مبتلایِحسین:)
عمیقا و شدیدا دلتنگ ورودی باب المرادم ...((:
دقیقا همین جا بود که یه پیرمرد کاظمینی
چهارتا سنگ خوشگل گذاشت کف دستمون و گفت
سنگ حرم موسیبنجعفر :))
چقدر اونجا خوشحال شدم
برام نشونه بود یه نشونه که هرجا هستم
حتی وقتی کیلومتر ها دور از این بهشتم
یادم باشه که بابا و پسر امامرضا
حواسشون بهم هست :))))
اولین کاری که وقتی برگشتم ایران انجام دادم رفتم و براش رکاب خریدم و یه انگشتر قشنگ شد
همه جا و هر لحظه تو دستم بود
تو روضه
تو جشن
حرم و خیابون
حتی تو خونه
چقدر این انگشتر بهم آرامش میداد
چقدر قلبم باهاش آروم بود
این انگشتر بوی حرم میداد
بوی عشق و دلتنگی میداد
حتی عطر فراق و وصال ...
و گم شدن اون انگشتر باعث شد که قلبم یه ترک عمیق برداره...
انگار قفل شدن دستام از شبکه های ضریح رو ازم گرفته بودم
چقدر از نبود سنگی که به همه گفته بودم وقتی مُردم توی قبرم بزارنش ناراحت بودم
اون انگشتر ذخیره قبرم بود
میخواستم به امامرضا بگم که قلب من برای خودش و خانوادش میتپه ..((:
امروز روز مهمیه برام :))
میشه هرکسی این پیام رو میبینه
سه تا الهیبهفاطمه
بگه تا خدا کمکم کنه...(((:
هدایت شده از 「حُب」
ازدلِسائلِمنباخبریآقاجان؛
هرچهباشدپسرِآنپدریآقاجان!
یاجوادالائمه[ع]
مبتلایِحسین:)
دارد به گوش میرسد از دور نوحه ایی تا ماهِ ماتمِ تو چهل روز مانده است ...(: #فقطچهلروز #دستماراب
من کزین فاصله غارت شده چشمتواَم
چون به دیدار تو افتد سروکارم چه کنم..؟!(:
#فقطسیروز
#دستمارابهمحرمبرسانیدفقط