eitaa logo
شهدای مدافع حرم
904 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا✋ بابک نوری هستم😊 خوشحالم که مهمان دلهای پاک وبی ریای شهدائی شماهستم🌹
نام: بابک نام خانوادگی: نوری سال تولد: 71/7/21 متولد: استان گیلان
کوچکترین پسرخانواده هستم 👦 به جزمن دوبرادرودوخواهردیگه دارم
دانشجوی ارشد حقوق در دانشگاه تهران بودم اما همه این ها را ول کردم و عاشقانه قدم در این راه گذاشتم.
🍃🌸اززبان پدربابک🌸🍃 بابک من زیباترین و عاشق ترین مدافع حرم بود یک روز مانده به پیروزی جبهه مقاومت اسلامی، به شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه البوکمال، کانال های تلگرامی و صفحه های پرطرفدار در اینستاگرام ، پر از تصاویری متفاوت از یک جوان مدافع حرم دهه هفتادی شد؛ جوانی با ظاهری شبیه مدل های سینمایی که می گفتند در سوریه شهید شده؛ شهید مدافع حرمی به اسم بابک نوری هریس. 💐💐💐💐💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌺قصه من ازهمین جاشروع شد،🌺🍃 ازوقتی عکس هایم یکی یکی درفضای مجازی منتشر🔖شدند،وروی قضاوت خیلی ها خط کشیدم، قضاوتی که معیارواندازه اش چشم آدم هابود; خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی من در سوریه راکنارعکس های قبل اعزامم بگذاردوبپذیردکه هردوعکس ازیک نفراست. 🍂🍂🍂🍂🍂
حال من شدم یک نماینده خوب برای دهه هفتادی ها ☺️،برای همه آنهایی که متهم میشوند به وصل بودن به این دنیا،من ازهمه دل مشغولی های این دنیا دل بریدم وبرای دفاع ازمرزهای اسلام. پرکشیدم سمت سوریه:;سمت حرم
حالاجوانی شده ام که خیلی ها بهم لقب زیباترین شهید مدافع حرم راداده اند. 😊
بشنویم از زبان پدرشهیدکه می گوید ما اصلابابک رانشناختیم ،الان که بابک شهیدشده می بینیم که پسرم چقدردرانجمن های خیریه فعال بوده ،می بینم همه جا اورا نشناخته بودیم. ما بابک را خیلی دیرشناختیم
🍃🌺🍃🌸🍃🌺 حمدبرخودستایی نباشدمن یکی ازفعال ترین جوان های شهرمون بودم وسرشاراز زندگی داشتم😊 وهمیشه در برنامه های مختلف پیش قدم بودم . اصلا هم تک بعدی نبودم . و بواسطه سن وسالم جوانی میکردم😍 وازهمه قشری هم دوست وهم رفیق داشتم . یعنی هم دوست باشگاهی ، هم دانشگاهی، هم مسجدی وهیئتی ، هم درکارهای خیردربهزیستی شرکت می کردم😊 🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌹🌹🌹🌹🌹 درکارهای ساخت بنای یادبودشهدای گمنام درپارک ملت رشت راهم خودم انجام دادم . رئیس بنیادشهید چندروز پیش که خونه ما اومده بود🚶‍♂ به پدرم گفت که می دونستی پسرت👦چقدربرای اینکه اینجا ساخته شود زحمت کشید?! پدرم تازه متوجه شده بودکه زمان ساخته این بنا، من به مسئولان گفته بودم که چه شما بودجه بدهیدچه ندهید روح این شهیدان این قدربلندو پرخیروبرکت است که بنای یادبود ساخته میشود 🌹🌹🌹🌹🌹
اززبان پدرشهید رئیس بنیادشهید چندروزبعدشهادت بابک اومدخونمون گفت:بابک به مسولان رشت گفته بودکه شما حسرت خواهیدخورد که دراین ثواب شرکت نکرده اید. به جز این فعالیت های فرهنگی ، بابک یکی ازدانشجوهای دانشگاه تهران هم بود . ذاتش جوری بود که می خواست درهمه ابعاد رشد داشته باشد 💐 💐 🦋 💐🦋🦋 💐💐💐💐
🌹🌹🌹🌹🌹 ما هم شهید می شویم ! وقتی در قتلگاه دنیا ... لذت گناهانش را حراممان می کنیم... و به جرم حزب اللهی بودن هم ، سرزنش می شویم ! جهاد اکبر بیش از ، جهاد اصغر شهید دارد ... شهدایی از جنس ذوب شدن های چندین ساله ... ذره ذره ... اما امان از قتلگاه مجازی ... چه خوب هایی آمدند و غرق شدند! و آن هم ، ذره ذره ... اینجا هم میتواند سکوی پرش باشد و هم مرداب شیطان ... بنگر که چگونه ایی؟ 🌹🌹🌹🌹🌹
برادرانم خیلی اصرار داشتندکه من برم آلمان ادامه تحصیل بدهدم حتی موقعیتش را هم برایم فراهم کرده بودنداما خودم قبول نمی کردم که بروم آن روز مردم فکر کرده بودندکه بالاخره اصرار های خانواده جواب داده
اززبان. پدرشهید: بامن خداحافظی نکرد؟ نه به من چیزی نگفت. از همان دور به من نگاه کرد، من به او نگاه کردم و این شد آخرین دیدار مان.
قبل ازاینکه به سوریه اعزام بشوم دوبارداوطلبانه به کردستان عراق اعزام شدم 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ دردوره سربازی هم درقسمت حفاظت اطلاعات بودم
اردیبهشت همین امسال برادربزرگترم👱‍♂کاندیدای شورای شهرشده بود . تمام مسائل مالی وتدارکات راهم به من سپرده بود . یک دفعه دربحبوحه انتخابات ودرست وسط انتخابات همه رارها کردم رفتم🚶‍♂🚶‍♂اعتکافات سه روزدرمراسم اعتکاف خانواده خبرنداشتندکه من رفتم🚶‍♂🚶‍♂ اعتکاف وقتی برگشتم پدرم بهم گفت: بابک جان چراتواین موقعیت رفتی اعتکاف😌 میماندی وسال دیگه میرفتی الان کارهای مهم تری داشتیم . گفتم نه اصل برای من همین اعتکاف است . انتخابات…. جزﺀ فرعیات است، بعدشایدمن سال دیگه نباشم که این فیض شامل حالم بشودبتونم به اعتکاف بروم🚶‍♂🚶‍♂
🌹🌹🌹🌹🌹 بعداعتکاف که اومدم انتخابات تموم شد مادرم. درموردازدواج باهام حرف زد،بهم گفت: پسرم🧑 بابک جان یک دخترخوب🧕ازخانواده نجیب وخوبی راانتخاب کردیم که میدونستیم بابک راهم دوست دارداما من موافقت نکردم. به پدرومادرم. گفتم: شما به اعتقادات من اعتمادداری یانه?پس بگذاریدمن براساس برنامه خودم پیش بروم….فعلا برنامه ومسیرمن چیز دیگری است. 🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌸ماجرای اعزامش به سوریه🌸🍃 اززبان پدرشهید به طور مستقیم با من این موضوع را مطرح نکرد اما می دانستیم که شش ماه است در سپاه بست نشسته و هر روز می رود و می آید و اصرار می کند که من را اعزام کنید. تا اینکه بالاخره با اعزامش موافقت شد و فکر می کنم واقعا این موافقت هم کار خدا بود. بابک یک روز قبل از اعزامش ، در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه بابک را آنجا می شناسند، از همه نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کرده بود، به همه گفته بود که من یک مدتی نیستم می خواهم بروم خارج از کشور. آن موقع همه فکر می کردند می خواهد برود آلمان.9
🌷🌷🌷🌷🌷 از شما و بقیه اعضای خانواده چطور؟ اصلا خداحافظی کرد؟ بله ما در جریان بودیم که می خواهد به سوریه اعزام شود. روزی که می خواست برود🚶‍♂🚶‍♂، من داشتم🧔 تلویزیون نگاه می کردم که بابک آمد خانه رفت🚶‍♂ اتاقش و بعد با یک کوله پشتی رفت بیرون 🚶‍♂و چند دقیقه بعد بی کوله پشتی برگشت. بعد هم به مادرش 🧕گفت که با اعزامم موافقت شده. او هم از روی احساسات مادرانه خیلی گریه کرد شاید که بابک منصرف بشود اما بابک تصمیمش را گرفته بود، گفت من حضرت زینب (س) را خواب دیدم دیگر نمی توانم اینجا بمانم باید بروم سوریه🚶‍♂🚶‍♂. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست ، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام. حتی شنیدم که به او گفته اند که چطور می خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی،بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است، من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم، می روم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س). 🌷🌷🌷🌷🌷
اززیان پدر بابک یه عکس داردبالباس سفیددرکناردریا ، که دست هایش رابازکرده، وقتی این عکس رامی بینم احساس میکنم بابک همین جا دست هایش را به سوی خدا بازکرده…
🍃🌺🍃🌸🍃🌺 یک روز بعد از شهادت بابک، خبر پیروزی جبهه مقاومت در رسانه ها منتشر شد، از شنیدن این خبر چه احساسی داشتید؟ من واقعا خوشحال شدم...خوشحال شدم 😊که این اتفاق افتاد و خون مبارک و مقدس فرزند من و بقیه شهدای مدافع حرم به ثمر نشست و ریشه داعش در سوریه کنده شد. الان هم به عنوان پدر🧔 شهیدی که جوان ترین 👦شهیدمدافع حرم استان گیلان است ، شهیدی که زیباترین بوده، عاشق ترین بوده ، این پیروزی را به همه مسلمانان تبریک می گویم. 🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🎋🎋🎋🎋🎋 خبر شهادت من 👦در شبکه های اجتماعی بازتاب گسترده ای داشت چرا که عکس های اینستاگرامی من بسیار متفاوت بوده و همه کاربران گمان میکردند که من یک مدلینگ هستم!😊 در فضای مجازی تصاویری از یک پسر جوان خوش تیپ و خوش چهره منتشر شد که خبر از شهادت او در سوریه را میداد و بسیاری از کاربران متعجب😳 شده بودند که این چهره جذاب از مدافعان حرم در سوریه است 🎋🎋🎋🎋🎋
🌹🌹🌹🌹🌹 شهدا، همیشه هستند کبوتر 🕊بودند آنها که ناگاه، پرکشیدند و در آسمان، به ارزوی ابدی رسیدند؛ کبوترانی 🕊🕊که در یک سحرگاه، ندای رستاخیز در گوششان👂 طنین‌افکن شد و با کوله‌باری از اخلاص بر دوش، لبیک‌گوی دعوت معبود شدند. کبوتران دلاور🕊، قهرمان‌های بی‌مانند این سرزمین، خاک سبز وطن را از دسترس فتنه‌ها و دشمنی‌ها بیرون کشدند و اهریمن را در جای خود نشاندند. اگرچه رد پای👣 رفتنشان، تا ابد بر شانه‌های زمانه باقی است؛ آنها همیشه هستند و جاده‌ای که فراروی ما گستردند، تکلیف تمام لحظه‌هامان را روشن کرده است. رفتن همیشه تلخ نیست. گاه، رفتن‌ها از همان آغاز، مؤیّد رسیدن است. پرپر شدن، همیشه اشک‌آلود نیست؛ گاه، حماسه‌ای زبانزد است. باید این خاک فرارفته تا آسمان را که میراث خون‌های شهید و بی‌باک است، با دست‌های خداخواهی و با باور بی‌تردید، در آغوش بگیریم و پاسدار این مرز روبه خدا باشیم. 🌹🌹🌹🌹🌹
وقتی سوریه بودم با همه صحبت نمی کردم؟ اوائل فقط به مادر🧕 و خواهر هایم 🧕🧕زنگ می زدم وصحبت می کردم ، با پدرم🧔 صحبت نمی کردم. اما یک روز دوست پدرم به موبایلش زنگ زدوشماره ای که افتاده بودناشناس پدرم. فکرکدره بودکه. من هستم، وقتی تلفن را جواب دادنددیدندکهآن طرف خط یکی از دوستان و همرزمان پدرم در زمان جنگ است . سلام و علیک کردندباهم و پدرم پرسیدکه حاج حسن کجایی؟ گفت سوریه ام. بیشتر بچه های گردان میثم هم الان اینجا هستند. بعد هم گفت پسرت هم اینجاست چرا به من نگفته بودی پسرت مدافع حرم است؟! بعد هم گوشی را داد به من و با هم صحبت کردیم. از آن به بعد در این مدت کوتاهی که سوریه بودم دیگر به پدرم زنگ می زدم. حتی آخرین مکالمه هم بین من و پدرم بود. 🌺 🍃 🌸 🍃🦋🦋 🌺 🦋 🍃🌺🍃🌸🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 در این آخرین مکالمه باپدر چیزهای به هم گفتیم؟ یه روز وقتی من باپدرم 🧔 تماس گرفتم پدرم از تهران داشت برمی گشت رشت که برود مشهد. من تا شنیدم که پدرم می خواهد برود مشهد گفتم آقا جان قول بده من را دعا کنی. پدرم گفت : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا بکنی ... گفت نه آقا جان قول بده ... هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و پدرم. نکته جالب اینجاست که من همان روز از پدرم خواستم که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتم را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتم پدرم اصلا خبر نداشت که مزارم را کجا در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع من اومدنددیدندکه خانه جدید من درست کنار بچه های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان پدرم بودند و در جبهه شهید شدند . دیدندکه. من با دوستان پدرم همجوار شده ام. همان موقع به پدرم بهم گفت: بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته ات رساند...خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی. 🌷🌷🌷🌷🌷
وصیت نامه شهید 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷