eitaa logo
مدافعان حرم
914 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
27 فایل
🔸حاج قاسم سلیمانی: عشق به مهدی(عج)، عشق به خداست.
مشاهده در ایتا
دانلود
3.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکۍاز شهدای به یاد اون شهیدۍڪ مادرش آمدوگفت... بُنَیَ قَتَلوڪَ وَ مِنَ الْماءِ مَنَعوڪَ بِأمانِ اللّه یاشهیدالله😔 ╔══❖•°♥ °•❖══╗ ✤☫@modafean_14 ✤ ╚══❖•°♥ °•❖══╝
حاج مهدی شهادتین خود را باصدای بلند باذکر مقدس س گفت و شهید شد ۹۴/۱۱/۲۵ ╔══❖•°🖤 °•❖══╗ ✤🏴@modafean_14 ✤ ╚══❖•°🖤 °•❖══╝
گفت:دستش تیر خورده بودعمار شهیدمحمدحسین محمدخانی ؛گفت: خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد قدیر رو بفرستیم مرخصی .فردای همون روز دیدیم برگشت جبهه از بیمارستان حلب گفتیم چی شد پس؟ ..گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم .. گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیر نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست ... هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت ... دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت ‌‌‌... بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده. روز آخر محمدحسین بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی غم وجودش رو گرفت ....همون موقع صدای بیسیم اومد : قدیر قدیر علی (علی = ) قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم ... بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر ... روح الله اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت ... منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن ... ما همینجور که صحبت می کردیم کمی فاصله گرفته بودیم ... قدیر و روح الله رسیدن صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود من و محمدحسین و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم ... بدون گود بای پارتی ، رفتن ╔══❖•°❤️ °•❖══╗ 🌹  @modafean_14   🌹  ╚══❖•°❤️ °•❖══╝
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ گفت:دستش تیر خورده بودعمار شهیدمحمدحسین محمدخانی ؛گفت: خدا رو شکر بالاخره یه بهونه جور شد قدیر رو بفرستیم مرخصی .فردای همون روز دیدیم برگشت جبهه از بیمارستان حلب گفتیم چی شد پس؟ ..گفت هیچی ، ردیف شد برگشتم .. گفتیم قدیر بازی ات گرفته ؟ برو مرد حسابی این دست تیر نزدیک خورده ، شوخی بردار نیست ... هر روز به یه بهونه ای میموند و برنمیگشت ... دستش چرک کرده بود ، بازم بر نمیگشت ‌‌‌... بالاخره بعد از کلی وقت راضی اش کردیم که برگرده. روز آخر محمدحسین بهش گفت قدیر دیدی برگشتی و شهید نشدی غم وجودش رو گرفت ....همون موقع صدای بیسیم اومد : قدیر قدیر علی (علی = ) قدیر وایسا دارم میام دنبالت بریم عقب یه دوش بگیریم امشب گودبای پارتی داریم ... بعد پشت بیسیم تک تک مون رو دعوت کرد و گفت امشب شام دور همیم برا گودبای پارتی داش قدیر ... روح الله اومد و قدیر رو سوار کرد و رفت ... منم جلوتر از اونها ، رفتم همونجا که قرار بود بریم یکی از بچه ها رو دیدم و شروع کردیم قدم زدن و صحبت کردن ، وسط همین صحبت ها بچه ها هم رسیدن ... ما همینجور که صحبت می کردیم کمی فاصله گرفته بودیم ... قدیر و روح الله رسیدن صدای انفجار و آتش ماشین بچه ها بود من و محمدحسین و میثم و بچه های دیگه ، سوختیم و سوختنشون رو تماشا کردیم ... بدون گود بای پارتی ، رفتن 🌷 ╔══❖•°❤️ °•❖══╗ 🌹  @modafean_14 🌹  ╚══❖•°❤️ °•❖══╝