁 اولین سال ورودمم به سپاه در فروردین ماه 1385 بود و 10سال خدمت کردمو به درجه ی سرگرد رسته نظامی رسیدم😎 @moarefi_shohada 🍃6🍃
بزارید یخورده ریا کنم😁😉 از عملیات های داخلی مهمی که انجام دادم شرکت در، درگیری با اشرار زاهدان،درگیری با گروهک پژاک،ماموریت های اشنویه پیرانشهر بود😎 🍃7🍃
همچنین توی گردان های مختلف به عنوان مربی به بسیجیا آموزش:جهت یابی،موانع،تاب و توان،سلاح کشی،چترکشی و راپل میدادم☺️😏 🍃8🍃
بالاخره گذشت تا اینکه تصمیم گرفتم ازدواج کنم😅😁 اسم خانوم مهربون بنده سیده نرگس قاسمی هست❤️ ما در تاریخ 17مهره 90 یعنی ولادت با سعادت علی ابن موسی الرضا عقد کردیم. @mparefi_shohada 🍃9🍃
حدودا یکسالو چند ماه عقد بودیم تا اینکه زندگی مشترکمون رو در 11 اردیبهشت 92 یعنی سالروز ولادت خانم فاطمه زهرا آغاز کردیم☺️ 🍃10🍃
حاصل زندگی منو سیده نرگس خانم یه دختره ماه و دوست داشتنی به اسم زینب خانوم بود😍😀 که خدا اون رو در تاریخ 16/5/1393 به ما داد.. @moarefi_shohada 🍃11🍃
اینم منو زینب خانم دختر گلم😘😍 🍃12🍃
دلگیرم !! هرچہ میــدوم! بہ گرد پایتـان هم نمیرسم! مسئلہ یک سـربـنـد و لـبـاس خاکے نیست! هواے #دلـم از حد #هشــدار گذشته! #شہـــــدا یارے ام کنید.. 🍃13🍃
اولین باری که اعزام شدم به سوریه در تاریخ 19/7/1394 بود..که به مدت 56 روز اونجا حضور داشتم☺️ 🍃15🍃
وقتی شهید عبدالرحیم فیروزآبادی دی ماه 94پرکشیدند..خیلی بی تاب بودم😔.. آخه ما دوتا دوست صمیمی بودیم که اخلاقمون شبیه هم بود.لحظات تحویل سال 95 بازینب کوچولوم وسیده خانمم رفتیم سرمزاره ایشون. @moarefi_shohada 🍃16🍃
اینم تعریف هایی که همسرم از من کردن😁 🔰🔰🔰 آن چه خوبان همه دارند تو یکجا داری محمدم!!🌷🌷🌷 محمدم هرگز نه نمیگفت، در اوج خستگی کاری وقتی به خونه میومد بهش می گفتم بریم فلان جا میگفت باشه.. وقتی خوبیهاش و ایمان قوی واخلاق خوبش و..بی ادعا بودنش ومی دیدم می گفتم تو آسمونی هستی، ازجنس مانیستی ؛من آدمی مثل تو ندیدم به عمرم،.. ومی گفتم: یعنی خدا انقدر دوستم داشته که تو رو به من داده!!؟ گاهی که بزرگ منشی ورفتارهاش و نسبت به دیگران وخودم ودخترمون زینب می دیدم می نشستم گریه میکردم ..ومیگفتم خدایا یعنی یه آدم میتونه انقدر زلال وخوب باشه؟ واگه متوجه این حالاتم میشد میگفت: چرااینطور فکر می کنی؟ وبا شوخی وخنده های همیشگیش میگفت: ای خدا پدرت وبیامرزه ول کن ..گاهی هم اصلا ناراحت میشد ازش تعریف میکردم ..خوشش نمیومد. من واقعا دیدم که رنگ خدایی داشت، اینکه میگن دنیا برای اینجور آدما مثل قفس میشه واقعا درسته.. خیلی جاش خالیه که نمی تونیم به اتفاق هم قدکشیدن دخترمون وببینیم..خیلی دلتنگش میشم..دلتنگ مهربونی هاش ولی خوشحالم که محمدم به آرزوی همیشگیش رسید..😔 🍃17🍃
شـــهــدا دعــا داشـتند ادعـا نداشـتند، نیـایــش داشتند نمــایـش نداشتند، حیــا داشتند ریــا نداشتند، رســم داشتند اســم نداشتند ... @moarefi_shohada 🍃18🍃
اینم از نحوه شهادت من که دوستم روایت میکنه براتون😊 🔰🔰🔰 🌸هر بار میرفتیم ماموریت شور وشوق خاصی داشت، از قبل به ما گفته بودن 18 فروردین دوباره قراره اعزام بشیم به سوریه..ودرتمام تعطیلات نوروز محمدتقی به تمام اقوام ودوستانش تاجایی که تونست سرزد وانگار باهمه خداحافظی کرد..🍃 شرایط به گونه ای شد که خبردادند باید چهاردهم اعزام بشیم..محمدتقی در پوست خودش نمی گنجید..فقط باید اون همه اشتیاق رو به چشم میدیدین.. مثل همیشه ی ماموریت ها،سبکبارتراز همه ما وسایلش وجمع کرد وحتی این بار از دفعات قبل خیلی سبکبارتر بود و انگار نمی خواست به کسانی که وسایلش وبرمی گردونن زحمت بده.. رفتیم تهران و قراربود کل اعزامی ها در دانشگاه امام حسین جمع بشن.. دانشگاه امام حسین واون حال وهوا خیلی عجیب بود..خاطرات روزای اول آموزشی برای همه مون دوباره زنده شد.. محمدتقی دوسال توو اون دانشگاه آموزش دیده بود و حالا موقع رفتن به سوریه بعد ده سال دوباره برگشته بود به نقطه ای که آغازکرده بود این راه و...باهم توی محوطه دانشگاه وتمام قسمتهای مختلفش قدم میزدیم.. وخاطراتی که داشت برامون میگفت..درمیدان صبحگاه با وسایل ورزشی که بود مثل همیشه شروع کرد به بازی..حس عجیبی توی اون حال وهوا موج میزد که قابل بیان نیست.. عصر رفتیم فرودگاه مهرآباد وآخرشب هم پرواز به سمت سوریه ✈️.. 🍃19🍃
#خدایا! به حرمت نام مبارک #مهدی(عج)🌹 به برکت خون #شهیدان🌹 به #صراط مستقیم🌹 به تلالو نور #ایمان🌹 راهمان را از راه #شهدا جدا مگردان..🌹 🍃20🍃
صبح شانزدهم فروردین رفتیم حرم حضرت زینب وحضرت رقیه..🌷 قبلش محمدتقی به من اصرار کرده بود که دوربین ببرم، هرچقدر گفتم که دوربین و از مامیگیرن واجازه عکاسی نمیدن ولی اصرار کرد وحتی گفت اگه گرفتن برات میخرم و..من از حرم حضرت زینب عکس ندارم و.. دوربین وباخودمون بردیم ونزدیک حرم حضرت زینب ، دوربین و توی کفشش پنهان کرد و رفتیم.. که خودش فیلمی از حرم حضرت زینب گرفت ومن ازش عکس گرفتم وباز سریع دوربین ومخفی کردیم وبعد رفتیم بازار، هرکدوممون یه ساعت مچی خریدیم و رفتیم حرم حضرت رقیه که اونجاهم ازحرم فیلم گرفت.. @moarefi_shohada 🍃21🍃
آسمان هست پرم بسته شود می‌میرم عمه عشق #حرم‌بسته شود می‌میرم گرچه کشتید ولی فاتح دیگر داریم ما محال است که دست از #شهدا برداریم 🍃22🍃
آقا محمدتقی؛ فرمانده ی بی ادعا🌷🍃 موقع برگشت یهو نگاهش کردم ..دستم وانداختم دور شونه هاش ودر حالی که بغض امان نمیداد بهش به زبون شمالی گفتم : "ممدتقی! نشویی!!"..(محمدتقی! نری !!) بهش گفتم ما برنامه ها داریم باهم..خانوادگی قراره بریم کربلا، مشهد، شیراز، اصفهان، کیش،..تنهام نذاریا.. اصلا چشماش یه جوری بود که باآدم حرف میزد.. برقی داشت اون روزا که میگرفت آدمو..ومن ونگران میکرد..😔 درجوابم فقط می گفت..همه چی دست خداست..سعی می کردم دیگه کمتر حرف بزنم واذیتش نکنم.. بعد پرواز کردیم به سمت حلب..وشب رفتیم سمت خوانات.. صبح یکی اومد دنبال محمدتقی که گویا فرمانده گردان بود ومحمدتقی با یکی از دوستان رفتن سمت 🔴🍃🍁 منطقه رو دیدن، و غروب اومدن مارو بردن.. امان از خانطومان که چه دسته گل هایی از مازندران اونجا قربانی شدن😔 توی مسجد اسامی هرگردان رو خوندن.. دوازده نفر جزء گردان عمار انتخاب شدیم که تحت فرماندهی محمدتقی جان بودیم..🌿 🍃23🍃
دودوست در یک قاب شهید سالخورده و شهید سید رضا طاهر 🍃24🍃
از خلصه تا خانطومان بیست دقیقه فاصله بود..رفتیم وخط رو ازبچه های قبلی که ایرانی بودند تحویل گرفتیم.. فرمانده ی قبلی برای محمدتقی توجیه کرد شرایط رو وگفت روزسیزده فروردین به ماحمله کردن.. دوشهید دادیم ماهم چند نفرشون وبه هلاکت رسوندیم.. وبعد همه جمع شدیم ومحمدتقی برامون صحبت کرد..وچینش وتقسیم بندی نظامی انجام گرفت توسط خودش 🍃25🍃
🌹رو فرمانده محور خونه ی زرد کرد و دو گروهان دیگه رو هم ساماندهی کرد.. همه چی قسمته..وشهادت وقتی قراره نصیب کسی بشه خدا خودش همه چی رو مهیا می کنه.. محمدتقی فرمانده بود ولی هرگز کسی ندید دستور بده، از بالا به کسی نگاه کنه و به حالت ریاست وبرتری حرف بزنه..می گفت کار دست خودتونه..فقط هرکاری میخواهید انجام بدید باهماهنگی باشه..🌿 سفارش می کرد برید بابرادران افغانی صمیمی بشید .. یه شب که من همراه محمدتقی برای سرکشی به سنگرها رفته بودم..رفتیم به یه سنگر کمین سرزدیم که یه برادر افغانی بااعتراض گفت: شما نیروهای جدیدی که اومدین مگه فرمانده ندارین؟ کیه؟ چرا نمیاد سر بزنه به ما؟ ماداریم اینجا اینهمه سختی میکشیم و... بهش گفتم ایشون فرمانده گردان ماهستن واون برادرافغانی ازحرفش خجالت کشید چون دیده بود که گاه وبیگاه این آقا اومده وسرزده بهشون..واز بس متواضع وبی ادعا کار میکرد تصور نمیکردن که فرمانده گردان باشه 🍃26🍃