🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
#مجنون_من_کجایی؟
#قسمت_سی_و_یکم
برای نماز صبح رفتم پایین
که مادرم گفت رقیه چمدونت رو بستی؟
-چمدون ؟
مامان: مگه سید بهت نگفت
میرید مسافرت ؟
-نه فقط گفت برات یه سورپرایز دارم
مامان:خب میرید مسافرت
(مسافرت !! چرا به خودم چیزی نگفت!!
خب دیووونه ميخواست سورپرایزت کنه ..)
-شما و داداش هم اجازه دادید؟
مامان:رقیه سید شوهرته ...
چرا نباید اجازه بدم ؟
بعدشم اجازت دست سیده
بازم به ما احترام گذاشته که میگه ..
چمدونت رو ببنند ..
صبح راهی هستید ..
-بله چشم ..
نماز خوندم رفتم اتاقم زورم نمی رسید چمدون رو بیارم پایین ..
رفتم دنبال داداش
-داداش میشه بیاید چمدونمو بیارید پایین
حسین:بله عزیزم
صبح ساعت ۷ مامان ، بدو رقیه آقاسید پایین منتظرته
-من آمادم مادر
میشه به داداش بگید بیاد چمدونو ببره !!
مامان: نه برو بگو سید بیاد
بذار بفهمه تکیه گاه تو اونه نه من یا برادرت ...
-إه مامان تواما
مامان:تو مو میبنی من پیچش مو
رفتم پایین سید تا منو دید:سلام خانم گلم بپر بالا
-سیدجان میشه بیایی چمدونمو بیاری؟
اولین بار بود گفتم سید جان ..
چشاش برق زد
سبد:فدای سیدجان گفتنت..
چرا نمیشه خانم گلم !!
سوار ماشین شدیم
_سیدجان میشه به من بگید کجا میریم ؟
سید: من و خانمم میریم خادم الشهدا باشیم
-وایییبییی مرسی سیدم ..
سید میخندید گوشیم زنگ خورد
اسم محدثه زارعی با یه پاندا تو صفحه نمایان شد ..
من :سلام پاندای من
محدثه :ای خدا عروسم شدی عاقل نشدی ..
-خخخخخ
محدثه:کوفته
رقیه فردا شب پسرعموی آقای حسینی میان خواستگاری ..
-میدونستم عزیزم
مبارکت باشه ..
محدثه :مرسی عزیزم
-یاعلی
سید:دختر تو برای منم عکس پاندا گذاشتی؟
-نه روم نشده هنوز!
سید: خب خداشکر
-مجتبی !!!!
وای آب شدم اسمش گفتم چرا ..
سید: جانم
-هیچی
سید:بگووووو
-یادم رفت
سبد:چرا خجالت میکشی از من !!!
-کجا خادمیم؟
سید:هویزه
📎ادامه دارد . . .
نویسنده : بانو...ـش
◻️ڪانال مدافعان حـــــرم
➕ @modafeaan_haram