📚داستان کوتاه📚
ميگویند روزی مردی بازرگان خری را به زور ميكشيد، تا به دانايی رسيد،
دانا پرسيد :
چه بر دوش خَر داری كه سنگين است و راه نمی رود؟
مرد بازرگان پاسخ داد:
يك طرف گندم و طرف ديگر ماسه!
دانا پرسيد:
به جايی كه ميروی ماسه كمياب است؟
بازرگان پاسخ داد:
خير، به منظور حفظ تعادل طرف ديگر ماسه ريختم!!
دانا ماسه را خالی كرد و گندم را به دوقسمت تقسيم نمود و به بازرگان گفت حال خود نيز سوار شو و برو به سلامت.
بازرگان وقتی چند قدمی به راحتی با خَر خود رفت، برگشت و از دانا پرسيد با اين همه دانش چقدر ثروت داری؟
دانا گفت هيچ!!!
بازرگان شرايط را به شكل اول باز گرداند و گفت من با نادانی خيلی بيشتر از تو دارم، پس علم تو مال خودت و شروع كرد به كشيدن خَر و رفت ...
اين واقعيت جامعه ماست ..!
💞شعرتوبه💞
👇
✨توبه کردم دیر،اما باامید✨
✨بلکه عفو آیدمرا از تونوید✨
✨خودزحال خویش می دانم کِیَم✨
✨دانم آن عبدی که می خواهی نِیَم✨
✨بنده ای درفسق وعصیانم خدا✨
✨لیکن از کرده پشیمانم خدا✨
✨آمدم بر دَرگَهَت،یارب مران✨
✨نوبهارم دِه پس از عمری خزان✨
✨لایقم بنما به عشق و بندگی✨
✨دور کن از خِفَّت و شرمندگی✨
✨یاالهی،ای خداوند حکیم✨
✨راهی ام کن بر صراط مستقیم✨
✨طاعتی چندان نکردم، از کَرَم✨
✨ناجی ام باش از مکافات عَدَم✨
✨فرصتی دیگر فراهم کن مرا✨
✨دور از این دنیای ماتم کن مرا✨
✨بنگراین دیده که خونباراست،خدا✨
✨وَر نَه کاربنده ات زار است،خدا✨
✨رحم بر"فاروق" بنما ای "رحیم"✨
✨دور از او گردان شیطان رجیم✨