هدایت شده از سراج اندیشه
zareei-10.mp3
11.31M
🎧 صوت جلسه 10 | نور مبین (آموزش ترجمه و تدبر در مفاهیم قرآن کریم)
🎙حجت الاسلام والمسلمین زارعی
📌لیست جلسات (دریافت فیلم، جزوه، پردهنگار و...) :
serajnet.org/post/detail/Fa/2-59-1-16-1-0
#نور_مبین_1400
#قرآن
#حجت_الاسلام_زارعی
┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄
🌐 www.serajnet.org
🆔 @serajnet
♥️♥️♥️
🍃🍃
🥀
سه دقیقه در قیامت
#پارت_۷۵
{مدافعان وطن}
.
.
مدتی از ماجرای بیمارستان گذشت.
پس از شهادت دوستان مدافع حرم،حال و روز من خیلی خراب بود. من تا نزدیکی شهادت رفتم اما خودم می دانستم که چرا شهادت را از دست دادم!
.
.
به من گفته بودند که هر نگاه حرام،حداقل شش ماه شهادت آنان که عاشق شهادت هستند را عقب می اندازد.
.
.
روزی که عازم سوریه بودیم،پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود!
چند دختر جوان با لباسهایی بسیار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جای خودم را تغییر دادم.
هرچه می خواستم حواس خودم را پرت کنم انگار نمی شد.
.
.
اما دیگر دوستان من،در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد.
این دختران دوباره در مقابلم قرار گرفتند. نمیدانم،شاید فکر کرده بودند من هم مسافر آنتالیا هستم.
.
.
هر چه بود،گویی ایمان و اعتقاد من آزمایش شد. گویی شیطان و یارانش آمده بودند تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی. با اینکه در مقابل عشوه های آنان هیچ حرف و هیچ عکس العملی انجام ندادم،اما متاسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم.
.
.
درمیان دوستانی که با هم در سوریه بودیم،چند نفر دیگر را میشناختم که آنها را جزو شهدا دیده بودم. میدانستم آنها نیز شهید خواهند شد.
.
.
یکی از آنها علی خادم بود. علی پسر ساده و دوست داشتنی سپاه بود. آرام بود و با اخلاص. توی فرودگاه،در جایی نشست که هیچکسی در مقابلش نباشد. تا یک وقت آلوده به نگاه حرام نشود.
.
.
در جریان شهادت رفقای ما،علی هم مجروح شد،اما همراه با ما به ایران برگشت.
من با خودم فکر میکردم که علی به زودی شهید خواهد شد،اما چگونه و کجا؟!
.
.
ادامه دارد ....
🥀
🍃🍃
♥️♥️♥️
♥️♥️♥️
🍃🍃
🥀
سه دقیقه در قیامت
#پارت_۷۶
{مدافعان وطن}
«قسمت دوم»
.
.
یکی دیگر از رفقای ما که او را در جمع شهدا دیده بودم،اسماعیل کرمی بود.
او در ایران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند مشاهده کردم!
.
.
من و اسماعیل،خیلی با هم دوست بودیم. یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد. یک ساعتی با هم صحبت کردیم. اسماعیل خداحافظی کرد و گفت: قرار است برای مأموریت به مناطق مرزی اعزام شوم.
.
.
رفقای ما عازم سیستان و بلوچستان شدند. مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار،برای ماموریت به آنجا اعزام میشدند.
.
.
فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم. گفتند رفته سیستان.
یکباره با خودم گفتم: نکند باب شهادت از آنجا برای او باز شود؟!
.
.
سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار،تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم. اما مجوز حضور ما صادر نشد.
.
.
مدت گذشت. با رفقا در ارتباط بودم اما نتوانستم آنها را همراهی کنم. در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد.
خبر خیلی کوتاه بود. اما شوک بزرگی به من و تمام رفقا وارد کرد.
.
.
یک انتحاری وهابی،خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود به شهادت می رساند.
.
.
سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد لیست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعیل کرمی هردو در میان شهدا بودند.
البته بعد از شهادت دوستانم،راهی مرزهای شرقی شدم.
.
.
ادامه دارد....
🥀
🍃🍃
♥️♥️♥️
🔻♦️یونس ارمنی چگونه مسلمان شد؟ ♦️🔻
در کتاب « کرامات الصالحین » به نقل از حاج عباس یکی از دوستان شیخ محمد تقی بافقی آمده است: « نيمه شبي در اتاق خودم كه كنار در حياط منزل آقاي حاج شيخ محمد تقي بافقي بود، خوابيده بودم. ناگهان صداي پايي در داخل حياط مرا از خواب بيداركرد. من فوراً از جا برخاستم. ديدم جواني وارد منزل شده و در وسط حياط ايستاده است. نزد او رفتم و گفتم شما كه هستيد و چه مي خواهيد؟ مثل آن كه نمي توانست فوراً جواب مرا بدهد حالا يا زبانش از ترس گرفته بود و يا متوجّه نشد كه من به فارسي به او چه مي گويم. زيرا بعداً معلوم شد او اهل بغداد و عرب است ولي مرحوم آقاي بافقي قبل از آن كه او چيزي بگويد از داخل اتاق صدا زد كه حاج عباس، او يونس ارمني است و با من كار دارد، او را راهنمايي كن كه نزد من بيايد. من او را راهنمائي كردم. او به اتاق آقاي بافقي رفت. مرحوم آقاي بافقي وقتي چشمش به او افتاد بدون هيچ سؤالي به او فرمود: احسنت. مي خواهي مسلمان شوي؟ او هم بدون هيچ گفتگويي به ايشان گفت: بلي براي تشرف به اسلام آمده ام. مرحوم آقاي بافقي بدون معطلي بلافاصله آداب و شرايط تشرف به اسلام را به ايشان عرضه نمود و او هم مشرّف به دين مقدّس اسلام شد. من كه همۀ جريانات برايم غير عادّي بود از يونس تازه مسلمان سؤال كردم كه جريان تو چه بوده و چرا بدون مقدّمه به دين مقدس اسلام مشرف گرديدي و چرا اين موقع شب را براي اين عمل انتخاب نمودي !؟
او گفت: من اهل بغدادم و ماشين باري دارم و غالباً از شهري به شهري بار مي برم. يك روز از بغداد به سوي كربلا مي رفتم، ديدم دركنار جادّه پيرمردي افتاده و از تشنگي نزديك به هلاكت است. فوراً ماشين را نگه داشتم و مقداري آب كه در قمقمه داشتم به او دادم. سپس او را سوار ماشين كردم و به طرف كربلا بردم. او نمي دانست كه من مسيحي و ارمني هستم. وقتي پياده شد، گفت: برو جوان، حضرت ابوالفضل العبّاس ( علیه السلام ) اجر تو را بدهد. من از او خداحافظي كردم و جدا شدم. پس از چند روز باري به من دادند كه به تهران بياورم، امشب سر شب به تهران رسيدم و چون خسته بودم خوابيدم. درعالم رؤيا ديدم در منزلي هستم و شخصي درب آن منزل را مي زند. پشت در رفتم و در را باز كردم. ديدم شخصي سوار اسب است و مي گويد: من ابوالفضل العباس هستم، آمده ام حقّي كه به ما پيدا كردي به تو بدهم. گفتم چه حقي؟فرمودند: حق زحمتي كه براي آن پيرمرد كشيدي. سپس فرمودند: وقتي از خواب بيدار شدي به شهر ري مي روي. شخصي تو را بدون آن كه تو سؤال كني به منزل آقاي شيخ محمد تقي بافقي مي برد. وقتي نزد ايشان رفتي به دين مقدّس اسلام مشرف مي گردي. من گفتم: چشم قربان و آن حضرت از من خداحافظي كردند و رفتند. من از خواب بيدار شدم و شبانه به طرف حرم حضرت عبدالعظيم ( علیه السلام ) حركت كردم. در بين راه آقايي را ديدم كه با من تشريف مي آورند و بدون آن كه چيزي از ايشان سؤال كنم، مرا راهنمايي كردند و به اينجا آوردند و من مسلمان شدم. »
🌟🌟خمس بده تا مالت برکت پیدا کنه 🌟🌟
شخصی از یکی از علما پرسید: شما چگونه می گویید خمس و زکات مالتان را بدهید تا اموالتان زیاد شود؟طبق قوانین ریاضی از هر چیزی که برداریم، کم می شود ولی شماها می گویید اضافه می گردد. ( ما می گوییم حاصل عمل تفریق، کم شدن است ولی شما می گویید این عمل تفریق استثناء بوده و حاصل آن زیاد شدن است )
آن عالم پرسید: سگ، سالی چند بار می زاید؟ گفت: سالی دوبار. پرسید: هربار چند توله می زاید؟ گفت: هر بار پنج، شش یا حتی بیش تر. پرسید: چند سال عمر می کند؟ گفت: تا سی سال هم عمر می کند. پرسید: چه مقدار از گوشتش خوراک مردم می شود؟ گفت: هیچ. پرسید: چه مقدارشان طعمۀ درندگان می شوند؟ گفت: خیلی کم. پرسید: چه مقدارشان به علت بیماری می میرند؟ جواب داد: مَرَضی که سگ را بکشد، خیلی نادر است.
سپس پرسید: گوسفند سالی چند بار می زاید؟ گفت: سالی یک بار. پرسید: هر باری چند برّه؟ گفت: یکی. پرسید: چند سال عمر می کند؟ گفت: حدود ده سال. پرسید: چه مقدار از گوشتش را مردم می خورند؟ گفت: خیلی زیاد و اصلاً گوسفند را پرورش می دهند تا گوشتش را بخورند. پرسید: چه مقدار طعمۀ درندگان می شود؟ گفت: خیلی زیاد. پرسید: چه مقدارشان به واسطۀ بیماریها می میرند؟ گفت: زیاد، زیرا بیماری های دام فراوان است که گاهی گله ها را از بین می برد.
آن عالم گفت: به حسابِ ریاضی، الآن باید دنیا پُر از سگ باشد و نسل گوسفند منقرض شده باشد؛ اما بیابان ها پُر است از گله های گوسفند، ولی تو یک گلۀ سگ به من نشان بده!
آن مرد تعجب کرد و علت را جویا شد و آن عالم در جوابش گفت: خداوند در گوسفند بركت قرار داده ولي آن را در سگ قرار نداده است.
❌❌فرشته ای به جای عبدالله ❌❌
علامه حلى در کتاب « كشف اليقين » و علامۀ نورى در کتاب « كلمه طيبه » حكايتى را بدین مضمون نقل مى كنند که شخصى به نام عبدالله بن مبارك یک سال در میان به سفر حج می رفت. در زمان حکومت مأمون ( لعنت الله علیه ) پانصد مثقال طلا با خود برداشت و از خانه به سمت بازار به راه افتاد تا مایحتاج سفر حج خویش را فراهم سازد. در خرابهاى كه بر سر راه او بود یک زن علويهاى را ديد كه مرغ مرده ای را برداشته و پرهاى او را مى كند و آن را پاك مى كند. عبدالله بن مبارك به نزد او آمد و گفت: براى چه اين مرغ مرده را پَر مى كَنى؟! مگر قرآن نخواندهاى كه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايند: خوردن گوشت مُرده حرام است؟!
زن علويه گفت: از حال من سؤال مكن و مرا به حال خود بگذار و دنبال کار خود برو.
من قانع نشدم و اصرار کردم که تا نگویی، نمی روم. آن زن وقتی اصرار من را دید، آهی کشید و گفت: بدان كه من زنى سيده و علويه هستم که فرزندانی يتيم دارم و شوهرم از دنيا رفته است. اين روز چهارم است كه چيزى خوردنى به دست من و بچه هايم نيامده است و چون كار به اضطرار رسيد اين مرغ مُرده بر ما حلال است و من به غير از اين مرغ مُرده چيزى ندارم. اكنون مى خواهم آن را پاك كنم و براى بچه هايم ببرم. عبد الله گفت: وقتی حكايت جانسوز آن زن را شنيدم، با خود گفتم: واى بر تو اى عبد الله. كدام عمل بهتر از کمک کردن به اين زن علويه و سادات خواهد بود؟ پس پانصد مثقال طلایی را كه به همراه داشتم را به آن زن دادم و آن سال مكه نرفتم و به منزل خود مراجعت كردم. بعد از چند ماه وقتی حجاج از سفر حج برگشتند، من به استقبال آنان رفتم. به هر كدام از حجاج مى رسيدم و مى گفتم خداوند حج تو را قبول فرمايد، ديدم او نيز به من همين دعا را مى نمايد و مى گويد: اى عبد الله، آيا به خاطر دارى كه فلان محل با ما چنين و چنان گفتى؟! و مردم بسيار به من همين را مى گفتند و من نیز با شنیدن سخنان آنان متعجب می شدم. شب در عالم رؤيا رسول خدا ( صلى الله عليه و آله و سلم ) را دیدم كه به من فرمودند: اى عبدالله، تعجب نکن، به درستى كه چون تو به آن زن علويه و فرزندانش کمک کردی، من نیز از خداوند متعال درخواست كردم كه فرشته ای را به شکل و شمایل تو بفرستد و براى تو اعمال حج را انجام دهد. حالا مى خواهى بعد از این حج برو، مى خواهى حج نرو. »
✍ آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:
ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» میرفتیم.
وقت نماز شد.
مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت:
کاروان را نگهدار *میخواهم اول وقت نماز بخوانم.*
کاروان دار گفت:
بیبی❗دوساعت دیگر به فلان روستا میرسیم.
آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت : نه❗
*میخواهم اول وقت نماز بخوانم.*
کارواندار گفت:
نه مادر . الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت:نگهدار.
او گفت:
*اگر پیاده شوید ، شما را میگذارم و میروم.*
مادرم گفت : بگذار و برو.
👈من و مادرم پیاده شدیم .کاروان حرکت کرد . وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد❓
من هستم ومادرم ؛ دیگر کاروانی نیست ؛ شب دارد فرا میرسد وممکن است حیوانات حمله کنند؛
ولی مادرم با خیال راحت با کوزهی آبی که داشت ، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد ؛ *رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند؛*
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد؛
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.
دیدم یک دُرشکه خیلی مجلّل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت: *بیبی کجا میروی❓*
🍁مادرم گفت : *گناباد.*
او گفت:
ما هم به گناباد میرویم.بیا سوار شو.
یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر.
*🌼مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.*
به سورچی گفت:
*من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم.*
سورچی گفت:
خانم❗ فرماندار گناباد است.
بیا بالا ؛ ماندن شما اینجا خطر دارد؛ کسی نیست شما را ببرد.
مادرم گفت:
*من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم❗*
در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم.
خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت؛
آقای *فرماندار رفت کنار سورچی نشست.*
گفت: مادر بیا بالا ؛ اینجا دیگر کسی ننشسته است . مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم.
دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.
👌 اگر انسان بنده ی خدا شد ، بيمه مىشود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مىكند.
«أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶
#نماز_اول_وقت
#امام_حسین(علیهالسلام)
🔻 نور هدایت انسان
حسین(علیهالسّلام) متعلّق به انسانیّت است؛ ما شیعیان افتخار میکنیم که پیرو امام حسین هستیم، امّا امام حسین فقط متعلّق به ما نیست؛ مذاهب اسلامی، شیعه و سنّی، همه زیر پرچم امام حسین هستند. در این راهپیمایی عظیم حتّی کسانی که متدیّن به اسلام هم نیستند شرکت میکنند و این رشته ادامه خواهد داشت انشاءالله؛ این یک آیت عظمایی است که خدای متعال دارد نشان میدهد.
۱۳۹۸/۰۶/۲۷
🔥🔥آثار و برکات بانکهای ربوی در جامعه اسلامی 🔥🔥
🔺آیت الله العظمی جوادی آملی در جلسۀ هشتم تفسیر سورۀ مبارکه لقمان می فرمودند:
❌« این بانک های ربوی، دیگر نمیگذارد نمازهای جماعت ما اثر کنند. »
🔹رسول خدا ﷺفرمودند :
« بهشت حرام است بر بدنی که از غذای حرام تغذیه نماید »..[۱]
🔹پيامبر اکرم ﷺفرمودند :
«كسي كه لقمۀ حرامي مي خورد تا چهل روز نماز او در درگاه حق تعالي پذيرفته نمي شود».[۲]
🔹رسول اکرمﷺفرمودند :
«در آمدت را پاک کن تا دعایت مستجاب شود. زیرا هنگامی که آدمی لقمه ای حرام به سمت دهانش می برد، تا چهل روز هیچ دعایی از او مستجاب نمی شود.» [۳]
🔸در حديثي قدسي خداوند متعال مي فرمايند:
«از شما دعا كردن و از من اجابت آن، پس هيچ كس از اجابت من محروم نمي شود، مگر شخص حرام خوار.» [۴]
🚩در جريان واقعۀ عاشورا امام حسين عليه السلام خطاب به لشكر يزيد چنين فرمودند:
♨️❌♨️« شكم هايتان از حرام پر شده و قلب هايتان از پذيرش حق گريزان شده است.» [۵]
🔸حضرت علي عليه السلام فرمودند :
«كسي كه در شكم خود آتش ( مال حرام ) بريزد، خداوند او را از خود دور مي كند.»[۶]
🔹پیامبر اکرمﷺفرمودند :
«خدا را ملکى است بر بیت المقدس که هر شب فریاد مىزند؛ هرکس حرام بخورد مستحب و واجبى از او پذیرفته نیست.» [۷]
🔹پيامبر اكرمﷺفرمودند :
«عبادت كردن با حرام خواري، همچون بنا كردن بر روي خاك سست است، و روشن است كه چنين بنايي با اندكي لرزش واژگون مي شود.» [۸]
📔در كتاب « تنديس اخلاص » به نقل از شيخ رجبعلي خياط آمده است:
💯« تاثير روزيِ حلال و حرام آن قدر زياد است كه ممكن است حلال زاده، لقمۀ حرام بخورد و مانند حرامزاده شود و حرامزاده روزيِ حلال بخورد و مانند حلال زادگان شود. »
📔در كتاب « ستارگان سپهر سلوك » به نقل از آيت الله العظمي كوهستاني آمده است:
« اثر غذا در آدم بسيار زياد است. انسان وقتي غذا مي خورد بخشي از آن تبديل به خون مي شود و به مغز مي رسد. در نتيجه اگر غذا طيب و طاهر نباشد بر افكار انسان تاثير مي گذارد. افكار شيطاني، ناشي از تاثير غذاي ناپاك است.»
📚[۱]ارشاد القلوب إلی الصواب، ج۱،ص۶۹
📚[۲]بحارالأنوار، ج۶۳،ص۳۱۳
📚[۳]مستدرک الوسایل، ج۵،ص۲۱۷
📚[۴]عدة الداعی، ص۱۷۱
📚[۵]بحارالأنوار، ج۴۵،ص۸
📚[۶]بحارالأنوار، ج۴۰،ص۳۴۰
📚[۷]محجة البیضاء، ج۳
📚[۸]بحارالأنوار، ج۱۰۰،ص۱۶
🔥🔥 بـانک بعــد از ظهــــــر 🔥🔥
♦️ در کتاب « مفاسد مال و لقمه حرام » به نقل از مرحوم محدّث قمی ( ره ) آمده است:
🔺 « من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم،دلم می خواهد خدمت شما باشم، بيا با هم به آنجا برویم. من ❌امتناع کردم.
گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم و بعد از شام به منزل برگشتیم.
⭕️من صبح بر خلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود نماز صبحم نيز قضا شود.
🔴خیلی ناراحت شدم. عجب! آدم یک عمر زحمت بکشد که نماز شبش ترک نشود، ولی حالا چطور شده که نماز صبحم نزدیک است قضا شود؟
🤲 با عجله برخاستم،با ناراحتی وضو گرفتم و نماز صبح را خواندم تا قضا نشود. بعد به فکر افتادم چرا این طور شد؟ یعنی چه؟ برای من مصیبتی شد.
❌گفتم: شاید به خاطر شام دیشب بوده است. غیر از این دیگر توجیهی ندارم. صاحبخانه كه آمد، به او گفتم: صاحب آن منزل که دیشب رفتیم چه کاره بود⁉️
🔺 قدری تأمّل کرد و گفت: ایشان بانک بعد از ظهر است.
📛من نفهمیدم یعنی چه؟
بعد ادامه داد بانک ها قبل از ظهر، ربا می دهند اما این آقا بعد از ظهر ربا می دهد.
⛔️ شیخ عباس قمی می فرمودند: من تا مدت چهل شب هر چه کردم بر نماز شب توفیق نیافتم. »
✳️رسول اکرم ﷺفرمودند :
«هولناک ترین رخدادی که پس از خودم درباره امتم از آن می هراسم درآمدهای حرام و رباخواری است.» [۱]
✳️امام محمد باقرعلیه السلام فرمودند :
«خدا به چیزى بهتر از عفت شکم و فرج عبادت نشده است.» [۲]
📚[۱]مفاتیح الحیات، ص۵۹۱
📚[۲]الکافی، ج۲،ص۷۹