✅خاطره ای جالب از آیت الله جاودان شاگرد برجسته علامه عسکری:
🔶تقریبا ۲۳ سال پیش حاج آقا عسکری با شنیدن بعضی خبرهای ناراحت کننده در شهر مشهد مقدس به عارضه سکته مبتلا شده بودند و در اتاق ccu بیمارستان بستری بودند.
🔻 با وجود آنکه اجازه ملاقات به کسی نمیدانند با اصرار و خواهش برای ملاقات یک دقیقه ای اجازه گرفتم و داخل اتاق رفتم . پس از سلام حال ایشان عوض شد و #بغض در گلویشان جمع شد و من با خودم فکر میکردم که اصلا چرا آمدم که موجبات ناراحتی ایشان فراهم شود.
پس از مدتی خودشان را کنترل کردند به من فرمودند: قول میدهی راه مرا ادامه بدهی ؟!
🔸 و من نیز با وجود اینکه می دانستم برای ادامه راه یک انسان #عاشق و #بزرگ باید به اندازه او #عاشق بود و درد داشت اما مجبور شدم بگویم: بله ، چشم.
🔻یک ماه پس از بهبودی حال ایشان برای ملاقات به بیمارستان آمدم. پساز سلام و احوال پرسی حاج آقا فرمود: آن روز که تو آمدی بدترین و سخت ترین روز عمر من بود، چون فکر می کردم دارم میروم و دست من #خالی است و بعد یک دفعه چیزی یادم افتاد که من امیرالمؤمنین و اهل بیت پیامبر را دوست دارم و هر کس به کسی علاقه مند باشد روز قیامت با او محشور می شود.
و آن روز تبدیل به شیرین ترین روز زندگی من شد.
✏️پ ن:واقعا چه دردی علامه عسکری داشت که میدید از دنیا می رود و کارهای نکرده بسیاری دارد بخاطر این دنبال کسی بود که راهش را ادامه دهد و از این بابت حالش منقلب می شود...
✍🏻خاطره از استاد ادیبی
┏━━ 📚 ━┓
🆔 @mobseroon
┗━━ 📚 ━┛