eitaa logo
مسیر مؤمنانه
2هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
70 فایل
🍃نگاه ڪن به جان من،در انتظار #جمعه اے ستـــ 🍂ڪه روز وعده باشد و طلوع آن ظـهـور توستـــ 🌷اللّهمّـ عجّل لولیّڪ الفرج کپی مطالب آزاد با ذکر صلوات برای شادی روح مدیر عزیز مسیر مؤمنانه به امیدطلوع فجر ظهور منجی
مشاهده در ایتا
دانلود
ما باید غصه بخوریم که نکند اعمال ما را آفت بزند. مثلاً یک غیبت می‌تواند تمام زحمات ما را هدر دهد. اگر غیبت کنید 40 روز اعمال خوب شما در نامه اعمال شخص غیبت شونده نوشته می‌شود و اگر عمل خوبی نداشته باشید، گناهان آن شخص در نامه اعمال شما نوشته می‌شود. این روایت از معصوم (ع) است. 👕شخصی شنید که غیبتش را کرده اند ، کت و شلوار ، و شیرینی خرید و به عنوان چشم روشنی برای غیبت کننده فرستاد. ✨شخـص غیبت کننده پرسید: چرا به من چـشم روشنی داده ای؟! ✨جـواب داد: شما ۴٠ روز ، تمامی نـماز و روزه و عباداتت را به مـن دادی و من به جایش این هـدیه را برای شما فرستادم! آیت الله مجتهدی تهرانی ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
باری تعالی! دنیا شلوغه.. مآ رو از هرچی حبِ دنیاست رد صلاحیت کن، ولی از بندگی نه!♥️
مسیر مؤمنانه
، شام درست می کردم. تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد. قسمت :3⃣3⃣1⃣ دو سه بار هواپیماهای عراقی دیو
نده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.» بعد خندید. داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.» خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.» خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید. فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج. گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!» گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.» بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.» قسمت :8⃣3⃣1⃣ کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!» دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.» خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!» برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.» گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.» خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.» توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم. بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.» گفتم: «عصر برویم بیرون؟!» با تعجب پرسید: «کجا؟!» گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.» یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!» من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!» گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!» ‍قسمت :9⃣3⃣1⃣ گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.» نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟» نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.» گفت: «ناراحت شدی؟!» گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.» عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.» بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.» بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت. تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم. قسمت :0⃣4⃣1⃣ نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت. هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد. دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.» توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!» دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم. خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!» به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم. 1⃣4⃣1⃣ دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ
. یکی از بیماری‌های خونی ژنتیکی که با درمان میشه، بیماری هست. با اهدای سلول های بنیادی خونساز از بدن فرد سالمی که با بیمار تشابه ژنتیکی داره، بدن بیمار قادر میشه که خون سالم تولید کنه و بیماری رو شکست بده یادمون باشه خیلی از بیماریهای وخیم خونی فقط با اهدای درمان میشن و شما با عضویت در ایران و پیوستن به نمونه خون در اختیار بانک سلول میذارین تا اگر ژنتیک بیماری به شما شباهت داشت با از مرگ نجاتش بدید امروز هست و با اطلاع رسانی می تونیم تعداد داوطلبان اهدا رو در ایران زیاد کنیم تا بیمارهامون شانس بیشتری برای پیدا کردن سلول بنیادی مناسب داشته باشن در این آگاهی بخشی سهیم باشین 🍃 💚 🍃 https://www.instagram.com/p/COnFVh6l8O-/?igshid=13z7kv2nj6e9
هدایت شده از مسیر مؤمنانه
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
💚✨ 🦋اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ... ╔═.🍃.════╗ @mobarz2 ╚════.🍃.═╝
﷽❣ ❣﷽ ماییم و هوایِ بغض آلود فقط دلواپسی و غصّۂ مشهود فقط والله ڪه آسان شوداین سختی ها با آمدنِ حضرتِ موعود فقط! 🌼 🍃 ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز ⬇️ ⚜ یکشنبه ⚜ ☀️ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ خورشيدی 🌙 ۲۶ رمضان ۱۴۴۲ قمری 🎄 ۹ مه ۲۰۲۱ میلادی ۲۶ ✨ اللهمّ اجْعَل سَعْیی فیهِ مَشْکوراً وذَنْبی فیهِ مَغْفوراً وعَملی فیهِ مَقْبولاً وعَیْبی فیهِ مَسْتوراً یا أسْمَعِ السّامعین 🤲 💛 خدایا را در این روز مورد سپاس، و گناهم را ، و را پذیرفته، و را پوشیده قرار ده، . ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
26.mp3
7.96M
هر روز یک جزء به نیت فرج تحدیر جزء_ ۲۶☝️☝️☝️ ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯ اعمال ماه رمضان
هدایت شده از مسیر مؤمنانه
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
💚✨ 🦋اِلهى‏ عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ... ╔═.🍃.════╗ @mobarz2 ╚════.🍃.═╝
❤️ 🌼«صبحم» شروع می شود ✨«آقا به نامتـان » 🌼«روزی من» همه جـا ✨«ذکـر نـامتـان» 🌼صبح علی الطلوع ✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن» 🌼مـن دلخـوشـم بـه ✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️ السلام علیک یا اباصالحَ المهـدی 💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 🌤 🤲 ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯
12.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ امروز ⬇️ ⚜ دوشنبه ⚜ ☀️ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ خورشيدی 🌙 ۲۷ رمضان ۱۴۴۲ قمری 🎄 ۱۰ مه ۲۰۲۱ میلادی ⑦② ✨ اللهمّ ارْزُقْنی فیهِ فَضْلَ لَیْلَةِ القَدْرِ وصَیّرْ أموری فیهِ من العُسْرِ الى الیُسْرِ واقْبَلْ مَعاذیری وحُطّ عنّی الذّنب والوِزْرِ یا رؤوفاً بِعبادِهِ الصّالِحین. 🤲  💛 خدایا در این روز شب قدر را ساز، و کارهایم را از سختی به آسانی برگردان و را بپذیر، و گناه و بار گران را از گُرده ام بریز، ای به . ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯ اعمال ماه رمضان
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze27.mp3
4.02M
هر روز یک جزء به نیت فرج تحدیر جزء_ ۲۷☝️☝️☝️ ╭┅═ঊঈ🌿🦋🌿ঊঈ═┅╮ 🆔 @mobarz2 ╰┅═ঊঈ✨🕊✨ঊঈ═┅╯ اعمال ماه رمضان