فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی از نصب کتیبه مزین به نام مبارک پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در حرم مطهر رضوی به مناسبت هفته وحدت
@Modafeaneharaam
⭕️ فخرا متوقف نشده است/ تنها احتمال برنامه ریزی برای تغییر مقدار تولید مطرح است
👤 دکتر احمد کریمی، مدیر پروژه فخرا؛ اعلام کردهاند که ما تولید یک میلیون دوز در ماه را از شهریور آغاز کردهایم و با توسعه ظرفیت از آذر به تولید ماهانه پنج میلیون دوز میرسیم.
🔸 اگر وزارت بهداشت واکسنها را جهت مصرف عمومی تحویل نگیرد ادامه تولید فعلاً توجیهی ندارد.
💡 پروژه فخرا متوقف نشده و خبر منتشر شده در مورد میزان فعالیت خط تولید فخرا بوده است.
لذا تیم فخرا کارآزمایی و تلاش برای عرضه واکسن را متوقف نکرده و موضوع تنها برنامه ریزی احتمالی (نه قطعیت) برای تغییر میزان تولید خط تولید فخراست.
✍ فخرا به داوطلبان خود متعهد شده است تا تمام حقوق و تعهدات ایشان را رعایت نماید و کارآزمایی بالینی را به پایان برساند.
@Modafeaneharaam
💠کتاب ره توشه "حفظ" حاصل دغدغه های دوران حفظ و تدریس یکی از حفاظ است.
کتاب در سه فصل تنظیم شده و به مباحثی مانند احادیث و سخنان انگیزشی بزرگان🌀، چرایی حفظ قرآن، روش های حفظ، مشابهات حفظ و تفاوت های ظریف برخی آیات باهم و دلیل این تفاوت ها می پردازد. همچنین مباحث مختصری مرتبط با علوم قرآنی و اعجاز قرآن را نیز در برمی گیرد.🔰
به مناسبت میلاد پیامبر رحمت و سبط بزرگوارشان امام جعفر صادق به عنوان نذر فرهنگی #رایگان ارائه می شود😍. (هزینه ارسال به عهده متقاضی است).
شماره ثبت سفارش در ایتا👇
09124597488
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «کار مهدوی؛ قسمت اول»
👤 استاد #رائفی_پور
💢 امکان ندارد کسی در حوزهٔ مهدویت کار کند و دوام بیاورد الّا اینکه قبل از آن نفسش را رام نکرده باشد.
@Modafeaneharaam
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_سوم
💠 مرد میانسالی از کارمندان دفتر، گوشی را از دستش کشید و حرفی زد که دنیا روی سرم شد :«یا اینجا همهمون رو سر میبرن یا #اسیر میکنن! یه کاری کنید!»
دستم در دست مادر مصطفی لرزید و نه تنها دستم که تمام تنم تکان خورد و حال مصطفی را بههم ریخت که رو به همان مرد نهیب زد :«نمیبینی زن و مادرم چه حالی دارن؟ چرا بیشتر تنشون رو میلرزونی؟»
💠 ابوالفضل تلاش میکرد با موبایلش با کسی تماس بگیرد و کارمند دفتر اختیار از دستش رفته بود که در برابر نهیب مصطفی گوشی را سر جایش کوبید و فریاد کشید :«فکر میکنی سه ماه پیش چجوری ۴۸ تا زائر #ایرانی رو تو مسیر زینبیه دزدیدن؟ هنوزم هیچکس ازشون خبر نداره!»
ابوالفضل موبایل را از کنار گوشش پایین آورد و بیتوجه به ترسی که به دل این مرد افتاده بود، رو به مصطفی صدا رساند :«بچهها تا سر خیابون رسیدن، ولی میگن جلوتر نمیتونن بیان، با تک تیرانداز میزنن.»
💠 مصطفی از حال خرابم انگار تب کرده بود که کتش را از تنش بیرون کشید و روی صندی انداخت، چند قدم بین اتاق رژه رفت و ابوالفضل ردّ تیرها را با نگاهش زده بود که مردّد نتیجه گرفت :«بنظرم طبقه سوم همین خونه روبرویی هستن.»
و مصطفی فکرش را خوانده بود که در جا ایستاد، به سمتش چرخید و سینه سپر کرد :«اگه یه آرپیجی باشه، خودم میزنم!»
💠 انگار مچ دستان #مردانهاش در آستین تنگ پیراهن گیر افتاده بود که هر دو دکمه سردست را با هم باز کرد و تنها یک جمله گفت :«من میرم آرپیجی رو ازشون بگیرم.»
روحانی دفتر محو مصطفی مانده و دل من و مادرش از نفس افتاد که جوانی از کارمندان ناامیدانه نظر داد :«در ساختمون رو باز کنی، تک تیرانداز میزنه!»
💠 و ابوالفضل موافق رفتن بود که به سمت همان جوان رفت و محکم حرف زد :«شما کلتت رو بده من پوشش میدم!»
تیرها مثل تگرگ به قاب فلزی پنجرهها و دیوار ساختمان میخورد و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد.
💠 مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید که به سمتم چرخید، آسمان چشمان روشنش از #عشق ستاره باران شده بود و با همان ستارهها به رویم چشمک میزد.
تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد و ندید نفسم برایش به شماره افتاده که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد. یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود که به سمت نفر بعدی رفت و او بیآنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد.
💠 دلم را مصطفی با خودش برده و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم که او هم از دست چشمانم رفت.
پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم و نمیخواستم مقابل اینهمه غریبه گریه کنم که اشکهایم همه #خون میشد و در گلو میریخت، چند دقیقه بیشتر از مَحرم شدنمان نگذشته و دامادم به #قتلگاه رفته بود.
💠 کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند.
ندیده تصور میکردم مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفتهاند که کاسه #صبرم شکست و همه خون دلم از چشمم فواره زد.
💠 مادرش سرم را در آغوشش گرفته و حساب گلولهها از دستم رفته بود که میان گریه به #حضرت_زینب (علیهاالسلام) التماس میکردم برادر و همسرم را به من برگرداند.
صدای بعضی گلولهها تک تک شنیده میشد که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد :«ماشاءالله! کورشون کرده!»
💠 با گریه نگاهش میکردم بلکه خبری از مصطفی بگوید و ظاهراً مصطفی در میدان دیدش نبود که بهسرعت زیر پنجره نشست و وحشتزده زمزمه کرد :«خونه نیس، لونه زنبوره!»
خط گلولهها دوباره دیوار و پنجره ساختمان را هدف گرفته و حس میکردم کار مصطفی را ساختهاند که باز به جان دفتر #رهبری افتادهاند و هنوز جانم به گلو نرسیده، مصطفی از در وارد شد.
💠 هوا گرم نبود و از گرمای جنگ، از میان مو تا روی پیشانیاش عرق میرفت، گوشهای از پیراهن سفیدش از کمربند بیرون آمده و سراسیمه نفسنفس میزد.
یک دستش آرپیجی بود و یک سمت لباسش همه غرق خاک که خمیده به سمت پنجره رفت. باورم نمیشد دوباره قامت بلندش را میبینم، اشکم از هیجان در چشمانم بند آمده و او بیتوجه به حیرت ما، با چند متر فاصله از پنجره روی زمین زانو زد.
💠 آرپیجی روی شانهاش بود، با دقت هدفگیری میکرد و فعلاً نمیخواست ماشه را بکشد که رو به پنجره صدا بلند کرد :«برید بیرون!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_چهل_و_چهارم
💠 من و مادرش به زمین چسبیده و اعضای دفتر مردد بودند که عصبی فریاد کشید :«برید پایین، ابوالفضل پوشش میده از ساختمون خارج شید!»
دلم نمیآمد در هدف تیر #تکفیریها تنهایش بگذارم و باید میرفتیم که قلبم کنارش جا ماند و از دفتر خارج شدیم.
💠 در تاریکی راهرو یک چشمم به پله بود تا زمین نخورم و یک چشمم به پشت سر که غرّش وحشتناکی قلبم را به قفسه سینه کوبید و بلافاصله فریاد ابوالفضل از پایین راهپله بلند شد :«سریعتر بیاید!»
شیب پلهها به پایم میپچید، باید پا به پای زانوان ناتوان مادر مصطفی پایین میرفتم و مردها حواسشان بود زمین نخوریم تا بلاخره به پاگرد مقابل در رسیدیم.
💠 ظاهراً هدفگیری مصطفی کار خودش را کرده بود که صدای تیراندازی تمام شد، ابوالفضل همچنان با اسلحه به هر سمت میچرخید تا کسی شکارمان نکند و با همین #وحشت از در خارج شدیم.
چند نفر از رزمندگان #مقاومت مردمی طول خیابان را پوشش میدادند تا بلاخره به خانه رسیدیم و ابوالفضل به دنبال مصطفی برگشت.
💠 یک ساعت با همان لباس سفید گوشه اتاقی که از قبل برای زندگی جدیدم چیده بودم، گریه میکردم و مادرش با آیهآیه #قرآن دلداریام میداد که هر دو با هم از در وارد شدند.
مثل #رؤیا بود که از این معرکه خسته و خاکی ولی سالم برگشتند و همان رفتنشان طوری جانم را گرفته بود که دیگر خنده به لبهایم نمیآمد و اشک چشمم تمام نمیشد.
💠 ابوالفضل انگار مچ پایش گرفته بود که میلنگید و همانجا پای در روی زمین نشست، اما مصطفی قلبش برای اشکهایم گرفته بود که تنها وارد اتاق شد، در را پشت سرش بست و بیهیچ حرفی مقابل پایم روی زمین نشست.
برای اولین بار هر دو دستم را گرفت و انگار عطش #عشقش فروکش نمیکرد که با نرمی نگاهش چشمانم را نوازش میکرد و باز حریف ترس ریخته در جانم نمیشد که سرش را کج کرد و آهسته پرسید :«چیکار کنم دیگه گریه نکنی؟»
💠 به چشمانش نگاه میکردم و میترسیدم این چشمها از دستم برود که با هر پلک اشکم بیشتر میچکید و او دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که غمزده خندید و نازم را کشید :«هر کاری بگی میکنم، فقط یه بار بخند!»
لحنش شبیه شربت قند و گلاب، خوش عطر و طعم بود که لبهایم بیاختیار به رویش خندید و همین خنده دلش را خنک کرد که هر دو دستم را با یک دستش گرفت و دست دیگر را به سمت چشمانم بلند کرد، بهجای اشک از روی گونه تا زیر چانهام دست کشید و دلبرانه پرسید :«ممنونم که خندیدی! حالا بگو چی کار کنم؟»
💠 اینهمه زخمی که روی دلم مانده بود مرهمی جز #حرم نداشت که در آغوش چشمانش حرف دلم را زدم :«میشه منو ببری حرم؟» و ای کاش این تمنا در دلم مانده بود و به رویش نمیآوردم که آینه نگاهش شکست، دستش از روی صورتم پایین آمد و چشمانش #شرمنده به زیر افتاد.
هنوز خاک درگیری روی موهایش مانده و تازه دیدم گوشه گردنش خراش بلندی خورده و خط نازکی از #خون روی یقه پیراهن سفیدش افتاده بود که صدا زدم :«مصطفی! گردنت چی شده؟»
💠 بیتوجه به سوالم، دوباره سرش را بالا آورد و با شیشه #شرمی که در گلویش مانده بود، صدایش به خسخس افتاد :«هنوز یه ساعت نیس تو رو از چنگشون دراوردم! الان که نمیدونستن کی تو این ساختمونه، فقط به خاطر اینکه دفتر #سید_علی_خامنهای بود، همه جا رو به گلوله بستن! حالا اگه تو رو بشناسن من چیکار کنم؟»
میدانستم نمیشود و دلم بیاختیار بهانهگیر #حرم شده بود که با همه احساسم پرسیدم :«میشه رفتی حرم، بجا منم زیارت کنی؟»
💠 از معصومیت خوابیده در لحنم، دلش برایم رفت و به رویم خندید :«چرا نمیشه عزیزدلم؟» در سکوتی ساده محو چشمانم شده و حرفی پشت لبهایش بیقراری میکرد که کسی به در اتاق زد.
هر دو به سمت در چرخیدیم و او انگار منتظر ابوالفضل بود که برابرم قد کشید و همزمان پاسخ داد :«دارم میام!» باورم نمیشد دوباره میخواهد برود که دلم به زمین افتاد و از جا بلند شدم.
💠 چند قدمی دنبالش رفتم و صدای قلبم را شنید که به سمتم چرخید و لحنش غرق غم شد :«#زینبیه گُر گرفته، باید بریم!»
هنوز پیراهن #دامادی به تنش بود، دلم راضی نمیشد راهیاش کنم و پای حرم در میان بود که قلبم را قربانی #حضرت_زینب (علیهاالسلام) کردم و بیصدا پرسیدم :«قول دادی به نیتم #زیارت کنی، یادت نمیره؟»
💠 دستش به سمت دستگیره رفت و #عاشقانه عهد بست :«به چشمای قشنگت قسم میخورم همین امشب به نیتت زیارت کنم!»
و دیگر فرصتی برای عاشقی نمانده بود که با متانت از در بیرون رفت و پشت سرش همه وجودم در هم شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
❗️6 ساعت وصیتنامه نوشت
🍂او از یقینش در مورد شهادت پدر چنین میگوید: سه بار اولی که به سوریه رفت ما هم انتظار شهادتش را نداشتیم. چون یا آنقدر هنوز دل ما آماده نشده بود و یا خودش آماده شهادت نبود. ولی این بار آخری همه کارهایش را هم کرده بود. بار آخری که میرفت انتظار شهادتش را داشتم. یک روز نشسته بود. حدود 5 یا 6 ساعت پای کامپیوتر بود و وصیتنامه مینوشت. من با ایشان شوخی میکردم و میگفتم: «مگر چهکار میخواهی بکنی؟ میروی و برمیگردی. بادنجان بم که آفت ندارد!»، ایشان فقط در مقابل این شوخیها و حرفها لبخند میزد. انگار خودش میدانست قرار است چه اتفاقی بیفتد.
🍂میثم نبیلو همچنین به وصیتنامه پدر اشاره کرده و میگوید: دو وصیتنامه یکی خصوصی برای خانواده و یکی عمومی برای جمع نوشته بود. بار سومی که برگشته بود پنج یا شش ماه وقتی قرآن میخواند برخی آیههای آن را یادداشت میکرد. ما نمیدانستیم چه میکند. اما بعد از شهادتش وقتی وصیتنامه را باز کردیم، فهمیدیم این آیهها را برای نگارش وصیتنامهاش میخواسته است. متن وصیتنامه را به هر کس نشان دادیم تعجب کرد. این وصیتنامه پر از آیههای قرآن است.
🍂مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی): «من به توصیه امام عمل کردهام! اغلب وصیتنامههای شهدا که به دستم رسید را خواندهام. ما واقعاً از این وصیتنامهها درس میگیریم. آن جوان، خطش هم به زور خوانده میشود، اما هر کلمهاش برای من و امثال من یک درس رهگشاست که خیلی استفاده کردهام.
چیزهای عجیبی است. اینجا معلوم میشود که درس علم و علوم الهی، پیش از آنکه به ظواهر و قالبهای رسمی وابسته باشد، به حکمت معنوی وابسته است ...».
#سالروز_شهادت شهید مدافع حرم مصطفی نبی لو🌷
📜بخوانید وصیت نامه قرآنی شهید را👇🏻
https://samanketab.roshdmag.ir/fa/article/22433/%D9%88%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%DB%8C-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AF%D8%A7%D9%81%D8%B9-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%86%D8%A8%DB%8C-%D9%84%D9%88
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: کی میتونه محاسبه بکنه خدمات امام را. ولی آن قدری که ما فهم میکنیم با هیچی قابل مقایسه نیست.
خدمت امام، کاری که امام کرد.
این چیزی که امروز مقام معظم رهبری با خون دل با تمام وجود ازش مراقبت میکند.
در هر نطقی استناد به امام می کند. به عنوان یک مرجعی در پایه گذاری همه موضوعات اساسی.
@Modafeaneharaam
🌸امام علی(ع):
🍂هيچ كس، به غير خدا، اميد نبست،
مگر آن كه ناامید بازگشت.
📚غرر الحكم : ۲۵۱۱
#حدیث_روز
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «آزمون حکومت قبل از ظهور»
👤 استاد #رائفی_پور
🇮🇷 جامعهٔ شیعه با همین جمهوری اسلامی داره امتحان میشه قبل از ظهور
🔅 برای ظهور باید امتحان پس بدیم
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید محمد گرامی
✍️ قید امتحان را زد
▫️بر خلاف تصور خیلیها، محمد قید امتحان را زد و دنبال مریضی مادرش را گرفت تا اینکه مادر بستری شد. یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد. رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند. بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پلههای بیمارستان آورده بود پایین! به مادرش خیلی احترام میگذاشت.
📚 همسفر شقایق، صفحه ۲۶۴
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CWgQfYQACDPlhcVmpNrWFwr4nJkaPVwe_f-ld4wAC2AoAAjrIiVOMckgAAcHqj8khBA.mp3
1.56M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «شیشه رفلکس»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 عالم محضر امام زمان است، به خاطرِ امام زمان گناه نکنیم...
#خودسازی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نشانه های دوران قبل ظهور امام زمان عج
#کلیپ_تصویری
#دکتررفیعی
@Modafeaneharaam
♨️ جولان فروشندگان داروی سقط جنین در فضای مجازی
🔸️ متاسفانه چالش جدیدی که در کشور با آن مواجه هستیم، سقط جنین در خانه است، این روش به وسیله قرصهایی که کانالهای تلگرامی بدون هیچ نظارتی توزیع میکنند انجام میشود.
👤 طاهره لباف متخصص زنان و زایمان و نازایی، در خصوص عوارض مصرف داروی سقط جنین گفت:
🔸️ با مصرف این دارو فرد دچار همهی عوارض ناشی از سقط جنین میشود همچنین اگر این قرص به صورت زیر زبانی مصرف شود فرد دچار عارضه تپش قلب و حمله تنفسی نیز میشود.
🔹️ این دارو با ایجاد خونریزی رحمی و عفونت در این ناحیه میتواند منجر به نازایی در فرد شود.
🔸️ سقط جنین علاوه بر اینکه عملی غیر شرعی و غیر انسانی شمرده میشود میتواند باعث آسیبهایی جبران ناپذیر به فرد از قبیل افسردگی و پشیمانی بلند مدت شود. امیدواریم که با نظارت بیشتر پلیس فتا و سازمان غذا و داروی وزارت بهداشت بر این دلالان فضای مجازی از فروش داروهای غیر مجاز جلوگیری شود./باشگاه خبرنگاران جوان
#تحدید_نسل
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭خواب همسر شهید #مدافع_حرم امین کریمی
در خواب دیدم که یک نامه به من دادند نوشته بود:
آقای امین کریمی به عنوان محافظ درهای حرم حضرت زینب منصوب شد
💐 #صلوات
@Modafeaneharaam
🌷شهید مدافع حرم شهید امیـن کریمی
تاریخ تولد: ۱۳۶۵/۰۱/۱
محل تولد: تهران
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۷/۳۰
محل شهادت: حلب _سوریه
وضعیت تأهل: متأهل
محل مزار شهید: امامزادهعلیاکبر(ع)چیذر
🔖فـرازے از وصیتنـامه شهیـد👇
✍...بارالهی، ببخش مرا که تو رحمانی و رحیم،
همسر مهربانم (کُرِخان) حلالم کن، نتوانستم تو را خوشبخت کنم، فقط برایت رنج بودم.
پدر و مادر عزیزم، ببخشید مرا، نتوانستم فرزند لایقی برای شما باشم
پدر و مادر عزیزم (حاج آقا و حاج خانوم)، داماد و پسر لایق و مهربانی نبودم، حلالم کنید.
همسر مهربان و عزیزم، ای دل آرام هستی من، ای زیباترین ترانهی زندگی من، ای نازنین؛
از شما خواهش میکنم که باقی عمر گرانقدر خود را به تحصیل علم و ادامهی زیبای زندگی بپردازی. (من از شما راضی هستم)
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
#اطلاع_رسانی
🔰 اکران آنلاین مستند "رمزگشایی از یک اپیدمی"
🔸 مستندی پیرامون ویروس کرونا که توسط نادر طالبزاده ساخته شده است.
📆 جمعه ۳۰ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۳۰
🔻 لینک ثبتنام:
http://ekranonline.ammarfilm.ir/Panel/EkranOnline/Index/1/cinemamardom
@Modafeaneharaam