#خاطرات_شهید
«شهید حسین دولتی»
همسر شهید میگوید:
سر سفره عقد نشسته بودیم، عاقد که خطبه را خواند، صدای اذان بلند شد؛ حسین برخاست، وضو گرفت و به نماز ایستاد..
دوستم کنارم ایستاد و گفت: این مرد برای تو شوهر نمیشود!
متعجب و نگران پرسیدم: چرا؟
گفت: کسی که اینقدر به نماز و مسائل عبادیاش مقید باشد، جایش توی این دنیا نیست..✨
@modafeane_haaram2
#خاطرات_شهید
همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم میکرد از او تشکر میکردم اما میگفت این حرفهای یک همسر به همسرش نیست،
شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم.
اوایل من از گفتن این دعا ممانعت میکردم و دلم نمیآمد اما آنقدر اصرار میکردند
تا من مجبور میشدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم.
راوی:همسر شهید
#خاطرات_شهید
حمید خندید و :گفت یه" چیزی ،میگم لوس نشیا" در حالی که از لحن صحبت حمید خنده ام گرفته بود، گفتم: میشنوم .بفرما :"گفت واقعیتش من یه هفته قبل از این که برای بار دوم بیایم خونتون رفته بودم قم، زیارت حرم کریمه اهل بیت اونجا به خانوم گفتم یا حضرت معصومه (س) میشه اونی که من دوستش دارمو به من برسونی؟ دل من پیش فرزانه ،مونده منو به عشقم برسون! من تو رو از کریمه اهل بیت گرفتم تأملی کردم و گفتم "حمیدآقا! حالا که شما این رو گفتی، اجازه بده منم خوابی که چند سال پیش دیدم رو برات تعریف کنم البته قول بده شما هم زیادی هوایی نشی :پرسید مگه چه خوابی دیدی؟
:گفتم چند سال پیش توی خواب دیدم یه هلیکوپتر بالای خونه دور میزنه و منو صدا می.کنه وقتی بالای پشت بوم رفتم از داخل همون هلیکوپتر به گوسفند سر بریده بغل
من انداختن.
حمید گفت: خواب عجیبیه دنبال تعبیرش نرفتی؟ :گفتم این خواب توی ذهنم بود ولی با کسی مطرح نکردم تا این که رفته بودیم مشهد توی لابی هتل به تعداد کتاب زندگینامه و خاطرات شهدا بود. اونجا اتفاقی بین خاطرات همسر شهید ناصر" کاظمی، فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من .دیده نوشته بود وقتی که مثل من بار اول به خواستگاری جواب منفی داده بود توی خواب می بینه یه هلیکوپتر بالای خونه اومد و یه گوسفند سر بریده همراه یه ماهی توی بغلش انداخت. وقتی این خواب رو برای همکارش تعریف کرده ،بود همکارش گفته بود گوسفند سر بریده نشونه قربونی توی راه خداست. احتمالاً تو ازدواج که میکنی همسرت شهید .میشه اون ماهی هم نشونه بچه است؛ البته همسرت قبل از به دنیا اومدن بچه شهید .میشه نهایتاً آخر قصهٔ زندگیش دقیقاً همین طوری شد. قبل از به دنیا اومدن ،بچه همسرش شهید شد. اونجا که این خاطره رو ،خوندم فهمیدم که من هم احتمالاً همسر
شهید میشم این ماجرا را که تعریف ،کردم حمید نگاه غریبی به من انداخت :گفت یعنی میشه؟ من که آرزومه شهید بشم
ولی ما کجا و شهادت "كجا"......
#شهید_حمید_سیاهکالی🥀🥀🥀
#وصیت_نامه_شهید
شرمنده ام از اینکه یک جان بیشتر ندارم....
.
کارِ ما دادن جـٰـان مثل سلیمانـٖے هاست...🌿
این شـھـٰادت بہ خدا عادت ایرانۍ هاست!
خدا نکند حرف زدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود، پناه می برم به خدا از روزی که گناه ، فرهنگ و عادت مردم شود.
#شهید_حمید_سیاهکالی🥀🥀🥀🥀
اگرمدافعانحرمنبودن🏴
#معرفی_شهید نام:محمدحسین (رسول) نام خانوادگی: خلیلی نام پدر:رمضانعلی محل تولد: تهران تاریخ ولاد
#زندگےنامه_شهید
شهید محمد حسن (رسول) خلیلی ، فرزند دوم خانوادهی آقای رمضانعلی خلیلی در تاریخ ۱۳۶۵/۹/۲۰ ه.ش. در تهران به دنیا آمد. ایشان دانش آموخته ی دانشگاه امام حسین علیه السلام در رشته ی مدیریت بودند و بر حسب وظیفه ، به سوریه اعزام شده بودند و دارای تخصص های تخریب - تاکتیک و جنگ های نامنظم داشتند.
ایشان علاقه ی فراوانی به کارهای هیجانی ، ورزش (جودو ، کاراته ، کوهنوردی و راپل) ، خوشنویسی ، نقاشی ، طراحی ، سفر ، زیارت اهل بیت علیهم السلام و شهدا ، خدمت به شهدا حتی با رنگ آمیزی قبورشان ، شرکت در مجالس اهل بیت (ع) و... داشتند.
#شهید_رسول_خلیلی🥀🥀🥀
#خاطرات_شهید
پدر شهید نقل می کنند: روزهای آخر اسفند بود، که به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردیم. آن موقع هنوز برنامه ی راهیان نور به شکل امروزی نبود. ما به همراه خانواده و نزدیکان با یک اتوبوس رفته بودیم. به فکّه رسیدیم، کمی جلوتر از آن ، مقرّ تخریب ما بود که اسم آنجا را الوارثین گذاشته بودیم. رسول کم سن و سال بود. به رسول می گفتم : نگاه کن پسرم، ببین بچه ها این قبر را زمان جنگ کنده بودند ؛ می آمدند داخل این قبرها، نماز می خواندند ، نماز شب می خواندند، مناجات می کردند، ولی حالا این قبرها غریب مانده اند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست!
بعد نماز ظهر یک دفعه متوجّه شدم رسول نیست. با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این قبرها به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه می کند. بنده حقیقتاً همان جا گریه ام گرفت.
#شهید_رسول_خلیلی🥀🥀🥀🥀
اگرمدافعانحرمنبودن🏴
#زندگےنامه_شهید وی دوران کودکی، نوجوانی و جوانی را در شیراز گذراند و پس از گذراندن دوران ابتدایی
#خاطرات_شهید
شهید دوران، موتور نیروی محرکه نیروی هوایی ارتش
امیر سرتیپ دوم خلبان صمد ابراهیمی بازنشسته نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، دیگر پیشکسوت و همرزم این شهید گفت: افتخار داشتم هشت سال دفاع مقدس در خدمت میهن خود باشم و وظایفی را که محول شده بود، انجام دهم. هشت سال دفاع مقدس باعث شد که با بزرگ مردانی همچون شهید دوران، بزرگ مرد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران آشنا شوم.
او با بیان اینکه این بزرگ مرد افتخاری برای کشور ایران است که حتی خارج از مرزها نیز همه او را دوست دارند، افزود: او از لحاظ شخصیتی عاشق خدا بود و آنقدر پاک و ساده بود که همه او را دوست داشتند.
امیر ابراهیمی با اشاره به اینکه شهید دوران با انجام ماموریت های ویژه خود توانست نیروی هوایی عراق را فلج کند، تصریح کرد: او همیشه آماده جنگ و داوطلب ماموریتهای خطرناک و غیرممکن بود و از طرفی الگویی شده بود تا دیگران را نیز به حرکت در بیاورد.
همرزم این شهید والامقام با بیان اینکه شهید دوران در طول جنگ با بیش از ۱۲۰ پرواز جنگی، نمونه بسیجی و اسطوره ای برای ایران و ایرانیان است، گفت: شهید دوران اهل حرف نبود و مرد عمل بود. او جلودار و موتور نیروی محرکه نیروی هوایی ارتش بود.
#شهید_عباس_دوران
#خاطرات_شهید
ساعت حدود چهار بامداد بود که بچههای رزمنده آماده عملیات شدند و همگی راهی منطقه خان طومان در جنوب حلب شدیم. نماز صبح را با پوتین خواندیم. بعد از نماز رفتیم پشت یک دیوار کوچک و آنجا مستقر شدیم و منتظر فرمان حمله ماندیم. آنجا به غیر از نیروهای ایرانی رزمندههایی از فاطمیون (افغانستانیها)، زینبیون (پاکستانیها) و حیدریون (عراقیها) نیز بودند. فرمان شروع عملیات صادر شد. ما باید از یک دشت وسیع عبور میکردیم، خودمان را به ارتفاعات خان طومان میرساندیم و آنجا را از دشمنان پس میگرفتیم. هوا کم کم ابری و سرد شد، کمی بعد بارندگی شد. دشت در تیررس تک تیر اندازان داعشی بود و مدام شلیک میکردند. ابتدا بچههای تیپ فاطمیون و زینبیون وارد دشت شدند و همان اوایل عملیات چند نفر تیر خوردند؛ مجروحان را به عقب برمیگرداند در اثر باران، زمین گلی و باتلاقی شده بود و طی مسیر را دشوار کرده بود. به هر سختی بود در حالی که دشمن ما را به گلوله بسته بود. من و عباس به سرعت از دشت عبور کردیم و به بالای تپه رسیدیم. بالای تپه با داعشیها درگیر شدیم. عباس با سه نفر دیگر از دوستانمان جلوتر رفت. این چند نفر واقعاً شجاعانه میجنگیدند تا از کشته شدن افراد بیشتر جلوگیری کنند. همانجا به ناحیه قلب و پهلوی عباس گلوله اصابت کرد و به شهادت رسید. متأسفانه داعشیها به آن منطقه تسلط پیدا کردند و ما مجبور به عقب نشینی شدیم و به همین خاطر پیکر عباس همان جا بر روی خاکها ماند و تا ۷ سال جاویدالاثر بود.
#شهید_عباس_آسمیه🥀🥀🥀
#خاطرات_شهید 🌷
آن روز صبح محمد امين خوابيده بود، عليرضا نتوانست با پسرش صحبت كند،😔 عليرضا گفت غروب زنگ ميزنم با محمد امين صحبت ميكنم. 🌱
هميشه وقتی ميرفت مأموريت ميگفت از همه بيشتر دلم برای محمد امين تنگ می شود. 🥹
آخر صدای همه شما را می شنوم و با شما صحبت ميكنم،🥹 اما محمد امين كه نمی تواند صحبت كند. دلم برايش تنگ ميشود .🥹
اما... اين آخرين تماس عليرضا بود و ديگر نه محمد امين صدای پدرش را شنيد و نه عليرضايم صدای محمد امين را. 🌷💔
بزرگ ترين سفارشش به من هميشه و هميشه✨ اول #نماز اول وقت و دوم حفظ #حجاب به بهترين شكل و سوم تابع محض #ولايت فقيه ماندن بود.✨
✍ راوی : همسر شهید مدافع حرم علیرضا بریری
#شهید_علیرضا_بریری
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_سپاه