9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
💔 خدایا چرا امسال کربلامونو جور نکردی؟!
#Arbaeen2021
#InternationalDayOfPeace
@Modafeaneharaam
9.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حمایت شیخ حسین لفته پور امام جمعه موقت شهرک طالقانی ماهشهر از هیئت حراس الحرم
دعوت به مشارکت در برپایی موکب در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا علیه السلام
همگی در این طرح سهیم باشیم🙏🏻
♦️حال که امسال ازفضیلت زیارت اربعین ابا عبدالله الحسین علیه السلام در کربلا محروم شدیم با پای دل زائر میشویم .
#هیئت_حراس_الحرم درنظر دارد نذورات حسینی شمارا جهت تهیه وتوزیع اطعام در موکب این هیئت درجواربارگاه ملکوتی امام رضا صرف کند
منتظر کمک های شما عزیزان در این روز های بزرگ هستیم
شماره کارت به نام هیئت حراس الحرم 💳
5859837008685139
📲شماره تماس جهت هماهنگی
۰۹۱۳۴۴۳۱۸۶۲( آقای هاشمی)
۰۹۱۶۷۰۴۰۳۲۶(آقای لفته پور)
هیئت حراس الحرم شهرک طالقانی ماهشهر
@Modafeaneharaam
#پوستر اختصاصی | خدایا مرا پاکیزه بپذیر
🔹خدایا چگونه وصیتنامه بنویسم در حالیکه سراپا گناه و معصیت، سراپا تقصیر و نافرمانیام. گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو …
آه چقدر لذتبخش است انسان آماده باشد برای دیدار رَبش؛ ولی چه کنم تهیدستم؛ خدایا قبولم کن. خدایا مرا پاکیزه بپذیر.
🔹ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت؛ گونهها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند.
▪️ بخشی از وصیتنامه شهید باکری
🖌 تصویرسازی: میرپیمان احمدیپور
@Modafeaneharaam
"علی لندی" نوجوان فداکار ایذهای آسمانی شد😞
🔺علی لندی، نوجوان شجاع و فداکار ایذهای و قهرمان ملی درگذشت.
▪️این نوجوان ۱۵ ساله و اهل شهرستان ایذه استان خوزستان در پی یک حادثه آتشسوزی در ایذه با ایثار و از خودگذشتگی جان دو زن را نجات داده و خود دچار سوختگی شدید میشود.
@Modafeaneharaam
⭕️ طوفان توییتری بینالمللی اربعین حسینی
◾️از زیارت جا ماندهایم اما همه با هم، امسال اربعین طوفان به پا میکنیم...
🔸زمان👇
📆 یکشنبه ۴ مهرماه ۱۴۰۰
⏰ ساعت ۲۱:۰۰ الی ۲۴:۰۰
👈 از همین الان توییتهایتان را به زبانهای پرکاربرد جهان، با هشتگ زیر آماده کنید:👇
#⃣ #Arbaeen2021
🔴 به طرز نوشتن هشتگ دقت فرمایید:👆
📑 «پیشنهاد میشود جهت جلوگیری از خطا هشتگ را در توییت کپی کنید»
🔻سعی کنید محتوای توییتهای شما شامل موارد زیر باشد:
1⃣ معرفی امام حسین علیهالسلام به جهانیان
2⃣ معرفی اجتماع بزرگ اربعین و تمامی اتفاقات انسان دوستانهای که در این اجتماع بزرگ میافتد.
3⃣ انتشار عکسها و فیلمها، خاطرات و دریافت های جذاب خود از اجتماع اربعین که برای مخاطب خارجی هم جذاب است.
4️⃣ معرفی شیعه و تفکر انقلابی
⚫️ امام مهدی (عج) هنگام ظهور خود را با جدشان امام حسین (ع) معرفی میکند و تلاش برای معرفی امام حسین علیه السلام، تلاش برای زمینه سازی ظهور است.
🔴 #نشر_حداکثری
@Modafeaneharaam
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با مادرم ایشالله
اربعین میام حرم..♥️
[دلتنگ اربعین]
#حاج_سیدرضا_نریمانی🎙
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهارم 💠 انگار گناه #ایرانی و رافضی بودن با هیچ آبی از دامنم پاک نمیشد که
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_پنجم
💠 هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از #درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازهام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانهام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانهام پانسمان شده و به دستم سِرُم وصل بود.
💠 بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونهام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم :«نازنین!»
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، بهسختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
💠 صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ #خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد.
میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را #نوازش میکرد و زیر لب میگفت :«منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا!»
💠 او با همان لهجه عربی به نرمی #فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به #عربی فریاد میزدند، سرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم :«اینجا کجاس؟»
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد که نگاهش مقابل چشمانم زانو زد و زیر لب زمزمه کرد :«مجبور شدم بیارمت اینجا.»
💠 صدای #تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به #مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد :«نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن!»
سپس با یک دست پرده اشک را از نگاهش کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداریام داد :«اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن!»
💠 و نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد :«تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت #نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم #سوریه بوده و الان نماد مخالفت با #بشار_اسد شده!»
و او با دروغ مرا به این #جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و مظلومانه ناله زدم :«تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟» با همه عاشقی از پرسش بیپاسخم کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد :«هسته اولیه انقلاب تو #درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا!»
💠 و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم :«این چند ماه همه شهرهای #سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟»
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از #ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم :«کجا میری سعد؟»
💠 کاسه صبرم از تحمل اینهمه #وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بیاختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت :«میرم یه چیزی برات بگیرم بخوری!» و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای اینهمه شکستگیام فرار کرد.
تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزهای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بیاجازه داخل شد.
💠 از دیدن صورت سیاهش در این بیکسی قلبم از جا کنده شد و او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این #رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت تا جیغم در گلو گم شود و زیر گوشم خرناس کشید :«برای کی جاسوسی میکنی #ایرانی؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam