eitaa logo
مسیر مؤمنانه
2.1هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
105 فایل
🍃نگاه ڪن به جان من،در انتظار #جمعه اے ستـــ 🍂ڪه روز وعده باشد و طلوع آن ظـهـور توستـــ 🌷اللّهمّـ عجّل لولیّڪ الفرج کپی مطالب آزاد با ذکر صلوات برای شادی روح مدیر عزیز مسیر مؤمنانه تبادل::: @begzareemm
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷اهل جهنم: 🌷۱. یا نماز نمیخوانند 👈 ۴۳مدثر 🌷۲. یاگاهی نماز میخوانند👈 ۴ماعون 🌷۳.یا بد نماز میخوانند👈۵۹ مریم 🌷چهار ویژگی نمازسازنده : 🌷۱.همیشه اهل نمازند👈 ۲۳معارج 🌷۲.درست نمازمیخوانند👈 ۲مومنون 🌷۳.اول وقت میخوانند👈۲۳۸ بقره 🌷۴.بعدازنماز،باگناه،خرابش نمی‌کنند👈۹ مومنین
مسیر مؤمنانه
*داستان خواستگاری عبدالله از آمنه* *داستان شماره ۲۳* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم چون شب شد عبد
*در بیان قصه سطیح* *داستان شماره ۲۴* 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم پس زرقا در جواب نوشت آیات و علامات پیغمبر هاشمی است آنچه نوشته ای. چون نامه مرا بخوانی از خواب غفلت بیدار شو و از تقصیر حذر نما و به زودی سفر کن به جانب مکه من نیز متوجه آن صوب می شوم. شاید یکدیگر را ملاقات کنیم و حقیقت این امر را معلوم کنیم اگر به وجود آمده باشد شاید چاره ای در هلاک او کنیم و پیش از آنکه نور او مشتعل گردد خاموش گردانیم.چون نامه به سطیح رسید و بر مضمون نامه مطلع گردید به آواز بلند گریست و در ساعت متوجه مکه معظمه گردید. چون به مکه رسید ابوجهل و شیبه و عتبه و عاص بن وابل با گروهی از قریش به استقبال او آمدند. سطیح گفت آمده ام خبر دهم شما را به آنچه گذشته است و بعد از این خواهد شد. ای فرزندان عبد مناف آمده ام که مژده دهم شما را به بشیر و نذیر و ماه منیر که نزدیک شده است ظهور انوار او. کجاست عبدالمطلب و شیران اولاد او و چون گروه قریش این سخنان را شنیدند ایشان را خوش نیامد و پراکنده شدند.پس حضرت ابوطالب و سایر اولاد عبدالمطلب به نزد او آمدند در هنگامی که نزدیک کعبه نشسته بود و گفتند ما اول نسب خود را به او نمی گوئیم تا علم او را بیازماییم. ابوطالب شمشیر و نیزه خود را به رسم هدیه به غلام سطیح داد و پیش از آنکه غلام سطیح به اربابش سطیح اعلام نماید، سطیح گفت: بر شما باد سلام و گوارا باد انعام شما. از کدام گروه عربید؟ ابوطالب توریه نمود و گفت مائیم از گروه بنی جمع. سطیح گفت: ای بزرگ نزدیک من بیا و دست خود را بر روی من بگذار.چون ابوطالب دست بر رویش گذاشت گفت بحق خداوند دانای اسرار و پنهان از ابصار و آمرزنده خطاها و کشف کننده بلاها سوگند می خورم که توئی صاحب اخلاق منیعه و توئی که داده ای به غلام من به رسم هدیه نیزه خطی و شمشیر هندی. بدرستیکه شمائید بهترین انسانها و بهم خواهد رسید از تو و برادرت شریفترین ذریتها.ابوطالب او را منزل برد و اکرام کرد. سطیح به ابوطالب گفت ای سید بزرگوار دست مبارکت را بار دیگر بر روی من گذار. چون ابوطالب دست بر رویش گذارد آهی دردناک کشید و ناله کرد و گفت ای ابوطالب دست برادر خود عبدالله را بگیر که سعادت شما هویداست و بشارت باد شما را به بلندی مکان مجد و رفعت شأن که آن دو شاخ کرامت از درخت شما خواهد روئید. محمد از برادر توست و علی از تو. پس ابو طالب شاد شد و این خبرها در میان اهل مکه شایع گردید. پس ابوجهل گفت که این اول بلیه ایست که از بنی هاشم به ما نازل شد و شنیدید خبرهای سطیح را در باب فرزند عبدالله و ابوطالب که دینهای ما را فاسد خواهند کرد.چون قریش این سخنان از سطیح شنیدند شمشیرها از غلاف کشیدند و رو بر او دویدند و بنی هاشم به حمایت از او تیغها برهنه کردند. ابوجهل ندا کرد راه دهید که من این کاهن را به قتل رسانم و آتش کینه خود را به خون او فرو نشانم. پس ابوطالب شمشیری به جانب او انداخت و سرش را مجروح کرد. چون خون بر روی نحسش جاری شد ابوجهل ندا کرد که ای سر کرده های قبایل این عار را بر خود مپسندید و سطیح و آمنه و فاطمه را بکشید تا از شر آنچه این کاهن می گوید ایمن گردید. پس همه قربش بر سطیح حمله آوردند و بنی هاشم توان مقاومت ایشان نداشتند. ابوطالب پیش سطیح آمد و از او معذرت طللید و از او خواست از قربش دور شود.سطیح گفت: ای ابوطالب من می روم و التماس دارم که چون آن پیغمبر بشیر و نذیر ظاهر شود سلام بسیار از من به او برسانی و بگوئی که او بشارت داد به ظهور تو و قوم تو او‌ را تکذیب کردند و از جوار تو او‌را دور کردند و در این زودی زنی خواهد آمد بسوی شما که تصدیق بشارت مرا نماید و زیاده از آنچه من اظهار کردم اظهار نماید... ان شاء الله ادامه داستان شبی دیگر... منبع: کتاب حیوة القلوب جلد دوم( زندگانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) نوشته علامه محمد باقر مجلسی رحمة الله علیه مطالب فوق از کتاب حیوة القلوب خلاصه برداری شده است. 🌸نشر پیام صدقه جاریه هست🌸 **اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم* *التماس دعای فرج*
اگربه دیده ظاهر تــو را نمی بینم ولی تو را ز جان و دل جدا نمی بینم چنان که شیفته ی آن جمال زیبایم به هرچه مینگرم جز تــو را نمی بینم سلام حضرت دلبـ💚ـر ....
مسیر مؤمنانه
‌🟩مهدی شناسی 🔷دعای عهد 🌹اللهم رب النور العظيم و رب الكرسي الرفيع نور گسترده‌ي عالم چه كسي است؟
‌🟩مهدی شناسی 🔷دعای عهد 🌹اللهم رب النور العظیم و رب الکرسی الرفیع ‌نورالعظيم نوري است وسيع و با شعاع فراوان. در نگاه عرفاني بايد گفت نوري است كه تمام ابعاد فكري و اعتقادي انسان را در بر مي‌گيرد. اين چنين نيست كه اگر كسي اراده كند پشت سر امام زمانش حركت كند نور وجودي حضرت ابعاد اعتقادي او را سامان بدهد و از ابعاد فكريش غافل باشد. نور مستقيم، علي السّويّه بر يك فضا مي‌تابد و هر يك از موجودات، تنها در صورتي كه خود را از نور پنهان كنند از گرما و روشنايي آن محروم مي‌مانند. در اين عالم همه ی چشمها از درك حقيقت وجود مقدس امام زمان ناتوان است زيرا عالم ماده، حجاب است و حقيقت وجودي حضرات معصومين در اين عالم پنهان و مستور است. در روايتي چنين آمده است:" السَّلَامُ عَلَى الْإِمَامِ الْعَالِمِ الْغَائِبِ عَنِ الْأَبْصَارِ وَ الْحَاضِرِ فِي الْأَمْصَارِ وَ الْغَائِبِ عَنِ الْعُيُونِ وَ الْحَاضِرِ فِي الْأَفْكَارِ"/ "سلام بر امامي كه از ديدگان غايب است اما در شهرها حضور دارد سلام بر امامي كه چشمها از رؤيت او ناتوانند اما فكرها تا حدودي او را درك مي‌كنند." روايت ذكر شده دليل و برهاني است بر وجود نوراني بقية الله الاعظم. اين روايت ذكر مي‌كند نور هست اما مردم از درك آن غافلند و چشمها از ديدنش عاجز. يوسف زهرا وجود مقدس بقية الله فرزند مادري است كه نامش نور است. «زهرا» به معناي روشنايي و نور است و از فرزند نور آيا مي‌توان توقع ديگري غير از رهايي مردم از ظلمت دنيا داشت؟
14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من بعضی از حرفهای آقای خامنه ای رو نمیفهمم، چطور ایشون میگن مردم‌ما از زمان اول انقلاب ، انقلابی تر و مومن تر شدند ؟
🟡 هوای نفس ما غارتگر عمر ماست! 🍃مبادا نَفْس، عمرت را تاراج کند و تو را به خودش مشغول کند و ناگهان ببینی که رسول پروردگار (حضرت عزرائیل) آمده و دیگر فرصت نداری...! 🌹آیت‌الله حق شناس (ره)
زن جوانی در جاده رانندگی می کرد برف کنار جاده نشسته بود و هوا سرد بود. ناگهان لاستیک ماشین پنچر شد و زن ناچار شد از ماشین پیاده شود تا از رانندگان دیگر کمک بگیرد. حدود ﭼﻬﻞ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﺍﻱ ﻣﻲ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﻮﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﺯﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﮐﻤﮏ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ . ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻫﺎ ﻳﮑﻲ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺩ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ . ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻣﻲ ﺍﺻﻼ ﺗﻮﻱ ﺑﺮﻑﻫﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﻧﻤﻲ ﺷﺪ . ﺑﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻭﻳﺶ ﺣﺴﺎﺑﻲ ﺑﺮﻑﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺷﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﺗﺮ ﺩﻭﺭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﻴﭽﻴﺪ ﻭ ﮐﻼﻩ ﭘﺸﻤﻲﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺭﻭﻱ ﮔﻮﺵ ﻫﺎﻳﺶ ﮐﺸﻴﺪ . بالاخره ﻳﮏ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻗﺪﻳﻤﻲ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ . ﺯﻥ ، ﮐﻤﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﺮ ﺧﻮﺩﺵﻣﺴﻠﻂ ﺷﺪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﻴﺪ . ﺯﻥ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ، ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪﻩ ﻭ ﮐﺴﻲ ﻫﻢ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﻭ ﻧﻴﺎﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ . ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻴﺶ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺳﺮﻣﺎﻱ ﺁﺯﺍﺭ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﺍﻭ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ ﺯﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ . ﺍﻭ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺍی کمکش ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﻖ ﺗﻖ ﺑﻪ ﺷﻴﺸﻪ ﺯﺩ و اشاره کرد که لاستیک درست شد. ﺯﻥ ﭘﻮﻟﻲ ﭼﻨﺪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﭘﻮﻝ ﭘﻨﭽﺮﮔﻴﺮﻱ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺭﺍ ، ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﻴﻦﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺯ ﻭﻱ ﺗﺸﮑﺮ ﮐﺮﺩ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﮔﺮﻓﺖ. ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ، ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ، ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺎﻃﺮ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ : " ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺳﻌﻲ ﮐﻨﻴﺪ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮐﺴﻲ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . " ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻲ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻃﺮﻑﺍﻭﻟﻴﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺍﺯ ﻓﻬﺮﺳﺖ ﻏﺬﺍﻱ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻳﮑﻲ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻧﻲ ﮐﻪ ﻣﺎﻩ ﻫﺎﻱ ﺁﺧﺮ ﺑﺎﺭﺩﺍﺭﻱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻲ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ گارسونی ﺑﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﻪ ﻣﻴﻞ ﺩﺍﺭﺩ . ﺯﻥ ، ﻏﺬﺍﻳﻲ 80 ﺩﻻﺭﻱ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ، ﻳﮏ ﺍﺳﮑﻨﺎﺱ ﺻﺪ ﺩﻻﺭﻱ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﺍﺩ . ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ باقی مانده ﺭﺍ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ . ﺍﻣﺎ ﻭﻗﺘﻲ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺧﺒﺮﻱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻥ ﻧﺒﻮﺩ . ﺩﺭ ﻋﻮﺽ ، ﺭﻭﻱ ﻳﮏ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺘﻲ ﺩﻳﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﺪ . ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ . ﺩﺭ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺑﻴﺴﺖ ﺩﻻﺭ ﺑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﻱ ﭼﻬﺎﺭﺻﺪ ﺩﻻﺭ ﺯﻳﺮ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮐﺎﻏﺬﻱ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﻧﺸﻮﺩ . ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺯﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : " ﺳﻌﻲ ﮐﻦﺁﺧﺮﻳﻦ ﻧﻔﺮﻱ ﻧﺒﺎﺷﻲ ﮐﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﻲ ﮐﻨﺪ . " ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺰﺩﻳﮏ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺁﻫﻲ ﺩﺭ ﺑﺴﺎﻁ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ . ﺯﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﺎﺟﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ : ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻱ ﺯﻧﻲ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻱ ﮐﺮﻡ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﻪ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﺎﻓﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ . ﻗﻄﺮﻩ ﻱ ﺍﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﭼﺸﻢ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺨﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺻﺒﺢ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺯﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺿﺎﻱ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﺪﯼ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ..
29.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟩حکایت شنیدنی تشرف شیخ حسین فاضلی ابرقویی ره خدمت امام زمان عج گناهان مانع شناختن امام زمان عج است... # ═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑ ❁═
📚 روزي بهلول از راهی می گذشت. مردي را دید که غریب وار و سر به گریبان ناله می کند. بهلول به نزد او رفت سلام نمود و سپس گفت : آیا به تو ظلمی شده که چنین دلگیر و نالان هستی. آن مرد گفت : من مردي غریب و سیاحت پیشه ام و چون به این شهر رسیدم، قصد حمام و چند روزي استراحت نمودم و چون مقداري پول و جواهرات داشتم از بیم سارقین آنها را به دکان عطاري به امانت سپردم و پس از چند روز که مطالبه آن امانت را از شخص عطار نمودم به من ناسزا گفت و مرا فردي دیوانه خطاب نمود. بهلول گفت: غم مخور . من امانت تو را به آسانی از آن مرد عطار پس خواهم گرفت. آنگاه نشانی آن عطار را سوال نمود و چون او را شناخت به آن مرد غریب گفت من فردا فلان ساعت نزد آن عطار هستم تو در همان ساعت که معین می کنم به دکان آن مرد بیا و با من ابداً تکلم نکن. اما به عطار بگو امانت مرا بده. آن مرد قبول نمود و برفت. بهلول فوري نزد آن عطار شتافت و به او گفت: من خیال مسافرت به شهر هاي خراسان را دارم و چون مقداري جواهرات که قیمت آنها معادل 30 هزار دینار طلا می شود دارم، می خواهم نزد تو به امانت بگذارم تا چنانچه به سلامت بازگردم آن جواهرات را بفروشم و از قیمت آنها مسجدي بسازم. عطار از سخن او خوشحال شد و گفت : به دیده منت . چه وقت امانت را می آوري ؟ بهلول گفت: فردا فلان ساعت و بعد به خرابه رفت و کیسه اي چرمی بساخت و مقداري خورده آهنی و شیشه در آن جاي داد و سر آن را محکم بدوخت و در همان ساعت معین به دکان عطار برد. مرد عطـار از دیدن کیسه که تصور می نمود در آن جواهرات است بسیار خوشحال شد و در همان وقت آن مردغریب آمد و مطالبه امانت خود را نمود. آن مرد عطار فوراً شاگرد خود را صدا بزد و گفت : کیسه امانت این شخص در انبار است. فوري بیاور و به این مرد بده . شاگرد فوري امانت را آورد و به آن مرد داد و آن شخص امانت خود را گرفت و برفت و دعاي خیر براي بهلول نمود.
۴🟢 و از یکدیگر غیبت ننمایید آیا یکی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده‌اش را بخورد؟! بی تردید از این کار نفرت دارید. 《
مسیر مؤمنانه
✦✧✾═✾🔷✾═✾✧✦ ♦*﷽*♦ #شرح_حکمت_۶ ✨ وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ خوشرویى و بشاشت، دام
✦✧✾═✾🔷✾═✾✧✦ ♦*﷽*♦ ✨وَالْبَشَاشَةُ حِبَالَةُ الْمَوَدَّةِ خوشرویى و بشاشت، دام محبت است ✍🏻در روایت معروفى از پیامبر(ص) آمده است که فرمود: «یَا بَنِی عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِنَّکُمْ لَنْ تَسَعُوا النَّاسَ بِأَمْوَالِکُمْ فَالْقَوْهُمْ بِطَلاَقَةِ الْوَجْهِ وَحُسْنِ الْبِشْرِ; ✨ شما نمى توانید همه مردم را با اموال خود راضى کنید (چرا که نیازها بسیار زیاد و اموال کم است) بنابراین آنها را با چهره گشاده و خوشرویى ملاقات کنید (که سرمایه اى فنا ناپذیر و مایه خوشنودى مردم است) 🔶تعبیر به «حبالة» (دام) اشاره به این است که حتى افرادى که از انسان گریزانند با اظهار محبت و خوشرویى به سوى وى مى آیند و کینه ها از سینه ها شسته مى شود 🔶در بعضى از کلمات حکما آمده است که سه چیز است که محبت را در دل برادران دینى آشکار مى سازد: ✨ با چهره گشاده با آنها روبه رو شدن و پیش دستى در سلام و جاى مناسب را در مجالس براى آنها مهیا ساختن 📚ادامه دارد... ✦✧✾═✾🔷✾═✾✧✦