eitaa logo
شهدای مدافع حرم
913 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی پیکرشراداخل قبرگذاشتم، ازطرف همسرمعززش گفتندمحمودرضا سفارش کرده چفیه ای که ازآقا گرفته بااو دفن شود! جاخوردم نمی دانستم ازآقاچفیه گرفته، رفتندچفیه راازداخل ماشین آوردند، مانده بودم باپیکرش چه بگویم! همیشه درارادت به آقا(مقام معظم رهبری) خودم رابالاتر می دانستم، چفیه راکه روی پیکرش گذاشتم فهمیدم به گرد پایش هم نرسیده ام! دراین چندوقت،یادم هست یکبارچندسال پیش گفت شیعیان دربعضی کشورها بدون وضو تصویر آقارا مس نمی کنند وگفت مااینجا ازشیعیان عقب افتاده ایم. 🌷
که نشان از انتظار لحظه به لحظه ایشان برای فرج دارد،   🔰خاطره ای هست که جز برای همسر شهید برای شخص دیگری نگفته ام. نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود🎊 که یک روز آمد و گفت: «من کت 👔و شلوار 👖برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم 😍و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند. 😅خلاصه با هم برای خرید رفتیم. محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش❄️ هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمی کرد در عوض من مدام می گفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است😎 و ... هیچ وقت فراموش نمی کنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: «خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان(عج) امشب ظهور کردند 👌و عروسی ما به تعویق افتاد.» 🔰هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود. 🌹👌دنبال گرفتن تایید امام زمان(عج) بود. همیشه می گفت: «ما باید پرچم امام زمان(عج) را بالا ببریم.»🌹👌 💞 به روایت یکی از دوستان صمیمی 💞۱۳۶۰/۹/۱۸ 💞۱۳۹۲/۱۰/۲۹ 💞🎂🎈🎂🎈🎂
سلام علیکم دوستداران وعاشقان شهدا ☺️ شهید مدافع حرم احسان فتحی چم خانی هستم 😊 سپاسگزارم از دعوتتون به کانال شهدا 😍✋
درتاریخ ۱۳۶۹/۲/۱۲ درشهر بهبهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشدم 😊
۷ خواهرو برادر بودیم، ۲ برادر و ۵ خواهر ، فرزند آخر خانوادمون بودم ☺️ تنهابرادرم شهید دفاع مقدس هستند 😍
داداشم 😊شهید بارونی فتحی چم خانی در سن 26 سالگی در محور عملیاتی کوشک در ۲۶ سالگی به شهادت رسید ۱۳۶۱/۴/۲۳ مزارمون پیش هم هست😍✋
بعد از دوران کودکی به مدرسه رفتم و تا پایان دوره متوسطه درس خوندم و دیپلم گرفتم 😊 شهید ۲۵ ساله بودم و مجرد ✋
روز 26 آبان ماه سال 1392 عضو رسمی سپاه پاسداران شدم و مشغول به خدمت شدم و در سال 1394 برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه شدم😊
پس از حمله تروریست های تکفیری برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به سوریه رفتم و در صف رزمندگان جبهه مقاومت قرار گرفتم.😊✋
دانشجوی ترم اول رشته تربیت بدنی بودم و همزمان با روز دانشجو هم ( 16 آذر 1394) به شهادت رسیدم 😍✋
به روایت از خواهر بزرگوارم: ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی. جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال 61 در عملیات رمضان به شهادت رسید😭👇👇👇👇
جنازه اش هم تا 9 سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برای ‏مان سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد😭😭👇👇👇👇
آرزو می کردیم که بعد از بارونی، خداوند به ما پسری عطا کند که دیگر جای خالی او را در زندگی احساس نکنیم و طعم بی برادری را نچشیم؛ تا اینکه خدا احسان را نصیب ما کرد.👇👇👇
احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند.خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای بارونی، برادر دیگری به ما داد که می توانست جای خالی او را برای‏ مان پر کند.😭😭👇👇👇
دو سه سال قبل از اینکه به عضویت سپاه در بیاید، روزی با هم رفتیم گلزار شهدا؛ سر مزار برادر بزرگمان بارونی. با صدای بلند داشتم سر مزارش گریه می کردم.😭😭😭👇👇👇
احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده. شهادت لیاقت می خواهد. دعا کن این برادرت هم، مثل آن برادرت شهید شود😭👇👇👇👇
گفتم: احسان من نمی توانم. ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از بارونی خداوند به برادربده و خدا هم تو را نصیب ما کرد. از من چنین انتظاری نداشته باش😭😭💐
نحوه شهادتم به روایت از همرزمم: از ساعت 9شب آماده عملیات شدیم و حال وهوای احسان با بقیه فرق می کرد بهش گفتم نور بالا میزنی👇👇👇👇
9:30حرکت کردیم به طرف شهر الزیطان برای فتح این شهر با ماشین مسیر را طی کردیم وبعد 5 کیلومتر را پیاده رفتیم تا رسیدیم به کانال آب اونجا منتظر شروع عملیات شدیم،👇👇👇
ساعت 3 شب عملیات با رمز یا زینب شروع شد و شروع به پرتاب کردن گلوله کردیم و آنها متوجه حمله ما شدند و با دوربین هایی که داشتند منطقه مان را شناسایی کردن👇👇👇👇
تیربارچی شان شروع به تیر انداختن کرد ، تمامی گردان ها زمین گیر شدند اما گردان حضرت رسول (ص) خودشان را توی کانال آب انداختند و به آن طرف کانال رساندند و وارد شهر شدند👇👇👇👇
وارد شهر شدند و تیربارچی رو خنثی کردن و فرمانده عملیات با بیسیم سراغ گردان رو گرفت وگفت: ما از کانال رد شدیم بعد احسان به همراه یکی از بچه ها به دنبال فرمانده رفت👇👇👇👇
تا با خودشان او را به جایی که قرار گرفته اند بیاورند و به طرف ساختمان های شهر حرکت کردند ویکی یکی ساختمان هارو فتح کردندو رسیدندبه ساختمان آخر👇👇👇👇
یک داعشی که نارنجک به خود بسته بود زخمی گوشه ای از ساختمان پنهان شده بود و کسی او را ندیده بود یکدفعه صدای تیر ..و تیر به قلب وبعد به شانه احسان اصابت کرد 😭😭👇👇👇