#شعر
#محرم_مهدوی
▪️شعر کودکانه زبان حال حضرت رقیه
اتل متل خرابه!
اینجا یه بچه خوابه!
هم بدنش کبوده!😔
هم جگرش کبابه...!
اتل متل اسیری!
سیلی و سربه زیری!
کی تا حالا شنیده؟!
سه سالگی و پیری...؟!😳
اتل متل سه ساله!
این همه آه و ناله!😫
این دختر از ضعیفی!
هنوز یه پا نهاله...!
اتل متل بیابون!
کویر و دشت و هامون!🥀
بس که پیاده رفتیم!
تاول زده پاهامون...!
اتل متل بهونه!
بابا چه مهربونه!❤️
وقتی دلم می گیره!
برام قرآن می خونه...!📖
اتل متل گل یاس!
مهر و وفا و احساس!🌸
دلم گرفته امشب!
به یاد عمو عباس...!
اتل متل یتیمی!
خدا، چقدر کریمی!
دادی بهم تو غربت!
یه عمهی صمیمی...!☺️
اتل متل شب و تب!
سینه ز غم لبالب!
دلم می سوزه خیلی!😢
به حال عمه زینب...!
اتل متل چه خوب شد!
بالاخره غروب شد!🌕
قسمت عمه امروز!
توهین و سنگ و چوب شد...!
اتل متل سه روزه!
عمه گرفته روزه!
عمه چقدر غریبه؟!😞
خیلی دلم می سوزه...!
اتل متل خبردار!
تو چنگ دشمن انگار!👹
مثل یه شیر زخمی!
عمه شده گرفتار...!
اتل متل خدایا!
تو این همه بلایا!🔥
عمه مظلومه ام!
چیا کشید خدایا!
چهل شبه می پرسم
تو واقعاً کجایی؟
مادر به من نمی گه😐
خودت بگو بابایی
مادر می گه همیشه
تو رفته ای در سفر
اگر سفر رفته ای
ولی چرا بی خبر؟
خودت می گفتی به من
عزیز من، دخترم☺️
تنها نمی رم سفر
تو را با خود، می برم
فکر می کنم نرفتی
نهایی در این سفر
گمون کنم پیش توست
داداش علی اصغر💜
پدر دیشب دیدمت
میون صد ستاره✨
با ذوالجناح اومدی
تو کربلا دوباره
گفتی با اسبت، منو🐎
پیش خودت می بری
یه پیراهن، روسری
برای من می خری
روسری ام را بابا
از رو سرم کشیدند
نامحرمای شامی👿
موی سرم را دیدند
حرفای دیگه ای هست
نمی گم امّا امشب🌙
چون نمی خوام بشنوه
اونا رو عمّه زینب
یه بار دیگه بابا
به دیدن من بیا
تاریکه این خرابه
با شمع روشن بیا🕯
@mobtalabehossein