eitaa logo
مدافعان حرم
914 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
4.8هزار ویدیو
27 فایل
🔸حاج قاسم سلیمانی: عشق به مهدی(عج)، عشق به خداست.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 - می‌گفت: بهشت و جهنم هرآدمی پدر ومادرشه! اگر میخوای ببینی، از کدوم‌دسته‌ای و جات کجاست؛ ببین چه جوری باهاشون رفتار میکنی! 🕌 🕊🌹🍃••• ✤☫@modafean_14
سر سفره عقد💞 میخاست بهم چیزی بگه اما جمعیت زیاد بود وخجالت مےکشید😅🙄 تو دستمال ڪاغذی نوشت و داد دستم🤔 باز کردم دیدم برام نوشته: دعا کن شهیدبشم💚 🕌 🕊🌹🍃••• ✤☫@modafean_14
چندماہ بعد عقدمون من وآقامحمد رفتیم بازار واسه خرید..🛍 من دوتا شال خریدم... یکیش بود که چند بار هم پوشیدمش اما یه روز محمد به من گفت: خانومی، اون شال سبزت رو میدیش به من؟😌🙄 حس خوبے به من میده😊 شما و وقتے این شال سبز شما هـمراهـمه قوت قلب مے گیرم💚 گفتم:آره که میشه...😊 گرفتش و خودش هم دوردوزش کرد وشد شال گردنش تو هـر ماموریتےکه میرفت یا به سرش مے بست یا دور گردنش مینداخت ... تو ماموریت آخرش هم هـمون شال دور گردنش بود که بعد برام آوردن...💔 🕌 🕊🌹🍃••• ✤☫@modafean_14
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
°•~🕊✨ ‌‌‌‌وَ‌شَھـٰادَت‌نَصیب‌ِ‌ڪَسـٰانۍمۍشَـود کِہ‌در‌رَهِ‌؏ِـشـق‌بِـۍتَرس‌بٰـا‌جـٰانِ‌خود‌ بـٰازِ؎ڪُنَنَد...!:)♥️🙂 🕌 🕊🌹🍃••• ✤☫@modafean_14
شهید جاویدالاثر، مدافع حرم «» در سحرگاه ۲۵ مرداد ۱۳۶۵ در شهرستان فریدونکنار (روستای فرم) دیده به جهان گشود. در سال ۱۳۸۵ طبق فراخوان استخدامی در سپاه پاسداران جذب این نیروی فداکار وانقلابی گردید. دوران آموزشی و تکاوری را در شهرستان همدان گذراند و پس از آن در لشکر ۲۵ کربلا مازندان مشغول خدمت به ایران اسلامی گردید. شهيد علی عابدینی برای اولین بار سال ۹۴ جهت دفاع از حرم عقیله اهل بیت(ع) راهی دیار شام بلا شد. او در فروردین ماه ۱۳۹۵ ندای "هل من ناصر ینصرنی" عمه جان زینب(س) را لبیک گفت و مجددا با وجود مجروحیتى که داشت راهی سوریه و دفاع از حرم شد. شهید علی عابدینی در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ در شهر "خان طومان" از توابع "حلب سوریه" به همراه ۱۲ یار دیگرشان به فیض شهادت نائل گردید. از اين شهيد بزرگوار يك فرزند پسر به نام «امیر محمد» به يادگار مانده است. 🕌 🕊🌹🍃••• ╭✤☫@misagallah_313✤╮
🥀🥀 ❤️ سعی کن مدافع قلبت باشی از نفوذ شیطان، شاید سخت‌تر از مدافع حرم بودن، مدافع قلب شدن باشد . 🕌 •°🕊🌹🍃••• 💛✨ ✤☫@modafean_14
💠 🔮 وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش، دخترش بود. با آب و تاب تعریف می‌کرد که چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد. به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد. عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد. یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم، آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. توی راه گفت: را برده آتلیه و ازش عکس گرفته. مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت. وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت. پیاده شد. رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها را نشانت بدهم» ماشین را خاموش کرد. لپ‌تابش را از کیفش بیرون آورد و عکس‌های را یکی‌یکی نشانم داد. درباره بعضی‌هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی‌هایشان هم می‌زد زیر خنده. 🔮 شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که محمودرضا در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند. یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت و به من گفت: "فلانی ." دیگر مثل همیشه شوخی و بگوبخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود. راوی: احمدرضا بیضائۍ (برادر شھید) 🕌 🕊🌹🍃•••
در پیاده‌روی اربعین به حاج میثم گفت: باید عڪس بندازیم📸 بعد از شهادتم برایم مداحی کن!😌 برآورده شد ...💚 🕌 🕊🌹 ✨ ╔══❖•°♥ °•❖══╗ ✤☫@modafean_14 ✤ ╚══❖•°♥ °•❖══╝