سردار در راهاندازی و شکلگیری نیروی زمینی #سپاه به عنوان معاون عملیاتی نیروی زمینی #سپاه خدمات شایانی داشت.
🌹 سردار کاظمی همچنین در سال ۱۳۷۲ با حضور در منطقه شمال غرب کشور به عنوان فرمانده منطقه شمال غرب حکم فرماندهی را از دست مقام معظم رهبری دریافت کرد.
❤️ مقام معظم رهبری در همان دوران مسوولیت سردار کاظمی در استان آذربایجان غربی و کردستان حضور پیدا کردند و از برقراری امنیت منطقه توسط سردار تقدیر به عمل آورد.
📆 در سال ۱۳۷۹حکم فرماندهی نیروی هوایی #سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کرد و نیروی هوایی را از نظر سازمان، ساختار و سازماندهی و سازمان موشکی ارتقا داده تا جایی که دشمنان جمهوری اسلامی ایران از توانمندی موشکی کشور حیرت زده بودند.
🍃9🍃
حاج احمد پس از ۵سال خدمت ارزنده در نیروی هوایی سپاه، در سال ۱۳۸۴ حکم فرماندهی نیروی زمینی #سپاه را از مقام معظم کل قوا دریافت کرد و طی سه ماه فعالیت شبانه روزی، بیش از ۱۰۰ سفر به تمامی یگانهای نیروی زمینی داشت و وضعیت یگانهای نیروی زمینی را از نزدیک بررسی میکرد.
🌹 سردار شهید کاظمی محور عمده فعالیتهای نیروی زمینی را تقویت و ارتقای یگانهای صفی نیروی زمینی سپاه اعلام کرد و در این زمینه، خدمات ارزندهای را ارایه داد.
او شب شهادت در جلسهای ضمن آنکه که حسرت میخورد که چرا شهید نشده و یاران او رفتهاند، سفارش کرد :
❤️ #شهدا خیلی به گردن ما حق دارند، باید تلاش زیادی کنیم، باید در اردوهای راهیان نور از همه شهدا (ارتش، سپاه، بسیج) بگویید، از خودتان نگویید از دیگران بگویید.
✅ از نیروی هوایی ارتش از هوانیروز ارتش، از شهدای ارتش و جهاد بگویید.
🍃10🍃
✍فرزند شهید
بابا همیشه به ما میگفت : «صبحها بعد از خواب و شبها قبل از خواب حتماً یک صفحه قرآن بخوانید، اگر وقت ندارید حتماً یکی دو آیه را بخوانید»
❤️ روی خواندن زیارت عاشورا هم خیلی تأکید داشت. بعد از نماز صبح من کمتر میدیدم که بابا بخوابد. همیشه برای نماز و قرآنخواندن و همچنین بعضی اوقات رسیدگی به نامهها میرفت. در اتاق پذیرایی و در را میبست و ما فقط میدیدیم که چراغ روشن است.
💝 همیشه دوست داشت ساده ترین لباس را بپوشد. به سر و وضع خانواده خیلی اهمیت می داد که حتما لباسمان نو، تمیز و شیک باشند، اما تنها چیزی که برای خودش مهم بود، تمیزی لباس بود.
🔷 یک بار بمناسبت روز پدر برایش یک دست کت و شلوار خریدیم. فقط یکبار جهت تشکر از ما پوشید و دیگر ندیدیم که بپوشد. بعضی وقت ها که می خواست بیرون برود و نمی خواست لباس نظامی بپوشد، به من می گفت : "محمد یک کاپشن به من بده بپوشم".
😅 یک لباس را آن قدر می پوشید که می انداختیم دور! وقتی داشتیم وسایل شخصی اش را جمع می کردیم، دیدیم چقدر لباس نو داشته و استفاده نکرده است.
🍃12🍃
✍فرزند شهید
دانشگاه من نزدیک محل کار بابا بود و بیشتر شب ها با او بر می گشتم خانه. خب باید صبر می کردم تا کارهایش تمام شود، بعضی وقت ها به ساعت ۱۱ یا حتی دیرتر هم می کشید، به غیر از ماه رمضان به یاد نمی آورم بابا زودتر از ۸ شب آمده باشد خانه.
👤 من می رفتم در یک اتاقی و مشغول به درس خواندن می شدم. بعضی وقت ها هم دراز می کشیدم و چرتی می زدم. وقتی با بابا بر می گشتیم خانه، برای من دیگر جانی باقی نمانده بود. اما بابا که قطعا خیلی بیشتر از من دویده بود و خسته شده بود، در خانه را که باز می کرد چنان سلام گرمی می کرد که انگار تازه اول صبح است و بیدار شده است.
☺️ می گفت : «خیلی مخلصیم»، « خیلی چاکریم»!
همیشه در تعجب بودم که بابا چه حالی دارد با این همه کار و خستگی این قدر شارژ و سرحال است.
🍃13🍃
🌹 شهید کاظمی با اسرای جنگی با رأفت اسلامی برخورد می کردند و اگر توانمندی خاصی در اسیری می دیدند به او بها می دادند.
🔶 در لشکر حدود چهل، پنجاه تا نیروی متخصص عراقی فعالیت می کردند، بعنوان مثال یک متخصص تانک اسیر شد.
😊 وقتی عطوفت و مهربانی حاجی را دید درخواست کرد در لشکر بماند و حاجی او را نگه داشت، از تخصصش استفاده می شد تا اینکه شهید شد.
👤 اسیر دیگری هم بود به نام عبدالله که یک انقلابیِ عراقی شد. مدتی هم محافظ آیت الله حکیم بود. حتی با بعثی ها درگیر شد.
💝 حاجی به همه به چشم انسان نگاه می کرد و درون آدمها را می دید نه ظاهر آنها را. این نحوه برخورد و استفاده از توان آنها توسط سردار کاظمی؛ انسان را به یاد اسرای جنگی در زمان پیامبر می انداخت.
✨ @moarefi_shohada ✨
🍃14🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 دیدار صمیمانه سردار #شهید_احمد_کاظمی با سربازان خود
قلب که پاک شد، قلب که آرام گرفت، قلب که ساکت شد ساکت به معنای واقعی از این که از آلودگی های دنیا خودشو دور کرد، خدای متعال درون اون جای می گیره...
🍃16🍃
🔷 حاج احمد در پست و سمتهای مختلفی خدمت کرد، اما به اینکه در چه جایگاه و سمتی قرار دارد، اهمیتی نشان نمیداد که مثلا حتما به او بگویند سردار کاظمی فرمانده فلان لشکر؛ اینها برایش خیلی مهم نبود، بلکه بیشتر نفس کار برای او مهم بود که بتواند کار را با دقت انجام دهد.
شهید کاظمی فرمانده گردانها، گروهانها و دستهها را با دقت انتخاب و گزینش میکرد.
☺️ حاج احمد با بچههای جنگ خیلی دوستانه و خودمانی رفتار میکرد و اصلا طوری رفتار نمیکرد که به دیگران بفهماند من فرمانده هستم. وقتی نیروها و سربازان شهید میشدند، حاج احمد بسیار ناراحت میشد.
🌺 حاج احمد در دورانی که فرمانده لشکر ۸ نجف بود، همیشه از بخشهای مختلف پادگانهای لشکر بازدید میکرد و از سربازان میخواست که مشکلات خودشان را برایش مطرح کنند. حتی خانواده سربازان را هم به پادگان دعوت میکرد و از آنها میخواست که بروند از محل آسایشگاه فرزندان خود دیدن کنند و اگر کمبود و مشکلی را احساس کردند، با او در میان بگذارند.
✨ @moarefi_shohada ✨
🍃17🍃
در عملیات بیتالمقدس، دو «احمد» داشتیم که فرمانده بودند و صدای آنها از شبکههای بیسیم مرتب شنیده میشد.
❤️ «احمد متوسلیان» فرمانده لشگر محمد رسولالله و
💖 «احمد کاظمی» فرمانده لشکر نجف اشرف.
📞 در تماسهای بسیار مهم، مخصوصا در لحظات شکستن خطوط دشمن، فرماندههان و رزمندگان از لهجههای آنها متوجه می شدند که این «احمد» کدام «احمد» است.
⚠️ اما جالبتر زمانی بود که دو «احمد» با هم کار داشتند. در مرحلهی دوم عملیات که بچههای لشگر محمد رسول الله در دژ شمالی خرمشهر با لشگر ۱۰ زرهی عراق درگیری سختی داشتند و کارشان به اسیر دادن و اسیر گرفتن هم کشیده شده و احمد متوسلیان با بدنی مجروح عملیات را هدایت میکرد، احمد کاظمی با احمد متوسلیان اینگونه تماس میگرفت :
👈 احمَد احمَد احمَد، احمِد احمَد احمِد.
او سه احمد اول را که یعنی متوسلیان، با لهجه ی تهرانی میگفت، اما اسم خودش را با لهجه ی نجف آبادی، مخصوصا مقداری هم غلیظتر بیان میکرد.
☺️ به این ترتیب احمد خوب و دوست داشتنی، پایه ی خنده را برای فرماندهان زیادی که صدای او را از بیسیم میشنیدند فراهم میکرد....
🍃18🍃
🤒 سرمای شديدی خورده بود. احساس می كردم به زور روی پاهايش ايستاده است. من مسئول تداركات لشكر بودم. با خودم گفتم : 🍲 خوبه يك سوپ برای حاجی درست كنم تا بخوره حالش بهتر بشه.
همين كار را هم كردم. با چيزهايی كه توی آشپزخانه داشتيم، يك سوپ ساده و مختصر درست كردم. از حالت نگاهش معلوم بود خيلی ناراحت شده است. گفت : 😔 چرا برای من سوپ درست كردی؟
گفتم : حاجی آخه شما مريضی، ناسلامتی فرمانده ی لشكرم هستی؛ شما كه سرحال باشی، يعنی لشكر سرحاله!
گفت : اين حرفا چيه می زنی فاضل؟ من سؤالم اينه كه چرا بين من و بقيه ی نيروهام فرق گذاشتی؟ توي اين لشكر، هر كسی كه مريض بشه، تو براش سوپ درست می كنی؟
گفتم : خوب نه حاجی!
گفت : پس اين سوپ رو بردار ببر؛ من همون غذايی رو میخورم كه بقيه ی نيروها خوردن.
🍃19🍃
❤️ ارادت خاصی به حضرت صدیقه طاهره (س) داشت. به نام حضرت مجلس روضه زیاد می گرفت. چند تا مسجد و فاطمیه هم به نام و یاد بی بی ساخت.
😔 توی مجالس روضه، هر بار ذکری از مصیبت های حضرت می شد، قطرات اشک پهنای صورتش را می گرفت و بر زمین می ریخت.
خدا رحمت کند #شهید_محسن_اسدی را، افسر همراه حاجی بود. برای ضبط صحبت های سردار، همیشه یک واکمن همراه خودش داشت.
⏱ چند لحظه قبل از سقوط هواپیما، همان واکمن را روشن کرده بود و چند جمله راجع به اوضاع و احوال خودشان گفته بود. درست در لحظه ی سقوط، صدای خونسرد حاجی بلند می شود که میگوید : صلوات بفرست.
همه صلوات می فرستند. در آن نوار آخرین ذکری که از حاجی و دیگران در لحظه ی سقوط هواپیما شنیده می شود، ذکر مقدس «یا فاطمةالزهرا» است.
🍃20🍃
🛩 هواپيمای سوخو را حاج احمد وارد نيروی هوايی سپاه كرد. مراسم افتتاحيهاش را همه انتظار داشتيم در تهران باشد، سردار ولی گفت :
میخوام مراسم افتتاحيه توی مشهد باشه. پايگاه هوايی مشهد كوچك بود. كفاف چنين برنامهای را نمیداد. بعضی ها همين را به سردار گفتند. سردار ولی اصرار داشت مراسم توی مشهد باشد.
💎 با برج مراقبت هماهنگیهای لازم شده بود. خلبان، بر فراز آسمان، هواپيما را چند دور، دور حرم حضرت علی بن موسی الرضا (ع) طواف داد. اين را سردار ازش خواسته بود.
🍃 خيلیها تازه دليل اصرار سردار را فهميده بودند. خدا رحمتش كند؛ هميشه میگفت : ❤️ ما هيچ وقت از لطف و عنايت اهل بيت، خصوصاً آقا امام رضا (ع) بینياز نيستيم. ❤️
✨ @moarefi_shohada ✨
🍃21🍃
گفت : آقای امينی جايگاه من توی #سپاه چيه؟
سئوال عجيب و غريبی بود! ولی میدانستم بدون حكمت نيست. گفتم :
💫 شما فرمانده ی نيروی هوايی سپاه هستين سردار.
به صندلیاش اشاره كرد. گفت : آقای امينی، شما ممكنه هيچ وقت به اين موقعيتی كه من الان دارم، نرسی؛ ولی من كه رسيدم، به شما میگم كه اين جا خبری نيست!
آن وقتها محل خدمت من، لشكر هشت نجف اشرف بود. با نيروهای سرباز زياد سر و كار داشتم. سردار گفت :
🔷 اگر توی پادگانت، دو تا سرباز رو نمازخون و قرآن خون كردی، اين برات میمونه؛ از اين پستها و درجهها چيزی در نمیآد!
📸 شهید تهرانی مقدم و کاظمی
🍃22🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_احمد_کاظمی :
راهی به جز اینکه یک #شهید_زنده در این عصر باشیم نداریم.
🍃23🍃
✍فرزندشهید
🕊 شب شهادتش نشسته بودیم دور هم و حرف می زدیم. حالا که فکر می کنم، می بینم چه لحظات شیرینی بود. وقتی رسید خانه، یک سی دی با خودش آورده بود. گفت : محمد، این سی دی را بگذار ببینیم چیست!
😉 به قول خودش "مشق" هایش را هم پهن کرده بود روی زمین. سی دی یک گزارش ویدیویی بود از عملیات ثامن الائمه. بابا می گفت : من خودم تا حالا این فیلم را ندیده ام.
هرکس را که در فیلم نشان می داد، می گفت خصوصیاتش این بوده و چه طوری شهید شده است. بیشترشان شهید شده بودند.
در فیلم نشان می داد که بابا داشت نیروهایش را توجیه عملیاتی می کرد و فقط یک زیر پیراهنی تنش بود. ریش هایش هم خیلی بلند و به هم ریخته شده بود. حتماً وقت نکرده بود به خودش برسد. اما آن ها که می گفت شهید شده اند، اغلب خیلی تمیز و مرتب و شیک بودند.
سعید به شوخی به بابا گفت : ☹️ «ببین، این جور آدم ها شهید می شوند! تو می خواهی با این قیافه به هم ریخته و نامرتب ات شهید هم بشوی؟!»
😅 بابا به این حرف سعیدخیلی خندید. البته احساس کردم یاد شهادت هم کرده و دلش گرفته و می خواهد با خندیدن هایش ما متوجه نشویم.
📹 فیلم که تمام شد، بابا گفت : ۲۵ سال از وقتی که این فیلم را گرفته اند می گذرد. ما برای چه مانده ایم و...
یک خرده از این چیزها گفت. شب هم سعید را برد پیش خودش خواباند. صبح که می خواست برود، من دیگر ندیدمش. اما سعید که صبح زود بیدار شده بود که برود امتحان بدهد، بابا را دیده بود و به او گفته بود : «مواظب خودت باش!»
😔 پیش نیامده بود سعید چنین حرفی به بابا بزند. همیشه وقتی چیزی به بابا می گفتیم، به همان شکل نظامی جواب می داد : «چشم قربان!»
آن روز صبح هم به سعید یک «چشم قربان» محکم گفته بود و رفته بود...
✨ @moarefi_shohada ✨
🍃24🍃
✍همسر شهید
از شب قبل مدام نگران بودم. پرسیدم : «هوای ارومیه خرابه، چه جوری میخواهید بروید. احتمالاً پرواز انجام نمیشه».
گفت : «هرچی خدا بخواهد».
🔷 از او خواستم شماره تلفنی به من بدهد تا از حالش باخبرشوم. صبح دلشورهام بیشتر شد. رفتم چند اسکناس برداشتم و دور عکس احمد چرخاندم و در صندوق صدقات انداختم و ولی آرام نشدم. دلم طاقت نمیآورد.
💰 به خاطر همین سکهای را که روز نیمه شعبان به عنوان فرمانده ی نمونه به او هدیه داده بودند، را نذر کردم تا روز عیدغدیر برایش گوسفند بخریم و قربانی کنیم.
پیش از این نیز یک بار النگوهایم را نذر مسجد لرزاده کردم و او به سلامت به خانه بازگشت. با خودم فکر کردم اِن شاء الله اگر هم قرار باشد اتفاقی بیافتد، این نذر جلوی آن را میگیرد. ساعت ۱۱ بود که چند تن از دوستانم به دیدنم آمدند. حزن و اندوه در چهرههایشان نمایان بود.
🍒 رفتم داخل آشپزخانه که وسایل پذیرایی را بیاورم که یکی از دوستانم به فریده [دخترم] گفت : «تلویزیون را خاموش کن»
دستانم لرزید با ناراحتی پرسیدم : «برایم خبر آوردی؟»
😔 دخترانم شروع به جیغ زدن کردن و من مات و مبهوت فقط نگاه میکردم. همسر برادرم نیز دقایقی بعد آمد. مدام میگفت : «گریه کن» گفتم : «گریهام نمیآید».
با رفتن احمد کوهی از غم و غصّه بر شانهام نشست...
✨ @moarefi_shohada ✨
🍃26🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ توصیف #شهید_احمد_کاظمی از زبان #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی سردار عزیز
ما با احمد خیلی رفیق بودیم
من نمی دونم احمد منو بیشتر دوست داشت، یا من احمد و بیشتر دوست داشتم...
وقتی تو جمع ما بود تداعی تمام زندگیمون رو می کرد...
🍃27🍃
🍃🌺 مقام معظم رهبری (مدظله العالی)
😉 شنیدهاید در جنگ مىگفتند "بسیجى بىترمز" است، این یک معنا و حرف دیگرى داشت؛ اینها خوب عاشق شهادت بودند و پا بر زمین مىکوبیدند.
❤️ همین شهید عزیزمان، احمد کاظمى را من در جبهه دیده بودم؛ آنچنان اقتدارى داشت که اشاره مىکرد، بسیجىها حرفش را گوش مىکردند.
✅ اینطور نیست که بسیجى که عاشق است، مجاز باشد برخلاف امر فرمانده و برخلاف انضباط سازمانى و انضباط عملى در محیط زندگى، یک حرکت بىانضباطى انجام بدهد؛ بهخصوص که دانشجو و شما دانشجوها. ما براى شماها خیلى قیمت قائلیم.
🍃28🍃
pishvaz-jamandeh.mp3
184.9K
سخنان ناب از شهید حاج احمد کاظمی
#جامانده
🍃29🍃
Pishvaz-razmandeh.mp3
184.8K
سخنان ناب از شهید حاج احمد کاظمی
#رزمنده
🍃30🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حضور مقام معظم رهبری در جبهه و خاطره ی دیدار رهبری با حاج احمد دو هفته قبل از شهادت حاجی
#شهید_احمد_کاظمی :
ما اهل اینجا نیستیم
ما اهل جای دیگه هستیم...
باید برای اونجا خیلی تلاش بکنیم
ما یه صف بزرگی جلومون وایسادن، ماها رو تحویل می گیرند.
اون صف رو ما کاری نکنیم رو برگردونه از ما...
✨ @moarefi_shohada ✨
🍃32🍃
🍃🌺 #شهید_احمد_کاظمی :
اگر ما می خوایم رزمنده باشیم، اگر ما می خوایم فرمانده باشیم اگه ما می خوایم #پاسدار باشیم
🔴 باید این راهی که شهدای ما رفتند این راه رو ادامه بدیم یکی از شاخصه مهم راهی که این بچه ها رفتند راه معنویت راه دل دادگی به خدا معامله کردن با خدا بود. این یک راه روشن...
چی میگیم ما ...
می خوایم راه شهدا رو ادامه بدیم راه #شهدا چیه؟ راه #شهدا کجاست؟ دنبال چی داریم می گردیم؟ فانوس برداشتیم توی یک بیابون دنبال چی می گردیم؟ روشن روشنه ... #شهدا از ما چی می خوان؟ من چی هستم ؟کی هستم دارم ؟چه می کنم؟
نسبت به وظائف و مسئولیتم چکاره هستم؟ من هیچ شکی ندارم که شما همه تون در فداکاری تا آخرین وایسادین.
🍃33🍃