فلک ز جلوه ی حق مات و مست و حیران شد
ملائکه همه بی خود ز خود،ز خود بی خود
زمین به لرزه در آمد ز گام های بهار
خزان شده سپری آمده هوای بهار
تمامِ عرش پر از شور و هلهله شده بود
زمان، زمانِ نکوی مباهله شده بود
مسیحیان چو به آن پنج تن نظر کردند
درونِ دل همه احساسِ دردِ سر کردند
به یک دگر همه گفتند: کارمان زارست
اگر که لب بگشایند روزمان تارست
ز پنج تن جبروتِ خدا نمایان شد
و ترس در دلِ نجرانیان خروشان شد
به عجز و ناله ی بی حد بزرگشان افتاد
به پای حضرتِ احمد بزرگشان افتاد
به ناله گفت: که نفرینمان نکن هرگز
بهارِ دولتِ ما را خزان نکن هرگز
چه مشرک و چه مسلمان به چَشمِ خود دیدند
مسیحیان همه رسوا شدند و ترسیدند
دوباره حق به همه دیده ها عیان گردید
و نقلِ این قضیه وردِ هر زبان گردید
قسم به عشق، که حق منکرِ مباهله را
بدونِ شک به جهنم بَرَد به روز جزا
الا رسولِ خدا این سروده را بپذیر
دعای خیر نما هر زمان برای "سفیر"
#حسین_غلامی
https://eitaa.com/mobahelerey