eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
9.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 کلیپ | اساس انقلاب 🇮🇷 حاج قاسم سلیمانی: اساس انقلاب این چند نکته ی مهم است: حفظ و توجه به اصول انقلاب؛ اصول انقلاب توجه به رهبری است، قبول اصل ولایت فقیه است. ما باید حکمت رهبری را، ما باید تشخیص رهبری را، ما باید به ترسیم رهبری توجه کنیم نه صرفاً بگوییم ما تابع ولایت فقیه هستیم. توجه به ولایت فقیه یعنی توجه به حکمت او، تشخیص او... @Modafeaneharaam
🎨 #استوری 🔻شهید ابراهیم همت: کار خاصی نیازنیست بکنیم! کافیه کارای روزمره مون رو به خاطر خدا انجام بدیم. اگه توی این کار زرنگ باشی شک نکن; شهید بعدی تویی... @Modafeaneharaam
باید از بهترین فناوری‌ها استفاده کنیم تا حججی و غواص‌های دست بسته شوید. در واقع اگر جمع ما کم است، اما دانش بنیان هستیم به همین دلیل است که می‌گویم باید معرفت به ماموریت پیدا کنید. @Modafeaneharaam
12.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 این معیارهای طاغوتی را دور بریزید 🔺رهبرانقلاب اسلامی: چرا بايد بعضى از دخترهايى كه مؤمن هستند، باسوادند، با فرهنگند، اهل دين هستند، به جرم اینکه يك مقدار سنّشان بالا رفته يا چندان از زيبايى بهره‌اى ندارند، از نعمت ازدواج و تشكيل خانواده و نعمت تربیت فرزند محروم بمانند. خوشا به‌حال آن فرزندى كه در دامن چنين زنان پاكى پرورش پيدا كند. خوشا به‌حال آن مردى كه چنين زن پاك و مقدّسى در خانه داشته باشد. اين معيارهاى طاغوتى را دور بريزيد. پدرها! مادرها! تقواى خدا پيشه كنيد در امر ازدواج. ➡️ ۱۳۵۹/۰۸/۰۷ @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIgphZZweXWy9MfSQMmKH2Wk7etn50AAC_wsAAiYsKVMcmUIthSRlYyEE.mp3
9.18M
💥 باید فرار کرد... - در جهانی که نه جوابی برای نیازهای بشر پیدا می شود و نه درمانی برای دردهایش! - در جهانی که ظلم و سیاهی گلوی مظلومان را نشانه رفته، تنها یک راه نجات وجود دارد... باید فرار کرد از هرآنچه ظلم، بی عدالتی، سختی، بیماری و... ست به سمتِ تنها ناجی جهان؛ امام زمان "عج" ✨ 🎤 @Modafeaneharaam
مراسم ششمین سالگرد شهادت حبیب حرم سردار شهید حاج حسین همدانی پنجشنبه ۲۲ مهرماه ساعت ۱۶ الی ۱۸ #تهران @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 توضیحات استاد درباره برگزاری اجتماع مردمی 📆 وعده ما سالروز آغاز امامت امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه‌الشریف مصادف با ۲۴ مهرماه ۱۴۰۰ 👥 امسال با توجه به شرایط کرونایی کشور و با رعایت پروتکل‌های بهداشتی در اجتماع مردمی با امام عصر (شنبه ۲۴ مهر) در هفت شهر تهران، شیراز، اصفهان، مشهد، اهواز، بیرجند، کرمان که در ساعت ۱۵:۰۰ برگزار می‌شود، شرکت می‌کنیم تا با امام زمان تجدید کنیم و همدل و هم‌صدا از او بخواهیم تا به نجات جهان برخیزد. 🕌 اطلاعات بیشتر به‌زودی منتشر می‌شود. @Modafeaneharaam
یکی دیگر از آثار نماز شب رفع مشکلات و گرفتاریها است،در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمده است:«ای مردم هیچ کس از شما نیست مگر اینکه مشکلات و گرفتاریها همچون کمربندی او را محاصره کرده است. پس زمانی که دو سوم شب گذشت و یک سوم آن باقی ماند ملکی بر او وارد می شود و به او می گوید:ذکر خدا بگو که صبح نزدیک است. پس چنانچه او حرکت کرد و ذکر خدا را گفت یک گره از گرفتاریهایش گشوده می شود و اگر او بلند شد و وضو گرفت و داخل نماز شد همه گرفتاریها از او گشوده می شود پس صبح می کند در حالی که همچون مردمک چشم (روشن و پاکیزه) گردیده است @Modafeaneharaam @Modafeaneharaam
ختم به نیت🔰 🌹 هدیه به حضرت فاطمه زهرا سیدت النساءالعالمین (سلام الله علیها) و مولا الموحدین امیر المومنین علی ( علیه السلام ) و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به پی وی بفرستید @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 استوری | شهید حاج قاسم سلیمانی: این خط (انقلاب)، شما نگاه بکنید؛ 🔸هر چه ناخالص 🔹هر چه ناپاک 🔸هر چه آدم‌هایی که ظرفیت ندارند هِی از این خط خارج می‌شوند و خودشان می‌بُرند؛ 🔸بنا به توجیه در مسائل اقتصادی 🔹بنا به توجیه در مسائل سیاسی 🔸بنا به توجیه در مسائل نظامی به هر صورت کشش این خط را ندارند. 🚨 تاریخ سند صوتی: عملیات کربلای یک 5/04/1365 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_پنجم 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و
✍️ 💠 بی‌هیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستون‌های آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بی‌وفایی از در و دیوار حرم خجالت می‌کشیدم که قدم‌هایم روی زمین کشیده می‌شد و بی‌خبر از اطرافم ضجه می‌زدم. از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا می‌دیدم (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار می‌زدم بلکه این زینب را ببخشد. 💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس می‌کردم که دانه‌دانه گناهانم را گریه می‌کردم، او اشک‌هایم را می‌خرید و من را غرق بوسه می‌کردم و هر چه می‌بوسیدم عطشم برای بیشتر می‌شد. با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستون‌ها زانو زده بودم، می‌دانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی شوم که تمنا می‌کردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمی‌دانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود. 💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم. گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در دنبال مصطفی می‌گشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیده‌اش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود. 💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمی‌شد که تنها نگاهم می‌کرد و دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی زینب؟» نفسم به سختی از سینه رد می‌شد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکی‌اش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفس‌نفس افتادم. 💠 باورم نمی‌شد او را در این حرم ببینم و نمی‌دانستم به چه هوایی به آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. در این مانتوی بلند مشکی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه را تماشا می‌کرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را صدا می‌زد. 💠 عطر همیشگی‌اش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس می‌کردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمی‌شد که بین بازوان مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه می‌کردم و او با نفس‌هایش نازم را می‌کشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد. مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد. 💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمت‌شان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!» دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل می‌چرخید و هنوز از ترس مرد غریبه‌ای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. 💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده ؟» در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی می‌درخشید، پیشانی‌اش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمت‌مان آمد و بی‌مقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای هستید؟» 💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟» نگاه مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بی‌کسی‌ام در ایران گریه می‌کردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو می‌گرفتم و از این کشور می‌بردم!» 💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam