eitaa logo
مُــ‌بـ‌هَـــم | MOBHAM ⁦
851 دنبال‌کننده
592 عکس
40 ویدیو
0 فایل
به‌مبه‍ــم‌ترـین‌لحظه‌ی زندگـ‌ي خـوش اومدیـد به«سکـوتْ»‌📜 ارتباط‌باما: @sharayetmobhaam _کپـی‌ ؟ _ حلالِ حلال !) 🪴❤️ حرفی،حدیثی،سخنی،دردودلی انتقاد،پیشنهاد،خلاصه هر چه دله تنگت میخواهد میشنویم:https://harfeto.timefriend.net/17002253486840
مشاهده در ایتا
دانلود
مُــ‌بـ‌هَـــم | MOBHAM ⁦
_تو بهش بگو.. منم میگم که همه این بازی‌هایی که راه انداختی دروغ بوده و نه دزدیده شدی نه هیچی.... می‌
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨ ✨🕊✨✨🕊✨ 🕊✨🕊✨ ✨🕊 🕊 💕🗒 _از امروز بیشتر می‌تونم پیشش باشم اشتباه می‌کنی. ناسلامتی با هم همکار شدیم. لبخندم به ناگاه جمع شد _با حاجی؟ سر بالا و پایین کرد _ درسته از فردا من و امیرعلی یک جا کار می‌کنیم و به نظرم به هم نزدیکترم می‌شیم.. نظر تو چیه؟ جوابی ندادم نکند آسیه هم با سیاوش همدست باشد فکر مزخرفی بود اما... نفسی تازه کردم و ذهنم را اندکی سر و سامان بخشیدم سیاوش همانگونه که خواسته بود توانسته بود آشفته خاطرم کند. با صدای حاج بابا نگاهم به سوی در کشیده شد. _بیا دخترم کارت دارم. لبخند زدم و خدا را شکر کردم که از شر آسیه رها شده بودم به آرامی و با حفظ لبخندم پیشش رفتم _ جانم. _دخترم یه زنگ به امیرعلی بزن کجا رفته الان.. دروغ چرا کمی دلم گرفت که اینگونه بی‌اهمیت گذاشته و رفته بود به آرامی چشم گفتم و به او زنگ زدم تقریباً تماس داشت پایان می‌یافت که جواب داد: _بله _حاج بابا می‌خواد باهات صحبت کنه. موبایل را دست حاج بابا دادم تعجب کرده بود اما حرفی نزد و خیلی عصبی شروع کرد با او صحبت کردم و گفت هرچه زودتر باید خانه بیاید بعد از تمام شدن حرف‌هایش تشکر کرد و گوشیم را به دستم داد به صورتم خیره شد _ امیدوارم از پس دل این پسر بر بیای بابا جان. با بغض تشکر کردم و دنبال حاج بابا به حیاط رفتم مهمان‌ها کم کم داشتن می‌رفتند و همان جا کنار حاج بابای ایستادم و همه را بدرقه کردیم خدا را شکر آسیه هم رفت..