🌹حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم. ناگهان وسط «تپههای ذلیجان» ایستاد.
پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟
از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن.
گفتم: چرا؟
گفت: احساس میکنم دچار غرور شدهام.
تعجب کردم، وسط دشت و تپههای ذلیجان، جایی که کسی ما را نمیدید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟
وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره میکرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شدهایم.
تا مدتها سوار موتور نمیشد ...
🌹 #شهید_غلامحسین_خزاعی
@Modafeaneharaam
🍃بسم الله الرحمن الرحیم
🕊هشتمین سالروز شهادت پاسدار شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده و همرزمهای شهیدش را گرامی میداریم🙏🏻🥀
@Modafeaneharaam
پدر و مادرم!
از وجود داشتن چنین پدر و مادرى بر خود مىبالم که افتخارش بر پایه نماز و روزه و خلاصه دستورات الهى است.
پدرم! هنگامى که به یاد مىآورم در سنین کودکى صداى فریاد شما در سحر به منظور نماز در گوشم مىپیچید که محسن نمازت قضا نشود؛ امروز هم همچون نوایى دلنشین در گوشم طنین مىافکند و شکر نعمت خداى را مىنمایم.
🌷فرازی از وصیتنامه شهید #محسن_وزوایی
@Modafeaneharaam
یکی از شهدای عجیب و مظلوم دفاع مقدس که شخصیتی پنهان و عارفانه دارد، علی حیدری است.
از او حکایاتی نقل میکنند که فوق العاده عجیب و تاثیرگذار است. علی در عملیات بدر جاودانه شد و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا در جوار دوستانش قرار گرفت.
او هر بار می خواست معطر شود به جای استفاده از عطر...
در وصیت نامه اش نوشته که چه می کرده؛ تصویر بالا را مطالعه کنید.☝️
📙بی خیال. خاطرات شهید علی حیدری
🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم سلیمانی: عربهای کشور ما، تاج سر ما هستند.
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #خاطرات_دفاع_مقدس* #نویسنده_محمد_محمودی* #گلابی_های_وحشی #قسمت_پنجاه
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_پنجاه_دوم
هنوز سرگرم صحبت بودیم که تلفن قطع شد.
کم کم به عید نزدیک میشدیم. جنب و جوش مردم در بازار، بهار را نوید می داد. عبدالرسول در تلفن به من گفته بود: انشاءالله عید در محل با هم خواهیم بود. یک هفته مانده به عید مرخصی گرفتم و به محل رفتم دو سه روزی نگذشته بود که عملیات در غرب کشور شروع شد. رادیو وضعیت یگانهای عملیاتی را تشریح میکرد. نام عملیات بیت المقدس سه بود. یقین پیدا کردم که عبدالرسول در عملیات شرکت خواهد
کرد.
یک روز به عید دوستان عبدالرسول که هم محلی هم بودند به مرخصی آمدند. حدود ساعت دو بعدازظهر مادرم به محض این که مطلع شـد دوسـتـان عـبـدالـرســول آمده اند، سراسیمه به خانه آنها رفت به محض این که فهمیدم آنها بدون عبدالرسول آمده اند. دلم شور افتاد! جرأت این که با دوستانش رو به رو بشوم را نداشتم. مادر خیلی
زود گریه کنان به منزل برگشت و به من نهیب زد:
- چرا نشسته ای؟ برادرت نیامده
دلم شکست اما خودم را کنترل کردم پرسیدم
- سروش چه گفت؟
- هیچی به محض این که با من رو در رو شد اشک در چشمش سرازیر شد. همه چیز برایم روشن شد. اشک از گونه هایم جاری شد. مادر وقتی گریه ام را دید،
گفت:
نه مادر میگویند مجروح شده!
، قبول نکردم. دقایقی بعد خواهر بزرگترم از راه رسید. او هم شیون و زاری در دل می کرد. کم کم همسایه ها و عموهایم جمع
شدند.
#ادامه_دارد ...
@Modafeaneharaam
⛔️درمان قطعی و بدون بازگشت اعتیاد⛔️
🚭 آیا از اعتیاد خسته شدی⁉️
🚭 بدن درد و خماری نمیزاره ترک کنی⁉️
⚠️نمیخوای خانوادت بدونن دچار اعتیاد شدی⚠️
🟣 بدون نیاز به بستری
🔵 بدون درد و خماری
🟢 از بین بردن وسوسه ذهنی
🟡 تقویت سیستم ایمنی بدن
🟠 پاکسازی بدن و سم زدایی خون
🔺وارد لینک زیر شوید👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1501495907C86490c41f7
📞09125414605
📲 @khmohammadi52
#یاد_خدا 🎈
🌼 خلوت را با ياد #خدا پُر كن و نعمت ها را با شكر خدا همراه ساز.
امیرالمؤمنين (ع) 🌹
شرح غررالحكم،ج 2،ص 601
@Modafeaneharaam
🚌 اتوبوس از ایستگاه اول حرکت کرد،
تمام صندلیها پر بود
و به ناچار وسط راهرو ایستادم.
چند ایستگاه اول،
همچنان به جمعیت اضافه میشد
و من هم خستهتر،
البته دیدن صحنهی احترام نوجوان،
که جایش را به پیرمردی عصا به دست داد، خستگی را از تنم به در کرد!
هر چه به ایستگاه پایانی نزدیکتر میشدیم،
شلوغی هم رو به خلوتی رفته و از جمعیت کاسته میشد!
کنار پیرمردی که از ایستگاه اول،
سرش را به شیشه تکیه داده بود،
یک صندلی خالی شد و نشستم.
هوا کم کم رو به تاریکی میگذاشت
و فضا کمی دلگیر شده بود!
پیرمرد که انگار از همان اول حرفی در دل داشت، رو به من کرد و با لحنی پدرانه گفت:
«جَوون دیدی ایستگاه اول چه قدر شلوغ بود؟!»
گفتم:
«بله پدرجان.»
گفت:
«میبینی الآن که داریم به آخر خط میرسیم، چه قدر خلوت شده؟!»
من که از این سوال و جواب حسابی گیج شده بودم، گفتم:
«بله؛ چه طور مگه؟!»
لبخندی روی لبش نشست و گفت:
«آخرالزمان هر چی به ایستگاههای آخر نزدیکتر میشیم،
آدمای بیشتری از قافلهی حق پیاده میشن!
از علما شنیدم حدیث داریم که دین نگه داشتن تو آخرالزمان
مثل نگه داشتن آتش توی دست میمونه!
پس تا جوونی مراقب خودت باش تا منحرف نشی، خسته نشی.
ضمنا از کم شدن آدم های توی مسیر حق نترس!»
من که حسابی از نگاه عمیق پیرمرد تعجب کرده بودم،
یاد حدیثی #امامصادق(علیهالسلام) افتادم که فرمودند:
«به خدا سوگند! شما خالص میشوید؛
به خدا سوگند! شما از یکدیگر جدا میشوید؛
به خدا سوگند! شما غربال خواهید شد؛
تا این که از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر!»
@Modafeaneharaam
ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!
به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند."
من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟!
#شهید_ابراهیم_هادی🌱
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم سلیمانی: عُمر ما میگذرد...
تَموم میشه...
به سرعت هم تموم میشه.
چه اینجا باشیم،
چه تو خونه باشیم، هر کجا باشیم،
بهترین جا را داشته باشیم
توی(اصلا) بهترین هتل زندگی کنیم. همه میمیریم.
رئیس جمهور عالم باشیم,
میمیریم...
امّا انتخاب راه درست
خیلی مهم است.
@Modafeaneharaam
🚩 "اگر دفترچهام را خواندید یا چاپ شد به مردم بگویید: کتاب#یادت_باشد را حتما بخوانند که درسها و نکتههای خوبی را میتوان از این کتاب گرفت."
✍️ دستنوشته شهید #حسین_سرسنگی
#راسک
@Modafeaneharaam
💢ماجرای خانطومان چه بود؟
🔹برای اینکه ماجرای خانطومان و مظلومیت شهدای مدافع حرم که خونشان این منطقه را مقدس کرده را بدانیم باید ابتدا به سراغ شناخت موقعیت جغرافیایی آن برویم.
شهرک خانطومان، یکی از اصلیترین راههای کمکرسانی عناصر تروریستی به یکدیگر از شمال به جنوب استان حلب واقع در سوریه بود. این منطقه در جنوب غربی حلب در سوریه واقع شده که در فاصله ۱۰ تا ۱۵ کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد و به خاطر آنکه به اتوبان حلب _ دمشق نزدیک است اهمیت استراتژیک دارد.
خانطومان یک روستا در شمال سوریه، در بخشی از کوه شمعون منطقه حلب، واقع در جنوب غربی حلب است. البته این منطقه از سمت غرب به ترکیه نیز نزدیک است.
این شهرک راهبردی در نقشه میدانی جنگ به دلیل فاصله ۱۵ کیلومتری از اتوبان اعزاز (جاده مواصلاتی حلب به دمشق) اهمیت بسزایی داشت، ازاینرو، چندین بار بین نیروهای مقاومت و تروریستها دستبهدست شد.
@Modafeaneharaam
🚩 کاغذ را گذاشت جلوم «رییس... دوتاکلمه بنویس امضا کن!»
پرسیدم: «چی رو باید برات امضا کنم؟»
گفت: «بازنشستگی پیش از موعد...!»
قبلش شنیده بودم میخواهد خودش را بازنشسته کند و برود.
🚩 گفت میخواهد برود مغازهی روغنکشی اقوامش مشغول به کار شود.
از تصمیمی که گرفته بود راضی نبودم. گفتم:«حسین روزی که من میخواستم مسئولیت قبول کنم باهم قول و قرار گذاشتیم کنار هم باشیم، این بود قرارمون؟!»
🚩 چیزی نگفت. برگه را گرفت و از اتاق رفت بیرون. و دیگر نشنیدم درباره این موضوع حرفی بزند.
حسین اما رفت! نه آن رفتنی که حرفش را زده بود! حسین از دلِ ماندنش در سپاه، به بهشت رفت...
خدایش با سیدالشهدا علیهالسلام محشور فرماید.
👤 راوی: خراسانی
✍ خانم منتظرالحجه
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانطومان نه غافلگیری بود ، نه اتفاقی و نه حادثه و نه یک جنگ معمولی ؛
خانطومان حماسه بود ! حماسه ایی از جنس کربلا و عاشورا ...
امروز سالروز حماسه خانطومان است ، روزی که رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا به شهیدان کربلا اقتدا کردن و درس سربازی امام زمان را در کلاس عملی خانطومان به خوبی تدریس کردند .
و در عظمت کار رزمندگان و شهیدان لشکر ۲۵ کربلا همین بس که حاج قاسم سلیمانی فردای این حماسه در جمع رزمندگان لشکر فرمودند : ((گر مقاومت جانانه بچه های مازندران نبود ، حلب را از دست میدادیم و از دست دادن حلب یعنی از دست رفتن زحمات چندساله همه شهدای جبهه مقاومت))
و در پایان سلام خدا بر روح مطهر شهدای کربلای خانطومان ، نثار روح مطهرشان صلوات
@Modafeaneharaam
خاطره ای از شهید #محمد_بلباسی از زبان مادر شهید🕊🌹
یک روز میخواست برود #نماز_جمعه🤲
وقتی خواست بند کتانیاش را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»؟
گفت میروم #نماز جمعه.🌱
گفتم نماز جمعهی تو درس توست، حالا اگر یک هفته شرکت نکنی اشکالی ندارد.درست را بخوان📚✏️
دانشگاه که قبول شدی انشاءالله نماز جمعه هم میروی.
الحمدالله در آن یک ماه ک فقط فرصت داشت درس خواند و دانشگاه سراسری مشهد رشته مهندسی ریختهگری قبول شد...
#نماز_جمعه
@Modafeaneharaam
🔻سرلشکر رشید: ۲۴۰ جنگنده آمریکا و ناتو به اسرائیل در وعده صادق کمک کرد
🔹فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم الانبیا(ص): آمریکا و ناتو و سنتکام و رژیم صهیونیستی با ۲۴۰ فروند هواپیمای جنگنده و سامانههای متعدد ضد موشکی برای مقابله با پهپادها و موشکهای ایران به اسرائیل کمک کردند.
🔹رژیم صهیونیستی جرأت نکرد تصاویری از دو پایگاه نظامی نواتیم و شلاخیم را به دنیا نشان بدهد؛ اگر امریکاییها، انگلیسیها و فرانسویها و سنتکام به کمک رژیم صهیونیستی نمیآمدند، قطعاً 80 درصد از پرتابههای ایران، پایگاههای نظامی رژیم صهیونیستی را درهم میکوبیدند.
🔹نیروی هوا فضای سپاه با 80 درصد توان تهاجمی خود آماده بود تا بنا به دستور موجهای بعدی حمله را آغاز کند؛ اما فرماندهان ایران تشخیص دادند که تنبیه رژیم صهیونیستی در همین حد کفایت میکند.
#امام_زمان
#حقوق_بشر_آمريكايى
#جهادتبيين
🇮🇷
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #خاطرات_دفاع_مقدس* #نویسنده_محمد_محمودی* #گلابی_های_وحشی #قسمت_پنجاه
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_پنجاه_سوم
خورشید در حال غروب بود و صدای
زنگ گوسفندان که از کوه بر میگشتند شنیده می شد .پدر که چوپان گله بود یواش یواش در حالی که خستگی در صورتش نمایان بود از پله ها بالا آمد تفنگ ساچمه ای
هم در دستش بود. به استقبال پدر رفتم، پرسید:
- چه خبر است؟
فعلاً بيا استراحت کن
_
_نه بگو چی شده؟
- بچه هایی که با عبدالرسول جبهه بودند همه آمده اند اما عبدالرسول نیامده .
تفنگ در دستش شل شد. آن را از دستش گرفتم. دستهایش را بالا برد با یک دست کلاه بندی را از سرش در آورد و گفت:
- خدایا! یک بار دیگه عبدالرسول را به من بده
صدای شیون و گریه بلند شد .هیچ کس نبود که گریه نکند. اگر چه دلم شکسته بود اما احساس کردم که باید قوی تر از این حرفها باشم .
به دلداری پدر و مادرم پرداختم. برادر کوچکم عباس بسیار عبدالرسول را دوست داشت مدام سراغش را میگرفت .از بس به او دروغ گفته بودم داشتم کلافه میشدم .
نوروز فرا رسید همسایه های ما که سالهای قبل مراسم عید باستانی نوروز را به جای میآوردند و به دید و بازدید هم میرفتند؛ خانه نشین شدند و نگران از وضعیت پیش آمده بودند .بالاخره پدرم دو نفر از بستگان را مأمور کرد به شهر بروند و از وضعیت عبدالرسول کسب اطلاع کنند .
دوستانش میگفتند که مجروح شده و از آن طرف اشک میریختند ما هم دوست نداشتیم به خود بقبولانیم که دروغ میگویند. علی رغم این که یقین داشتم عبدالرسول شهید شده ، باز هم دلم میخواست حرف همرزمانش را قبول کنم که مجروح شده است .همراه دو نفری که پدرم مأمور کرده بود به شهر بروند سوار یک موتور سیکلت شدم و به شهر رفتیم.
#ادامه_دارد ...
@Modafeaneharaam
⛔️درمان قطعی و بدون بازگشت اعتیاد⛔️
🚭 آیا از اعتیاد خسته شدی⁉️
🚭 بدن درد و خماری نمیزاره ترک کنی⁉️
⚠️نمیخوای خانوادت بدونن دچار اعتیاد شدی⚠️
🟣 بدون نیاز به بستری
🔵 بدون درد و خماری
🟢 از بین بردن وسوسه ذهنی
🟡 تقویت سیستم ایمنی بدن
🟠 پاکسازی بدن و سم زدایی خون
🔺وارد لینک زیر شوید👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1501495907C86490c41f7
📞09125414605
📲 @khmohammadi52
💠 نشانه دوست داشتن خداوند،
دوست داشتن یاد خداست. 😊
🌱 #پیامبر_مهربانی_ص
@Modafeaneharaam
علیرضا لباس نو نمیپوشید
میگفت مگر رزمندههای ما لباس نو میپوشیدند. موقع خواب تشک زیرش نمیانداخت و می گفت:
مگر شه دایما روی تشک میخوابیدند
او بسیجی به تمام معنا بود
وقتی از او میپرسیدم
در پادگان چه کاره هستی؟
میگفت : جاروکشم
شید علیرضا شهبازی
@Modafeaneharaam
44.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
تِه جایِ خالی ره اِشِمه زار زار😔
ای داد و بیداد💔
تِه عکس ره اِشِمه دِل زَنه فَریاد😔
اِی داد و بیداد💔
اِسا لالا گِمه خار خار باخِسی😔
تِه مار بَمیره💔
امام زمان بِمو وِنه پِرِسی😔
پِسَر تِه مار بَمیره💔
🎤با نوای: کربلایی علی کلهر(همرزم شهید)
۱۴۰۳/۰۲/۱۷
#شهید_رضا_حاجی_زاده 🌹
#هشتمین_سالگرد_شهادت💔
@Modafeaneharaam