~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🍁سوم یا چهارم ابتدایی بود. شب بیست و یکم #ماه_رمضان در خانه پدرم مجلس احیاء و شبزندهداری بود. به عباس گفتم: دعای #مجیر بسیار ساده و روان است؛ اگر بخوانی یک جایزه پیش من داری.
مکث کرد، چیزی نگفت. دوباره گفتم: میخوانی؟! گفت: میخوانم!
🍁اولین باری بود که در جمع میخواست دعا بخواند. فرازهایی از دعا را خواند؛ همه به او بارکالله و احسنت گفتند. بعضیها که او را نمیشناختند سوال میکردند: این پسر کیه؟!
بعد از آن در جلسات قرآنی ماه مبارک رمضان مسجد هم شرکت میکرد و قرآن را تلاوت میکرد.
✍🏻به روایت پدر
#شهید_عباسدانشگر♥️🕊
╔══❖•°♥ °•❖══╗
✤☫@modafean_14 ✤
╚══❖•°♥ °•❖══╝
🌴#برگیازخاطرات✨
چند بار ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بدجورے شکنجه اش داده بودند.
روزے که آزادش کردند, وقتے میخواست برود حمام, دیدم زیر پیراهنش پر از لکه هاے خشک شدهے خون است, اثر تازیانه ها.
بعدا فهمیدم بینی اش را هم شکسته اند. خودش یک کلام راجع به بلاهایے که سرش در آورده بودند چیزے نگفت.
هروقت مادر میگفت این از خدا بے خبرها چے به روزت آوردن؟ میگفت هیچی مادر....
#شهید_احمد_کاظمی♥️🕊
╔══❖•°🖤 °•❖══╗
✤🏴@modafean_14 ✤
╚══❖•°🖤 °•❖══╝
🍀🌸🍀
~🕊
🌴#برگیازخاطرات✨
🌿شلوار یخ زده و پاهاے خونی
⚘آخرین مسئولیتش فرمانده دسته بود. در والفجر 8 از ناحیه دست و شڪم مجروح شد، اما ڪمتر ڪسے میدانست ڪه او مجروح شده است.
اگر ڪسے در باره حضورش در جبهه سوال میڪرد، طفره میرفت و چیزے نمیگفت.
⚘یڪدفعه در منطقه خواستیم از یک رودخانه رد شویم. زمستان بود و هوا به شدت سرد بود. شهید پلارک رو به بقیه ڪرد و گفت:" اگر یک نفر مریض بشود. بهتر از این است ڪه همه مریض شوند."
⚘یڪے یڪے بچهها را به دوش ڪشید و به طرف دیگر رودخانه برد. آخر ڪار متوجه شلوار او شدیم ڪه یخ زده بود و پاهایش خونے شده بود
#شهید_سیداحمد_پلارڪ♥️🕊
#دفاع_مقدس
╔══❖•°❤️ °•❖══╗
🌹 @modafean_14 🌹
╚══❖•°❤️ °•❖══╝