eitaa logo
پخش لوازم‌ جانبی موبایل مهدی
1.3هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
300 فایل
•|پخش لوازم جانبی گوشی 🛍 •|موبایل مهدی •|ارسال به تهران ،کرج •| ارسال به تمام شهرها📦 💖خریدوفروش کارکرده 👌 مهدی تختی۰۹۳۶۴۶۵۴۵۶۱ @Nimaa11551362 @ya_mahdy_aj لینک کانال👇 @mobailmehdikaraj https://eitaa.com/joinchat/2402025472Ceb82682f9d
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش لوازم‌ جانبی موبایل مهدی
#زندگینامه_شهید_ابراهیم_هادی❤️ #محبت_پدر #سلام_بر_ابراهیم1⃣
💕🍃💕🍃💕 🍃💕🍃 💕🍃 🍃 💕 ❣﷽❣ ❤️ محبت درخانه اي کوچک و مستاجري درحوالي ميدان تهران زندگي میكرديم. اولين روزهاي سال 1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است. خدا در اولين روز اين ماه، پسري به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشكر مي كرد. هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق مي كند.البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: «ابراهيم »پدرمان نام پيامبري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود. بستگان و دوستان هر وقت او را مي ديدند با تعجب مي گفتند: حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پسر اينقدر خوشحالي می كني؟! پدر با آرامش خاصي جواب مي داد: اين پسر حالت عجيبي دارد! من مطمئن هستم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا م يشود، اين پسر نام من را هم زنده مي كند! راست مي گفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود. هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد، اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.ابراهيم دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نمیشد. يكبار هم در همان سال هاي دبستان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توي خواب ديده. وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشته، حضرت عباس (ع) را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده. زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم مي گه، آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه. حتي بابام مي گه: همه بايد به دستورات اون آقا عمل كنند. چون مثل دستورات امام زمانه(عج) می مونه.دوستانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت م يكنه. شايد براي دوستان ابراهيم شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولي او به حر فهاي پدر خيلي اعتقاد داشت. @imamzaman_aj ❤️کانال شناخت امام زمان عج❤️ 💕 🍃 💕🍃 🍃💕🍃 💕🍃💕🍃💕
پخش لوازم‌ جانبی موبایل مهدی
#شهید_ابراهیم_هادی😍 #سلام_بر_ابراهیم1⃣
💕🍃💕🍃💕 🍃💕🍃 💕🍃 🍃 💕 ❣﷽❣ ❤️ روزی حلال پيامبراعظم (ص) میفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد می تواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.» بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچ هها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت م يداد. او خوب م يدانست پيامبر (ص) می فرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است »براي همين وقتي عده اي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نمی گذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغاز هاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره می ايستاد. تازه آن موقع توانست خان هاي كوچك بخرد. ابراهيم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد به خاطر سختی هایی بود كه براي رزق حلال می كشيد.هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد م يكرد م يگفت: پدرم با من حفظ قرآن را كار م يكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد م يبرد. بيشتر وقت ها به مسجد آیت الله نوری پائين چهارراه سرچشمه می رفتيم.آنجا هيئت حضرت علي اصغر (ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت. يادم هست كه در همان سا لهای پاياني دبستان، ابراهيم كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند. شب بود كه ابراهيم برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب ابراهيم بود.ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه مي رفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد. نمي خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت میدهد.دوستي پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه مي كردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول كرد. @imamzaman_aj ❤️کانال شناخت امام زمان عج❤️ 💕 🍃 💕🍃 🍃💕🍃 💕🍃💕🍃💕
پخش لوازم‌ جانبی موبایل مهدی
#شهید_ابراهیم_هادی❤️ #ورزش_باستانی #سلام_بر_ابراهیم1⃣
💕🍃💕🍃💕 🍃💕🍃 💕🍃 🍃 💕 ❣﷽❣ 🌺🍃 💪 ورزش باستانی اوايل دوران دبيرستان بود كه ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن میرفت. حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخان هاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد.حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع میكرد. سپس حديثي میگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر ش بها، ابراهيم را م يفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ورزش، معمولاً يك سوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك م يكرد. از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب میرسيد، بچه ها ورزش را قطع میكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت میخواندند. به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوانها می آموخت.فراموش نمیكنم، يكبار بچه ها پس از ورزش در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچهام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم میره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. خودش هم آمد وسط گود. آن شب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي توسل را با بچ هها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد آن مرد هم با بچ هاش در گوش هاي نشسته بود و گريه می كرد.دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچ هها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچ هاش برطرف شده. دكتر هم گفته بچهات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده.برگشتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن میشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل يکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده.٭٭٭بارها میديدم ابراهيم، با بچههائي که نه ظاهر مذهبي داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق میشد. آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هيئت میكشاند. يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش میگفت! اصلاً چيزي از دين نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نمیداد. حتي میگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفتهام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت م يياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت میکرد. از مظلوميت امام حسين (ع) و کارهاي يزيد میگفت. اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش میکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد میداد!!ابراهيم داشت با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده.بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين (ع) که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم.دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکی از بچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... .ما هم با تعجب نگاهش م يکرديم. با بچ هها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت میکردم. چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش میکرد، بعد هم آنها را به مسجد و هيئت میکشاند و به قول خودش ميانداخت تو دامن امام حسين (ع).ياد حديث پيامبر به اميرالمؤمنين (ع)افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.»٭٭٭از ديگر کارهائي که در مجموعه ورزش باستاني انجام ميشد اين بود که بچه هابه صورت گروهي به زورخان ههاي ديگر ميرفتند و آنجا ورزش ميکردند. يک شبِ ماه رمضان ما به زورخان هاي درکرج رفتيم. آن شب را فراموش نمیکنم. ابراهيم شعر ميخواند. دعا ميخواند و ورزش ميکرد. مدتي طولاني بود که ابراهيم در كنارگود مشغول شناي زورخان هاي بود. چند سري بچه هاي داخل گود عوض شدند، اما ابراهيم همچنان مشغول شنا بود. اصلاً به کسي توجه نميکرد.پيرمردي در بالاي سكو نشسته بود و به ورزش بچه ها نگاه ميکرد. پيش من آمد. ابراهيم را نشان داد و با ناراحتي گفت: ... @imamzaman_aj ❤️کانال شناخت امام زمان عج❤️ 💕 🍃 💕🍃 🍃💕🍃 💕🍃💕🍃💕