.
کاش میتونستم براتون بنویسم چه دردی سر تا پایِ وجودم رو گرفته...
کاش میتونستم از این بُغضی که راه گلوم رو بسته، بگم براتون...
یه خبر خوب بدم؟
سپردم به رفقا چند سری سنگ و فرش متبرک حرم سیدالشهدا و امیرالمومنین و حضرت عباس و عطر حرم و.... برام بفرستن از عراق 😇
که فعلا تو راهه 😇
یه سری سوغاتم از سیده زینب داریم که چند شب دیگه از دمشق میرسه دستم
قراره بدم شون به شما✌🏻
حالا شرایطش و اینا رو میگم بهتون
ولی گفتم فعلا در جریان باشید🖤
پدر به علی اکبر گفت
که پیش رویم، مقابل چشمانم راه برو..!
و او راه رفت.
چه میگویم؟ راه نرفت.
ماه را دیده ای که در آسمان چگونه راه میرود؟ چطور بگویم؟
طاووس خیلی کم دارد.
اصلا گمان نکن که سرو، پای راه رفتن داشته باشد!
نه، پای راه رفتن نه، قصد خرامیدن داشته باشد...
و حسین سر بر آسمان بلند کرد
و گفت شاهد باشد خدای من...!
جوانی را به میدان میفرستم
که شبیه ترین خلق به پیامبر توست در صورت ،
در سیرت، در کردار ،در گفتار و رفتار..
تو شاهدی خدای من که ما هر بار برای پیامبر دلتنگ میشدیم،
هر بار جای خالی پیامبر، جانمان را به لب می رساند
به او نگاه می کردیم...
- پدر، عشق و پسر؛ سید مهدی شجاعی
#مبتلا | @mobtalai
این درد کجا بَرم که همه این روضه هایی که تو این ده شب خوندیم و خوندن برامون و ما از شنیدنش تو ده شب جون دادیم
همش توی یه صبح تا عصر برای ارباب ما اتفاق افتاد....😭😭😭
هرچه آمد به سرم...
دست به زانو نزدم...
جز خداوند به عمرم...
به کسی رو نزدم...
رو زدم آب بگیرم...
پسرم را کشتند...
حرمله خیر نبینی...
گل من نو رس بود...
کشتنش تیر نمیخواست...
نسیمی بس بود...
ارباب من روسیاهم...
ولی اقا مارو هم بخر...
برسون مون به رفقامون...
غلامتان به من آموخت که در میانهِ خون
که روسیاهی من نیز راه حل دارد....