eitaa logo
مبلغان
5.3هزار دنبال‌کننده
83 عکس
38 ویدیو
558 فایل
☑ کانال تخصصی محتوایی مبلغان 🔹ارسال محتوای بین الصلاتین روزانه و مناسبتی 🔹ارسال فیش منبر روشمند مناسبتی و اقتضایی ✍️ انتقاد و پیشنهاد به محتوای کانال @Habib_shahid_hadi 🤝تبادل (فقط کانال طلاب ) و تبلیغ کانال @efefefef
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 بازديد امام رضا عليه السلام از آية اللّه بهشتى شهيد حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا حسن بهشتى امام جمعه موقت اصفهان كه به همراه فرزند دو ساله اش در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان (مصادف با سالروز شهادت اقا اميرالمؤ منان عليه السلام) توسّط منافقين به شهادت رسيد مى فرمود: ساعت آخر عمر پدرم (آية اللّه حاج آقا مصطفى بهشتى اصفهانى) بالاى سر ايشان بودم. نفسهاى آخر را كشيد. من ساعت و دقيقه وفات ايشان را نوشتم و پارچه اى روى جنازه اش كشيدم و شروع به قرائت قرآن و توسّل و گريه كردم. صبح شد، به فاميل و بستگان اطّلاع دادم: سحر ايشان رحلت نموده. امّا ساعت مرگ را نگفتم. شهر اصفهان به مناسبت ارتحال اين عالم بزرگ تكانى خورد و مراسم تشييع باشكوه و بى نظيرى برگزار شد. بعد از مراسم جوانى به من مراجعه كرد و گفت: پدر شما در ساعت ۲۰/۲ دقيقه از دنيا رحلت نموده اند. گفتم: ساعت و دقيقه فوت در حبيب من است و احدى از مردم حتّى خواهر و برادرم نيز نمى دانند. شما كى هستى؟ خواهش مى كنم خودتان را معرّفى كنيد! آن جوان گفت: من يك آدم معمولى هستم. من در عالم رؤ يا به حرم آقا امام رضا عليه السلام مشرف شدم. ديدم آقا علىّ بن موسى الرضا عليه السلام از حرم بيرون مى آيند. گفتم: آقا! شما كجا مى رويد؟ فرمودند: هر كس به زيارت من بيايد لحظه آخر عمر به بازديدش مى روم. حاج آقا مصطفى بهشتى از علماى اصفهان است. لحظه آخر عمرش هست. مى روم بازديد ايشان. من از خواب بيدار شدم، ساعت و دقيقه را يادداشت كردم. تطبيق كردم، ديدم: دوشنبه ۲۰/۲ بعد از نيمه شب نوشته اش بانوشته‌ام دقيقاً مطابق بود. 📚به نقل از حجة الاسلام قرائتى: نشريّه نصيحت: شماره ۱۴۸، ص ۱، ۷/۶/۱۳۷۴. https://eitaa.com/moballeghan
💠ادب در توسل به معصومین علیهم السلام در زمان آشیخ عبدالکریم حائری، آقایی بود به نام شیخ ابراهیم ترک که این آقا سالی یک بار به مشهد سفر می‌کرد و سه ماه آن جا می ماند. یک بار که به مشهد رفت موقع برگشت کرایه ماشین و پول سوغات نداشت. با خودش فکر کرد که باید برای به دست آوردن این مقدار پول چه کنم؟ بهتر است که بروم پیش استاندار مشهد و برای او و در وصفش شعری بخوانم و پولی به دست بیاورم. بعد که نزدیک به استانداری شد با خود گفت وقتی امام رضا(ع) اینجا هستند چه طور ممکن است که من راضی شوم در مدح کس دیگری شعر بخوانم، پشیمان شد و برگشت. آمد در حرم و زیارتنامه خواند و عرض ادب کرد و احتیاجش را گفت که من ۶۰ تومان کرایه ماشین و ۶۰ تومان نیز برای سوغات می‌خواهم. هر چه نیازش را مطرح کرد جوابی نگرفت دوباره درخواست کرد باز هم نتیجه‌ای به دست نیاورد. تا در آخر به امام رضا(ع) عرض کرد آقا کاش من این اشعار را برای استاندار می‌گفتم. داشت از حرم بیرون می آمد که دید شیخی تند تند به سمت او می‌آید به او که رسید مبلغ را به او داد و گفت این پول را بگیر اما دیگر هرگز با امام رضا(ع) گستاخانه صحبت نکن. هم پول را گرفت و دید ۱۲۰ تومان در پاکت است. آقا شیخ رفت و آن مرد از یکی از خدام پرسید که این آقا شیخ چه کسی است؟ خادم گفت، ایشان آقا شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی است که با امام رضا(ع) ارتباط مستقیم دارند. https://eitaa.com/moballeghan
💠مراقبه داشته باش؛ آقا خودشا تشريف مي آورند! در تبريز مجتهد جليل القدري بود به نام آيت الله آقا ميرزا رضي تبريزي (رضوان الله عليه) كه در زمان ابتداء طلبگي بنده، ايشان مرحوم شدند. كتابي است به نام «مطارح الانظار في طبقات اطباء الاعصار» تاليف ميرزا عبدالحسين خان فيلسوف الدوله، كتاب كميابي است. مؤلف كتاب، برادر آقا ميرزا رضي ميباشد. از ثقات شنيدم كه وقتي ايشان به قم آمده بودند و مهمان امام خميني شده بودند، ايشان به خانواده شان فرموده بودند: اين مهمان ما كسي است كه با دلگرمي ميشود از او تقليد كرد! و اين كلام ايشان به خوبي دلالت بر عظمت علمي و عملي آقاميرزا رضي دارد. مرحوم آقا ميرزا رضي گفته بود: ما در منزلمان كار بنايي داشتيم؛ عده اي كار ميكردند. در ميان كارگرها يك نفر بود كه معلوم بود با ديگران فرق دارد. دنبال بهانه اي ميگشتم كه با او سر صحبت را باز كنم. براي كار، نياز به نردبان بلندي داشتيم كه آن را كرايه نموديم و پس از اتمام كار بنا شد آن كارگر، نردبان را ببرد و تحويل دهد. وقتي رفت و برگشت، مقداري بيش از معمول طول كشيد؛ چون حدود مسافت را ميدانستم. ديدم بهانه اي است براي صحبت كردن، به او گفتم: چه شد كه مقداري طول كشيد؟! با يك متانتي جواب داد: چون نردبان بلند بود و ممكن بود كه به ديوار خانه هاي مردم اصابت كند و من مديون شوم، لذا با احتياط بيشتري حركت كردم؛ به همين جهت مقداري بيشتر طول كشيد. فصل تابستان بود و آفتاب دير غروب ميكرد. هنگام ظهر كه كارگرها براي تهيه غذا و صرف نهار متفرق شدند، او اول وقت به سراغ نماز رفت و با حالت توجه خاصي نماز ميخواند. وقتي تكبير ميگفت، من شديداً تحت تأثير قرار ميگرفتم، بدنم گويا به لرزه ميافتاد! نماز كه تمام شد، رفتم به او گفتم: شما بعد از اتمام كار، باز هم وقت براي نماز خواندن داشتي، چرا درزمان كار من، نماز ميخواني؟ در جواب من فقط اين را خواند: و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا «و مساجد مخصوص خداوند است پس نبايد با خدا احدي غير او را پرستش كنيد». با اين جواب او، گويا پاهايم لرزيد و نتوانستم خود را كنترل كنم، همانجا نشستم و فهميدم شخص فوق العاده اي است. از او عذرخواهي كردم و گفتم: غرضم از اين مطالب اين بود كه خواستم مقداري با تو صحبت كنم. حالا بگو امام زمان - عج الان كجا هستند؟! گفت: حضرت در تبريز تشريف داشتند؛ يك ساعت است كه اين شهر را ترك نموده اند. گفتم: چكار كنم كه خدمتشان برسم، راهش چيست؟! گفت: يك مقداري به خودت رسيدگي كن، مراقبه داشته باش؛ آقا خودشا تشريف مي آورند! پس از آن صحبت هم ديگر او را نديدم! https://eitaa.com/moballeghan
💠 اهمیت صله رحم استاد فاطمی نیا فرمودند: یکی از علما - که از دنیا رفته است- از یکی از صلحا برایم تعریف می کرد که : یک نفر گفته بود: من در قسمت بایگانی اداره ای کار می کردم و پرونده های متعدد و بعضا بسیار مهم می آمد و ما در قسمت بایگانی قرار می دادیم. یک روز پرونده بسیار مهمی به دستم رسید.چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است. هر چه گشتم پیدا نشد. در آن گیر و دار که کاملا ناامید شده بودم، به بنده خبر دادند: چون شما مسئول پرونده ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی که در آن مورد شما اجرا می شود یا اعدام است یا حبس ابد!از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی فرمودند که انجام بده.همان توسل را انجام دادم.روزی که قرار بود نتیجه بگیریم از پرونده خبری نبود با ناراحتی از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان مولوی رفتم. دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا! مشکل تو به دست آن شخص – که عرق چین به سر دارد و در حال رفتن است – حل می شود.بدون توجه به این شخص با شنیدن این کلمات دویدم و دامن آقا را گرفتم و گفتم: آقا جان! به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می شود.پیر مرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمی کشی؟حالتی بهت زده و متعجب داشتم. ایشان فرمودند: چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه هایش سر نزده ای، انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟!تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود. بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم. وقتی در زدم و خواهر همراه چند فرزند رنجورش در را باز کرد ، متوجه شد من هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمده ای؟! گفتم: خواهر! از من راضی شو. بچه هایت را از من راضی کن. بعدا برایت تعریف می کنم، غلط کردم. آن گاه رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم. فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که پرونده پیدا شده است. این پیر مرد عرق چین به سر، کسی نبود جز عارف بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط . https://eitaa.com/moballeghan
💠 رعایت حال خانواده میرزا جواد آقا تهرانی در یکی از شبها، دیروقت به منزل می آیند، در منزل که می رسند، متوجه می شوند کلید منزل همراهشان نیست، به خاطر رعایت حال خانواده شان که در خواب هستند، از در زدن خودداری کرده و با توجه به این که هوا هم قدری سرد بوده است، در کوچه می مانند و تا اذان صبح همانجا قدم می زنند. هنگام اذان که اهل خانه می باید برای نماز صبح بیدار شوند، آقا در می زنند و وارد خانه می شوند، یکی از فرزندان ایشان که از این قضیه خبردار می شود، سؤال می کند چرا زنگ نزدید؟ ایشان می گویند: شما خواب بودید، زنگ من موجب اذیت و آزار شما می شد! نقل دیگری را هم فرزند ایشان شنیده است که گویا همسر ایشان در رؤیا می بینند که مرحوم آقا پشت در منزل نشسته اند، لذا بیدار شده و هنگامی که در را باز می کنند می بینند که آقا آنجا منتظرند. کسیکه مؤمنی را اذیت کند خدا او را اذیت نماید، و کسیکه مؤمنی را اندوهگین کند خدا او را اندوهگین نماید. ( رسول خدا «ص») https://eitaa.com/moballeghan
💠 استقامت ملا صالح مازندرانی در راه کسب علم و جریان ازدواج او پدر ملاصالح مازندرانی گرفتار فقر بود. روزی به ملا صالح فرمود: که من دیگر نمی توانیم مخارج تو را تحمل نمایم تو خودت برای معاش فکری کن. ملا صالح ناچار به شهر اصفهان مهاجرت کرد و در یکی از مدرسه های آن شهر ساکن شد. آن مدرسه موقوفه ای داشت که به هر دو نفر در روز دو غاز (واحد پول آن زمان) می رسید که کفایت زندگی روزانه نمی کرد. مدتی مدید در روشنائی چراغ بیت الخلاء مطالعه می کرد. با این گرفتاری و سختی استقامت کرد و به تحصیل خود ادامه داد تا به حدی از فضل و علم رسید که توانست به درس ملامحمدتقی مجلسی شرکت کند. پس از مدتی یکی از شاگردان مبرز و فوق العاده فاضل گردد و در جرح و تعدیل مسائل چنان مهارت پیدا کرد که در نزد استاد مورد اعتماد گشته و مرتبت و منزلت بزرگی به دست آورد. چون به ازدواج مایل بود، استادش ملامحمد تقی یک روز بعد از درس به او فرمود: اگر اجازه بدهی برای تو همسری در نظر بگیرم. ملا صالح اذن داد. ملا محمد تقی داخل خانه شد. دختر فاضله وعالمه اش آمنه بگم را که در علوم به حد کمال رسیده بود خواست، فرمود: ای دخترم همسری برای تو در نظر گرفته ام که بی نهایت فقیر و نیز بی نهایت فاضل و عالم و با تقوی است. اکنون موقوف به اجازه توست. آمنه بگم عرض کرد: فقر برای مرد عیب نیست. پس مرحوم مجلسی، مجلسی بر پا کرد. دخترش آمنه بیگم را برای ملامحمدصالح عقد کرد. چون شب عروسی ملا محمد صالح برقع از صورت عروس برداشت، به او نظر کرد. به جهت شکر خداوند به گوشه ای از اطاق رفته مشغول حمد الهی شد. سپس مشغول مطالعه شد، که درسهایش را حاضر نماید. اتفاقاً مساله مشکلی بود که ملا در آن مانده بود تا اینکه صبح شد بلند شد رفت به مسجد برای درس، عروس کاغذی برداشت و آن مساله را کاملاً حل نموده و گذاشت میان کتاب. ملا صالح وقتی از درس برگشت کتاب را باز کرد دید مساله بوسیله همسرش حل شده از این جهت که همسرش عالمه است و این اندازه در فضل و دانش کامل است بسیار خوشحال شد. به سجده شکر افتاد سه شبانه روز مشغول عبادت و شکر خدا بود. در این سه شب عمل زفاف واقع نشد. ملا محمد تقی چون از قضیه اطلاع پیدا نمود به ملا محمد صالح فرمود: اگر این همسرت ایرادی دارد برای شما همسر دیگری پیدا کنم. عرض کرد: چنین نیست! بلکه من به شکرانه این نعمت بزرگی که خداوند روزی من فرموده عهد کرده ام که قبل از زفاف سه شبانه روز مشغول شکر و عبادت خداوند شوم. (فواید الرضویه،ص544). 📚 منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی(وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1. https://eitaa.com/moballeghan
💠نیش زبان به همسر مرحوم آقا شیخ رجبعلی خیاط (رضوان الله علیه) با عده ای به کربلا مشرف شده بودند. در میان آنان یک زن و شوهری بودند. یک روز که از حرم پس از انجام زیارت بیرون آمده و بر می گشتند، این زن و شوهر با فاصله قابل ملاحظه ای از شیخ و در پشت سر ایشان راه می رفتند... در میان راه در ضمن صحبتی که بین آنها می شود، آن خانم یک نیشی به شوهرش زده و سخنی آزار دهنده به وی می گوید. هنگامی که همه وارد منزل و آن محل استراحت می شوند و آقا شیخ رجبعلی به افراد (به اصطلاح) زیارت قبولی می گوید؛ به آن خانم که می رسد، می فرماید: تو که هیچ، همه را ریختی زمین! آن خانم می گوید: ای آقا! چطور؟! من این همه راه آمده ام کربلا؛ مگر من چکار کرده ام؟! فرمود: از حرم آمدیم بیرون، نیشی که زدی، همه اش رفت! یعنی همه نور معنوی و فیوضاتی که از زیارت کسب کرده بودی، با این عملت از بین بردی! https://eitaa.com/moballeghan
💠 بچه را اینطور نمیزنند ! شبهایی که آقای حاج شیخ رجبعلی جلسه میرفته، مأمور بردن و آوردن ایشان، مرحوم صنوبری بوده است... یک روز آماده می شود که حاج شیخ را ببرد به جلسه، خانم ایشان از بچه اش ناراحت شده، گویا بچه کاری می کرده، اذیت می کرده، یک دفعه به صورتی که بجه غافل بوده می زند به پشت او؛ تا این ضربه را می زند، کمر خودش خمیده شده و به شدت شروع می کند به درد گرفتن! آقای صنوبری وقتی خانمش را در این وضع می بیند، می گوید: من می خواهم بروم دنبال آقا شیخ رجبغلی، تو هم بیا توی ماشین؛ سر راه تو را به درمانگاهی می برم... رفتیم آقا شیخ رجبعلی را سوار کردیم.... همینطور که داشتیم می رفتیم گفتم: آقای حاج شیخ! ایشان که عقب ماشین نشسته، خانم من است، می خواهم ببرم دکتر؛ ایشان را دعا بفرمایید! آقا شیخ رجبعلی گفت: دکتر نمی خواهد؛ بچه را آنطور نمی زنند! گفتم: آقا چکار کنیم؟! فرمود: خوشحالش کنید... یک چیزی بخرید تا خوشحال شود! گفت: رفتیم یک چیزی، اسباب بازی یا خوردنی گرفتیم و دادیم دست بچه؛ همینکه خوشحال شد، کمر این خانم که از شدت درد خمیده شده بود، مثل فنر باز شد و کاملاً خوب شد! https://eitaa.com/moballeghan
💠بیماری آیت الله میلانی‌( و مسلمان شدن پروفسور برلون مرحوم آیت الله سید محمد‌هادی میلانی‌ (ره) دچار بیماری معده شدند و پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند و پس از یک عمل سه ساعته و زمانی که ایشان در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می‌گویند را برایش ترجمه کند، مرحوم میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می‌کردند و پس از این مساله پروفسور برلون، گفت؛ کلمه شهادتین را به من بیاموزید؛ زیرا از این لحظه می‌خواهم روی به اسلام بیاورم و پیرو مکتب این روحانی باشم؛ وقتی دلیل این کار را جویا شدند، پروفسور برلون گفت؛ تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می‌دهد، در حالت به هوش آمدن است و بنده دیدم که این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم و دیدم که او ترانه‌های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می‌کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است و بعد از آن هم وصیت کرد که وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند که هم این که قبر این پروفسور مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور کرده‌اند. https://eitaa.com/moballeghan
💠 تارک الصلاة مرحوم آیت الله حق شناس نقل می کردند: موقعی که من در قم ساکن بودم، یکی از جوانهایی که با من رابطه داشت نامه ای به من نوشت که فلانی، مرا برای سربازی طلبیده اند شما دعا بفرمایید تا شاید از آن خلاص شوم. من هم به حرم حضرت معصومه (س) رفتم و برای نجات او دعا کردم. شبانگاه خواب دیدم که جوان مذکور به اتاق من آمده و به سینه میزند و حسین، حسین می گوید. خواب را برای مرحوم آیت الله آقای حجت نقل کردم. ایشان چنین تعبیر فرمود: این شخص مضطر است بیشتر درباره او دعا کنید. من هم اجابت کرده و بیشتر دعا کردم. تا آن که شبی مجددا در عالم خواب به من گفتند ما رفتن به سربازی را از او بر می داریم به شرط آن که او نماز بخواند و هر گاه در نماز کوتاهی کند دوباره او را مبتلا می کنیم. من پس از بیدار شدن از خواب بسیار تعجب کردم و همانطور که در خواب شرط شده بود دستوری را طی نامه برای او نوشتم. او نیز در جواب من نوشت : که شما از کجا متلفت شدید که من نماز نمی خوانم؟ هیچ کس حتی پدرو مادرم نیز از آن اطلاع نداشتند. https://eitaa.com/moballeghan
💠 مراعات حال سبزی فروش یکی از علمای نجف می فرماید: روزی به دکان سبزی فروشی رفته بودم.دیدم مرحوم حضرت آیت الله العظمی علامه سید علی آقای قاضی(رحمت الله تعالی علیه) خم شده و مشغول کاهو سوا کردن هستند، ولی به عکس معمول،کاهوهای پلاسیده و آن هایی که دارای برگ های خشن و بزرگ هستند را بر می دارند! من کاملا متوجه بودم،تا مرحوم حضرت علامه قاضی(ره) کاهوها را به صاحب دکان دادند و ترازو کردند و بعد آن ها را در زیر عبا گرفتند و روانه شدند. من به دنبال ایشان رفتم و عرض کردم:آقا شما چرا این کاهوهای غیر مرغوب را سوا کردید؟ ایشان فرمودند:آقاجان! این مرد فروشنده است و شخص بی بضاعت و فقیر،من گاه گاهی به او کمک می کنم،و نمی خواهم به او چیزی بلاعوض داده باشم تا اولا آن عزت و شرف و آبرو از بین رود،وو ثانیا خدای ناخواسته عادت کنم به مجانی گرفتن،و در کسب هم ضعیف شود. برای ما فرقی ندارد کاهوی لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها،من می دانستم که این ها بالاخره خریداری ندارد،ظهر تابستان که دکان خود را می بندد به بیرون می ریزد لذا برای جلوگیری از خسارت و ضرر کردن او این ها را خریدم... https://eitaa.com/moballeghan
💠 تقواى صاحب رياض سيد على طباطبائى (صاحب رياض) روزى از رفتن به نماز جماعت خوددارى كرد نمازگزاران علت ترك نماز جماعت را جويا شدند ايشان در پاسخ گفت من ديگر نمىتوانم امام جماعت شما باشم به جهت اينكه همسرم حرفهايى به من زد كه من كنترل خود را از دست دادم و به او گفتم هر چى به من گفتى به خودت برگردد از اين رو من در عدالت خود اشكال مىكنم بعد از آنكه همسرش از او راضى شد و او را حلال كرد از آن پس نماز را به جماعت اقامه مىكرد. «1» 📚 پی نوشت : (1) گلشن ابرار ج 3 ص 128. https://eitaa.com/moballeghan
💠 آثار همنشین ظهر روزى ازروزهاى گرم تابستان ، ((مرحوم آقاجمال )) عبا را به سرانداخته و به طرف وادى السّلام مى رود: آقايى از اهل فضل ، ايشان را مى بيند و به همراه ايشان به راه مى افتد. از شهر كه خارج مى شوند، احساس مى كند كه در عمودى از هواى خنك و لطيف و معطر قرار گرفته اند. مرحوم آقا جمال ، برنامه اش اين بود كه وقتى به ((وادى السلام )) مى رسيده ، سر قبر بزرگان علم و تقوا، از جمله ((مرحوم قاضى ))، مى رفته وبعد مى آمده در مكانى كه هيچ اثرى از قبرنبود، مى نشسته و فاتحه و دعا مى خوانده است كه بعد مقبره خود ايشان مى شود . خلاصه ، از ((وادى السلام )) كه برمى گردند، باز همان هواى خنك و لطيف با ايشان بوده تا اينكه به شهر مى رسند و با شخصى برخورد مى كنند. بعد از سلام و عليك و احوالپرسى بسيار كوتاه و زودگذر، احساس مى كنند كه اثرى از آن هواى خنك و لطيف نيست . مرحوم آقا جمال رو مى كند به آن آقايى كه همراهش بوده ، مى گويد: ديدى ، چگونه تماسهاى نامناسب ، اثر خودش را مى گذارد، بنا بر اين معاشرت و تماس افراد، براى شخص سالك نقش مهمى دارد چه با خوبان باشد و چه با بدان در استادى كه انتخاب مى كنيد دقيق باشيد زيرا همنشين و رفيق غافل و مجالست با فساق و فجار و اهل غفلت سريع اثر سوء در او مى گذارد. https://eitaa.com/moballeghan
💠صبوری یک مرجع در برابر همسر علامه شیخ جعفر کاشف الغطاء رحمة الله علیه اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى‌کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند، این قدر در مقام جستجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالیقدر گاهى که به داخل خانه مى‌رود، همسرش حسابى او را کتک مى‌زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند، گفتند: آقا ما داستانى شنیده‌ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى‌زند؟! ..فرمود: بله! عرب است، قدرتمند هم هست، قوى البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى‌شود، حسابى مرا مى‌زند. من هم زورم به او نمى‌رسد، گفتند: او را طلاق بدهید، گفت: نمى‌دهم، گفتند: اجازه بدهید ما زن‌هایمان را بفرستیم، ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمى‌دهم، گفتند: چرا؟ گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمت‌هاى خداست، چون وقتى بیرون مى‌آیم و در صحن امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى‌کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى‌دارد، همان وقت مى‌آیم در خانه کتک مى‌خورم، هوایم بیرون مى‌رود، این چوب الهى است، این باید باشد. https://eitaa.com/moballeghan
💠 شيخ انصارى و بيت المال نقل است كه رويه لحاف آن بزرگوار پاره بود و به گونهاى كه پشمهايش بيرون مىريخته و از فرط پوسيدگى قابل وصله و دوخت نبوده است. عيال ايشان چند بار مىگويد كه پارچهاى جهت رويه لحاف تهيه شود ولى شيخ پاسخ مثبت نمىدهد. تا اين كه در شبى مشاهده مىكند كه رويه لحاف نو شده است. در حال تعجب از همسر خود مىپرسد پول آن از كجا فراهم شده است؟ عيال جواب مىدهد: ما روزانه سه سير (225 گرم) گوشت مصرف كرديم، از آن رو كه هرچه درباره لحاف به شما گفتم توجه نكرديد. من روزانه نيم سير صرفه جويى كردم و با پول آن پارچه خريدم. شيخ انصارى از شنيدن اين مطلب ناراحت مىشود و مىگويداى واى بر ما. شيخ انصارى و بيت المال نقل است كه رويه لحاف آن بزرگوار پاره بود و به گونهاى كه پشمهايش بيرون مىريخته و از فرط پوسيدگى قابل وصله و دوخت نبوده است. عيال ايشان چند بار مىگويد كه پارچهاى جهت رويه لحاف تهيه شود ولى شيخ پاسخ مثبت نمىدهد. تا اين كه در شبى مشاهده مىكند كه رويه لحاف نو شده است. در حال تعجب از همسر خود مىپرسد پول آن از كجا فراهم شده است؟ عيال جواب مىدهد: ما روزانه سه سير (225 گرم) گوشت مصرف كرديم، از آن رو كه هرچه درباره لحاف به شما گفتم توجه نكرديد. من روزانه نيم سير صرفه جويى كردم و با پول آن پارچه خريدم. شيخ انصارى از شنيدن اين مطلب ناراحت مىشود و مىگويداى واى بر ما. https://eitaa.com/moballeghan