#پدر_شهید_میثم_نجفی میگوید :
میثم میگفت : پدرجان ، اگر مدافعان حرم نروند، دشمنان کم کم جلو می آیند و همان طور که عراق را گرفتند و همین بلایی که سر مردم سوریه آوردند ، سر ما هم می آورند
@moarefi_shohada
🍃19🍃
#گفتگوباپدرشهیدمیثمنجفی
🌸 فکر میکنید اقا میثم چه انتظاری بعد از شهادت از شما دارد؟
حتما انتظار دارد برای فرزندش پدری کنم. عروسم که برای من حکم دختر دارد و برای او هم پدری و خدمت میکنم.
🍃20🍃
#گفتگوباپدرشهیدمیثمنجفی
🌸در مورد هدفی که آقا میثم در مسیر مقاومت در نظر گرفته بود هم با شما حرف میزد؟
بله با من مشورت کرد. من هم گفتم: «افتخار میکنم که راه خوبی را انتخاب کردهای، چون خدمت به مملکت وظیفه است». علاقه خاصی به رهبر معظم انقلاب داشت و میگفت:«اگر امام خامنهای دستور دهند، ما در عرض یک ساعت، دشمنان را از روی زمین بر میداریم و هر دستوری دهند انجام میدهیم.» هر وقت از او میپرسیدم که میثم درجهات چیست؟ میگفت:«درجه را باید خدا بدهد» اهل خودنمایی نبود. ما عکسهای فعالیتهایش را بعد از شهادتش دیدیم
@moarefi_shohada
🍃21🍃
#گفتگوباپدرشهیدمیثمنجفی
🌸آقا میثم بیشتر شبیه شما بود یا مادرش و با کدام یک از شما، صمیمی تر بود؟
میثم ، از نظر چابکی ، شبیه من بود ولی از لحاظ اخلاق ، شبیه مادرش بود .
با من خیلی صمیمی بود . رابطه من و میثم ، فراتر از یک رابطه معمولی پدر و پسری بود . ما با هم رفیق صمیمی بودیم
🍃22🍃
#گفتگوباپدرشهیدمیثمنجفی
🌸اقا میثم معمولا بیشتر درباره چه مسائلی با شما درد و دل می کرد و اخلاقش از نظر شما چطور بود؟
هر کاری که می خواست انجام دهد خیلی صمیمی کنارم می نشست و می گفت:« بابا می خواهم همچین کاری را انجام دهم، به نظر شما خوب است و اجازه می دهید؟» اصلا اهل حرام نبود. همراه من به کارگری می آمد و اگر برای استراحت و خوردن چای، دست از کار می کشیدیم، می گفت:«آقا، یک ساعت، اضافه کار کنیم تا این بنده خدا از کار ما راضی باشد
@moarefi_shohada
🍃23🍃
#گفتگوباپدرشهیدمیثمنجفی
🌸از خاطرههای پدر و پسری که با هم داشتید برایمان تعریف کنید.
همه لحظات با میثم بودن، خاطره بود. از شوخی کردنهایمان در سرکار تا جاهای دیگر. وقتی برای بنایی با هم سرکار میرفتیم، میثم گاهی گچ را شل درست میکرد که من داد میزدم و میگفتم : «چرا شل ساختی؟» میگفت:«خاله زا دو دقیقه دیگه گچ آماده میشود، نفس تازه کن تا آماده کنم». برای من سه تا اسم گذاشته بود و هر دفعه با یکی از آنها من را صدا میزد. میگفت: «پدرم که هستی، داداش نداری، برادرتم هم هستم و چون پسرخاله ات هم دور است، پسرخاله ات هم هستم». هر جایی که خانوادگی میرفتیم، خیلی خوش میگذشت چون خوش خنده بود و با جانم و عزیزم، حرف میزد. هیچ وقت هم اهل قهر کردن نبود
🍃24🍃
#صحبتهایمادرشهیدمیثمنجفی
«نماز مغرب که تمام شد، یک لحظه احساس کردم تمام جانم از پاهایم خارج شده و زانوهایم شل شد. نتوانستم نماز عشاء را بخوانم. پیش خودم گفتم خدایا من چرا اینطور شدهام، حالم که خوب بود. اما نمیدانستم همان موقع پسرم شهید شده است...»
خیلی از مادران شهدا هستند که لحظه عروج دلبندشان را اینگونه با عمق جان لمس کردهاند.
این جملات هم حس و حال مادر یک شهید مدافع حرم است که این روزها با در آغوش گرفتن نوه کوچکش که بسیار شبیه پدرش شده خود را آرام میکند.
او بهترین فرزندش را در سوریه از دست داده است اما با استقامتی مثال زدنی معتقد است اگر 10 فرزند دیگر هم داشت برای دفاع از حرم حضرت زینب ( س) میفرستاد.
وقتی خبر شهادت پسرش را به او دادند، سجده شکر کرده و گفت: « میثم جان ! شهادتت مبارک ، شیرم حلالت ، به آرزویت رسیدی »
@moarefi_shohada
🍃27🍃
#گفتگوبامادرشهیدمیثمنجفی
🌸زمانی برای دیدن پیکر فرزندتان به معراج رفتید، چه درد و دلی با آقا میثم کردید؟
وقتی پسرم را در معراج دیدم، صورتش مثل یک فرشته بود. لبهایش را بوسیدم و گفتم: «قربان لبهایت شوم که به حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) بوسه زده، سینهاش را بوسیدم و گفتم: «قربان سینه و قلب پاکت شوم که قلب رئوف و ایمان زلال داشتی» پیشانیاش را بوسیدم و گفتم: «قربان پیشانیات شوم که بر تربت امام حسین(ع) سجده کرده است.» به میثم گفتم: «قربان ریشهایت شوم که ریش مردانگی گذاشته بودی.» چون مثل مرد زندگی کرد و به پدر، مادر و همسرش وفادار بود و مردانه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفت. به او افتخار میکنم و ان شاالله بتوانم آن دنیا هم نزد ائمه اطهار، رو سفید باشم
🍃28🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
🌸از ماجرای ازدواجتان با آقا میثم بگویید؟
من و همسرم تقریبا یک نسبت فامیلی دور با هم داشتیم اما من اصلا آقا میثم را ندیده بودم و فقط با مادرشان در ارتباط بودیم. اولین مرتبهای که همدیگر را دیدیم روزی بود که آقا میثم به همراه مادرشان برای عید دیدنی منزل ما آمده بودند در حالی که قصدشان انتخاب بوده است ولی ما از این جریان با خبر نبودیم. بعد از آن، خانوادهاش با ما تماس و برای خواستگاری اجازه گرفتند
@moarefi_shohada
🍃31🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
🌸در روزهای خواستگاری چطور از آقا میثم شناخت پیدا کردید؟
برای من اول دین و ایمان قوی مهم بود. خانوادهاش را که میشناختم و مادرشان هم از ایشان خیلی تعریف میکرد همچنین برادرم شناخت کاملی از آقا میثم داشت چون با هم هیئت میرفتند. در صحبتهایمان از کارش برایم گفته بود و همیشه معتقد بودم اگر ایمان قوی باشد، همه چیز درست میشود و به همین دلیل قبول کردم
#شهید_میثم_نجفی🌹
@moarefi_shohada
🍃33🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
🌸از آن دست مردهایی بود که در خانه یک روحیه دارند و بیرون از خانه روحیه دیگری؟
اخلاق آقا میثم در بیرون و داخل منزل یکی بود. خیلی شوخ طبع بود و سر به سر همه میگذاشت. خیلی شلوغ بود و همیشه در منزل شعر و آواز میخواند. یادم هست یکبار که میخواستم نماز بخوانم، گفتم:« چقدر سر و صدا میکنی! کمی آرام باش» چون شلوغ میکرد و تمرکز نداشتم. با خنده گفت: «زهره! روزی بیاید آنقدر خانه ساکت باشد که بگویی ای کاش سروصداهای میثم بود».
🍃34🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
🌸 در طول سالهای زندگی مشترکتان با هم دعوا هم میکردید؟
بالاخره همه زن و شوهرها با هم بحث میکنند ولی همان بحث کردنهایمان هم شیرین بود. به این شکل نبود که طولانی شود و اگر ناراحتی بینمان به وجود میآمد و مثلا میثم مقصر بود، سریع عذرخواهی میکرد و اصلا دوست نداشت که ناراحتیها ادامه پیدا کند
@moarefi_shohada
🍃35🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
🌸آنجا چه چیزی داشت که دوست داشت، برود؟ در سوریه به چه چیزی میرسید که اینجا نمیتوانست به آن برسد؟
احساس میکرد آنجا به خدا نزدیکتر است. حتی یک بار در تماسی که از آنجا با من داشت ، گفت : « به قدری خاک اینجا گیراست که اصلا دوست ندارم برگردم ، اگر متاهل نبودم ، اصلا برنمیگشتم »
🍃36🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
🌸 خانمها معمولا دوست دارند همسرشان را منحصرا برای خود حفظ کنند. شاید برخی مرد ایدهآل را مردی بدانند که اکثر وقتش را قبل از شغل و فعالیتهای اجتماعیاش با همسرش میگذراند. شما اینطور نبودید؟ مثلا هیچوقت به همسرتان نمیگفتید حق من است که بیشتر در خانه باشی؟
نه؛ در رابطه با شغل و علایقاش نمیتوانستم حرفی بزنم. من او را خیلی دوست داشتم و وابستهاش بودم یعنی من را به خودش وابسته کرده بود. خیلی بازیگوش و شلوغ بود. شیطنتهایش را دوست داشتم. زیاد با هم بیرون میرفتیم و هر غذایی که دوست داشت بخورد را با من شریک میشد و دوست داشت در کنار من از آن غذا بخورد.
دوست داشت در همه خوشیهایش کنارش باشم و به همین خاطر خیلی به او وابسته شده بودم ولی برای کار و علاقه مندیهایش برای شرکت در سوریه نمیتوانستم بگویم نرو و پیش من بمان. هرچند که دوست داشتم خانه باشد. اگر آمدنش به خانه کمی دیرتر میشد تماس میگرفتم و علتش را میپرسیدم اما گاهی ناراحت میشد و میگفت: «مگر چه چیزی شده که به خاطر کمی تاخیر تماس گرفتی؟» میگفتم: «خب چی کار کنم نگران شدم
@moarefi_shohada
🍃37🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود/به مادرم گفتم دعا کن صدایم در معراج شهدا بالا نرود
🌸آخرین بار با ایشان در معراج شهدا
دیدار و وداع کردید. آرامش شما بالای سر پیکر شهید برای سایر دوستان و بستگان جالب و ستودنی بود. آنجا با آقا میثم چه حرفی زدید؟
حرف خاصی با او نداشتم. فقط از این که داشتم بعد از مدتی او را میدیدم، لذت میبردم. آقا میثم دوست نداشت صدای خانمها بالا برود و نامحرمان آن را بشنوند به همین خاطر وقتی قرار شد برای وداع با میثم به معراج شهدا برویم، درخانه به مادرم گفتم: «مامان برایم دعا کن صدایم بالا نرود. دعایم کن بتوانم خودم را کنترل کنم.» وقتی خواهر میثم در معراج شهدا با دیدن میثم با صدای بلند بیقراری میکرد سختم شد. به او گفتم: «زهراجان کمی صدایت را پایینتر بیاور الان میثم ناراحت میشود.» دوست نداشتم ناراحتش کنم.
🌸الان هم که مدتی از شهادت همسرتان گذشته، کارهایی که ایشان دوست نداشت را انجام نمیدهید؟
تا جایی که بتوانم دوست دارم رعایت کنم و کارهایی که دوست نداشت را انجام ندهم. نمیخواهم ناراحت شود.
@moarefi_shohada
🍃39🍃
#گفتگوباهمسرشهیدمیثمنجفی
🌸 از تولد حلما بگویید. آن روز در نبود آقا میثم چه حسی داشتید؟
خیلی سخت بود. میثم قبل از شهادتش یک روز از سوریه زنگ زد و با هم صحبت کردیم. من اواخر دوره بارداریام بود و روزهای سختی را میگذراندم. به او گفتم: «خسته شدم. زودتر بیا خانه» گفت: «زهره جان! سپردمتان به حضرت زینب(س) و از خانم خواستهام به شما سر بزند.» وقتی حلما میخواست به دنیا بیاید فقط از حضرت زینب(س) کمک خواستم. فقط ائمه و حضرت زهرا(س) را صدا میزدم. اینها بودند که به من آرامش دادند.
یعنی احساس میکردم همراهم هستند. چون خود میثم گفته بود سپردمتان به حضرت زینب(س) من هم گفتم حضرت زینب(س) من را تنها نمیگذارد. به همین خاطر دوست نداشتم زیاد به این فکر کنم که آقا میثم کنارم نیست. خب خیلی سخت بود، چون بعضیها به من میگفتند: «این زمان، زمان سختی است و همه دوست دارند همسرشان کنارشان باشد.» این فکرها میآمد سراغم. حلما هم بچه اولم بود و دوست داشتم همسرم کنارم باشد ولی دائم همان حرفش را در ذهنم مرور میکردم و حضرت زینب(س) و حضرت زهرا(س) را صدا میکردم. به آنها سلام میدادم و میگفتم حتما همه این عزیزان اینجا پیش من هستند.
#شهید_میثم_نجفی🌷
🍃40🍃
#همسر_شهید
🔸پنجشنبه 5 آذر #آخرین_شبی بود که با میثم حرف زدم. قرار بود جمعه جشن🎉 بگیریم و همه را دعوت کنیم💌 تا بیایند وسایل #نوزادمان را ببینند. اما از آنجا که #خبرشهادت میثم در فضای مجازی پیچیده بود و همه ی فامیل می دانستند، دعوت ما را قبول نمی کردند❌ و بهانه می آوردند‼️
⚡️ولی ما بی خبر بودیم
🔹خانه🏡 را مرتب کرده بودم و میوه آوردم و با #مادر آقا میثم ذوق لباس های بچه را می کردیم زمان زیادی نگذشته بود که برادرم آمد دنبالمان و گفت: باید برویم خانه #مادرشوهرم مهمان داریم
🔸وقتی رسیدیم #امام_جمعه شهرمان و همراه با یک نفر دیگر👥 داخل خانه نشسته بودند
کسایی که می رفتن #سوریه حاج آقا به خانواده هاشون سر می زد. با خودم گفتم: دوماه #میثم رفته سوریه و حالا که داره بر می گرده اومدن سر بزنن
🔹رفتم و نشستم. حاج آقا احوال پرسی کردند و در مورد زمان #اعزام و از این دست سوال ها پرسیدند. بعد هم گفتند: شما از سوریه رفتن ایشون راضی بودین⁉️ گفتم: #بله
🔸آرام آرام سوال می پرسیدند و بعد از اینکه احساس کردند من #آمادگی پیدا کردم، گفتند: آقا میثم #مجروح شدن آب دهانم را فرو بردم و با تعجب و حیرت به ایشان نگاه می کردم نمی دانم چرا نتوانستم حرفی بزنم🚫 و همینطور ساکت بودم
🔹وقتی که دیدند هیچ #عکس_العملی نشون ندادم بلافاصله گفتند: خدا داده و #خداگرفته
و من تازه فهمیدم که علت این سوال و جواب ها اینه که #میثم_شهید_شده
#شهید_میثم_نجفی
@moarefi_shohada
🍃42🍃