eitaa logo
مُــ‌بـ‌هَـــم | MOBHAM ⁦
842 دنبال‌کننده
592 عکس
40 ویدیو
0 فایل
به‌مبه‍ــم‌ترـین‌لحظه‌ی زندگـ‌ي خـوش اومدیـد به«سکـوتْ»‌📜 ارتباط‌باما: @sharayetmobhaam _کپـی‌ ؟ _ حلالِ حلال !) 🪴❤️ حرفی،حدیثی،سخنی،دردودلی انتقاد،پیشنهاد،خلاصه هر چه دله تنگت میخواهد میشنویم:https://harfeto.timefriend.net/17002253486840
مشاهده در ایتا
دانلود
مُــ‌بـ‌هَـــم | MOBHAM ⁦
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊 #پـرندهٔ_خوشبختـي 💕🗒 #قســمت_94 ضربه آرامی
✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨✨🕊✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊✨🕊✨🕊 ✨🕊✨🕊✨ 🕊✨🕊 💕🗒 _(من چه کار می‌تونم بکنم من باید تاوان کثافتکاری‌های شما رو بدم مگه خب نمی‌خواستم با تو ازدواج کنم حرفی هست؟؟) نگاه حاج امیر روی صورت مضطرب خودم حس می‌کردم نگاهش کردم و لبخند زدم نگاهمان زیاد طولانی نشد چون موبایلم دوباره صدا یه دریافت پیامکش بلند شد. (_نه حرفی در این باره ندارم اینا رو ول کن میخوای بهت ثابت کنم چقدر بهت نزدیک هستم؟) (_‌دونم می‌خوای به چی برسی اما بهتره دست از سرم برداری من نه هیچی می‌دونم نه علاقمند به این کارای مسخره هستم) از استرس پایم را تکان می‌دادم و امیدوار بودم علی و سیاوش را از کارشان برگردانم اما پیام بعدی علی چون آب سردی بر سرم ریخته شد و مات ماندم. (_این تیشرت مشکی خیلی بهت میاد کوچولو.. هوم! شام که ماکارونی دارید باز نه؟) این مردک باز هم شروع کرده بود کم پدربزرگم را آزار نداده بود و حالا نوبت به من رسیده بود... شاید حرف سیاوش راست باشد و دنبال این هستند که پدربزرگم اگر زنده است خودی نشان دهد. دستی به صورتم کشیدم و راهی اتاقم شدم صادقانه برایش نوشتم: (_ منو نترسون بهتره بزاری به درد خودم بمیرم و زندگی مزخرفی که در انتظارم هست رو ادامه بدم..) (_بخواب فردا دیدن سیاوش کلافت می‌کنه و باید آماده باشی شب بخیر. دم در اتاق بودم که با صدای حاج خانم خودم اومدم _بیا این ظرف‌ها رو بشور دیگه دختر این خونه نیستی عروسش به حساب میای و بهتره یک سری وظایفو قبول کنی.. حوصله سر و کله زدن با این یکی را نداشتم بی حرف قبول کردم و ظرف‌ها را از دستش گرفتم به آشپزخانه رفتم و هرچی دستم بود را روی سینک کوبیدم دستی به صورت عرق کردم کشیدم بازی زندگی من از این لحظه شروع شده بود بازی که قرار بود به نحو احسن انجام شود و آینده من را دستخوش تحول کند