🎞 مستند «اوایل ژانویه»
🔻زمان پخش:
🗓 سهشنبه _ ۲۵ آبان
⏰ ساعت ۲۳
📺 شبکه یک
🔸در این مستند، دختری سوری بنام "فاطمه علی"، از اهالی نبل و الزاهرا، با سفر به مناطقی که با مجاهدت و ایثارگری حاج قاسم از دست تکفیریها آزاد شده، با مردم شهرها و روستاهای سوریه دربارهی شهید سلیمانی گفتوگو میکند.
@Modafeaneharaam
چہ حیف شد،نشد آخر بہ دلبرش برسد
دوباره باز بہ وصل برادرش برسد
بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم
شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد
#وفاتحضرتمعصومه(س)💔
#ڪریمہاهلبیٺ🍂🕯
#تسلیٺباد
ختم #صلوات به نیت🔰
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها💔
#سالروز_شهادت💔
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115
مدافعان حرم 🇮🇷
💠ادامه قسمت ششم اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد … کم کم خودم هم
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت دهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: کابوس های شبانه
.
بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … .
.
همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … .
.
هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … .
.
برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … .
.
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … بدتر از همه شب ها بود …
.
.
سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم …
.
.
نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … .
.
اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت … همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم …
.
اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت یازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: اولین شب آرامش
.
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود …
.
نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … .
موضوعش چیه؟ … .
قرآنه … .
بلند بخون … .
مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … .
مهم نیست. زیادی ساکته … .
.
همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … .
گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در … .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت دوازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: من و حنیف
.
صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … .
.
اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد …
.
.
وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … .
.
حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .
توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … .
مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 اگر مردم فهمیدند دردشان نداشتن مهدی است فبها وگرنه....
@Modafeaneharaam
#عاقبتتان_بخیر
بانو همیشه خیر شما میرسد به ما
از تو چقدر بوی رضا میرسد به ما
شاعر شدم که دعبل دربارتان شوم
هرچه نمیرسد، که عبا میرسد به ما
این شور هیئتی جوانان شهرمـان
از آب شور شهر شما میرسد به ما
وقتی مزار حضرت زهرا مزار توست
بوی بهشت هم زِ دوجا میرسد به ما
از لطف بیکرانه ی تو جمکـرانی ام
از هر سه شنبه حس دعا میرسد به ما
بانو جواب پرسش من را خودت بده
آیا برات #کـرب_و_بلا میرسد به ما؟
#نـوكــر_نـوشــت:
#خـانـم_جـان
بی سبب نیست،شما جلوه ی اسرار شدی
اولین #فاطمه هستی که حرم دار شدی
#صلي_الله_عليڪ_ياسيدناالمظلوم_ياابا_عبدالله_الحسين
سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير، سالروز وفات #حضرت_معصومه سلام الله علیها تسلیت باد🏴
#به_یاد_شهید_مدافع_حرم_رسول_خلیلی
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 او، کسی ست که پس از یأس و نومیدیِ(مردم)، باران را فرو میفرستد و رحمتش را (بر همگان) میگستراند، و فقط او سرپرستِ(همگان) و شایستهی ستایش است.
حالتون کوک❤️
📚 [شوری-۲۸]
🎙 قاری: سیدامیرحسین ساجدی فر
#آیه_روز
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید حسن شوکتپور
✍️ خجالت
▫️تا اومدم دست به کار بشم سفره رو انداخته بود. یه پارچ آب، دو تا لیوان و دو تا پیشدستی گذاشته بود سر سفره. نشسته بود تا با هم غذا رو شروع کنیم. وقتی غذا تموم شد گفت: الهی صد مرتبه شکر، دستت درد نکنه خانوم. تا تو سفره رو جمع کنی منم ظرفها رو میشورم. گفتم: خجالتم نده، شما خستهای، تازه از منطقه اومدی. تا استراحت کنی ظرفها هم تموم شده. نگاهی بهم انداخت و گفت: خدا کسی رو خجالت بده که میخواد خانومش و خجالت بده. منم سرم رو انداختم پایین و مشغول کار شدم.
📚 فلش کارت مهر و ماه، مؤسسه مطاف عشق
@Modafeaneharaam
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قاتل شهیده فاطمه اسدی را بهتر بشناسیم
⛔️مصطفی هجری کیست ؟الان کجاست و چه می کند؟
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACJNJhk3LGlscu5jqERilcR1DPlDA7RQACkQwAAm3xmVDEyk0dvwK2GiIE.mp3
12.16M
🔊 #صوتی | سبک #زمینه
💔 داره میباره چشمهای من، یه دل پر از غم دارم...
👤 کربلاییسیدرضا #نریمانی
▪️ویژه وفات #حضرت_معصومه
👌 #پیشنهاد_دانلود
@Modafeaneharaam