مدافعان حرم 🇮🇷
🌸 بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین 🌸
#شهید_مدافع_حرم
سید میلاد مصطفوی 🌺
#راوی_خواهر_شهید
عادت خیلی خوبی داشت معمولا برای هر کار خیری که می خواست انجام بده دو رکعت نماز می خوند.🌱
با این کارش می خواست اثر وضعی روی مخاطب و کارهاش بزاره و همین طور هم می شد. 👌
من برای ازدواجم خیلی سخت گیر بودم
دوست نداشتم از کانون پر مهر خانواده و سایه پدر و مادر جدا بشم.😞
تا اینکه یکی از دوستان سید میلاد به خواستگاریم اومد.
هر چقدر با هام صحبت کرد مجاب نشدم. 😐
تا اینکه یه روز اومد خونه ، آستیناشو بالا زد و رفت وضو گرفت سجاده اش رو پهن کد و الله اکبر گویان مشغول نماز شد✨
دو رکعت نماز خوند نمی دونم چه نمازی خوند و به چه نیتی خوند اما حال عجیبی داشت.🕊
بعد از اینکه نمازش تموم شد اومد نشست کنارم.
خیلی با محبت شروع به صحبت کردن کرد، از علاقش به من گفت و اینکه من رو چقدر دوست داره و ...❤️
کم کم دیدم چشماش پر از اشک شد.همینطور که داشت باهام صحبت می کرد از چشماش اشک میومد.😢
سید بامن که خواهرش بودم خیلی با محبت صحبت کرد و الحمدالله خیلی زود این مشکل حل شد.
نفس سید حق بود ... نسبت به خانواده خیلی با عاطفه بود.🌸
در مراسم ازدواج من خیلی گریه کرد.😔
با اینکه ممکنه خیلی از هم سن و سال های میلاد از روی حیا و غرور و ... هیچوقت اینکار رو انجام ندن.
اما سید قلبش مثل آینه صاف صاف بود.🌷🌱
هنر تمامی شهدا و سید میلاد این بود که با این همه عاطفه از خانواده دل کندند و رفتنند...🕊
✍ از کتاب : مهمان شام
#دو_رکعت_نماز_عشق
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
باسلام خدمت عاشقای سیدالشهدا +حرف دل بار اولی که قرعه کشی انجام دادیم خیلی از دوستان اومدن گفتن دی
سلام به عاشقان سیدالشهدا🌹
از اینکه مارو قابل دونستید همراهی کردید برای اعطای کمک به هزینهی #اربعین بسیار ممنونم🌺
برای قرعه کشی مجدد
فقط تا #پنجشنبه فرصت هست💥
قراره #پویش راه بندازیم
هر کدوم #به_نیت_یک_شهید، که میتونه رفیق شهیدتون باشه، #ده هزار تومن به زائر اباعبدالله کمک کنید✨🌺
هرچی از مالت، ابروت و اعتبارت خرج کنی، چندین برابر برمیگرده
اهلبیت مدیون کسی نمیمونه💔
خیلی ها مشکل مالی دارن و این باعث شده از زیارت جا بمونن😔
نگو کمه، الحمدلله از دیشب تا الان 660 هزار تومن کمک کردین🌸
از کار خیر جانمونی... عجله کن
#حب_الحسین_یجمعنا
@Modafeaneharaam
🌸انا لله و انا الیه راجعون🌸
🔻حاج «محمود علی نبی لو» ؛ پدر شهید مدافع حرم «مصطفی نبی لو» و پدربزرگ شهید مدافع حرم «مسعود عسگری» به لقاءالله پیوست.
🌸شادی روحش صلوات🌸
@modafeaneharaam
YEKNET.IR - zamine - shabe 7 safar 1398 - banifatemeh.mp3
3.86M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع)
یا حسن یا حسن🍁
ای به فدایت پدر و مادرم💔
🎤 #بنی #فاطمه
⏯ #زمینه
👌فوق زیبا
@Modafeaneharaam
آقا مهدی همیشه به بنده میگفت که سفر زیارتی #امام_حسین (ع) را هیچ وقت و تحت هیچ شرایطی ترک نکن☝️حتی اگر شده سالی یک مرتبه آن هم در موقع #اربعین شهادت امام حسین (ع) خود را به کربلا برسان💔، حتی اگر شده فرش خانهات را بفروش و مقدمات سفر #کربلا را مهیا کن و این سفر را ترک نکن‼️ و این شاخصترین سخنی بود که آقا مهدی درباره سفر اربعین به بنده میگفت.👌
شهید مهدی نوروزی 🌺
راوی: همسر شهید
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
👆سومین نفری که از شهید صفری #کربلا گرفتن 😍✨ التماس دعا میرید زیارت🌹 @Modafeaneharaam
👆چهارمین نفری که از شهید صفری #کربلا گرفتن 😍✨
التماس دعا میرید زیارت🌹
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
#بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸 نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_يازدهم #بخش_دوم چون اول راه بو
#بسم_رب_الحسین
رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸
نویسنده: #رضوان_میم
#قسمت_دوازدهم
چادر خیلی بهش میومد❤️.گلی رو میگم.
من به خاطر پادرد از زینب و نرگس عقب افتادم و توی راه گلی رو دیدم.اول نشناختمش ولی وقتی صدام کرد و طرفم اومد فهمیدم گلی خانومه.خیلی تغییر کرده.دو روزی میشه ندیدمش.ولی هنوز یه سری افکار مزاحم داره😞خلاصه شب رو توی یک حسینیه خوابیدیم و برای نماز صبح بلند شدیم که برسیم به بقیه بچه ها.نماز صبح رو که خوندییم روش رو کرد به من ازم پرسید:
-رضوان جان.یک سوال.
—جانم بگو زود فقط که راه بیوفتیم دیر نشه.🚶♀
-ببین چرا ما باید توی نماز چادر بپوشیم.خدا مگه به ما نامحرمه؟
—بریم توی راه بهت می گم.
چادر هامون رو پوشیدیم و از موکب بیرون اومدیم.چند قدم نرفته بودیم که با کمال تعجب با یک موکب ایرانی مواجه شدیم که حلیم میداد!چه بویی هم داشت.خیلی جالب و حیرت انگیز بود.💫
آخه صبح اول صبح اون هم تو این هوای پاییزی خیلی حلیم میچسبه.با گلی رفتیم دو تا حلیم گرفتیم و دوباره برگشتیم توی راه.یهو دیدم گلی بغض کرده و یک قطره اشک از چشماش افتاد پایین😢.منم تعجب کرده بودم.
-چی شدی گلی؟
—هیچی هیچی.
-خب بگو منم بدونم دختر خوب.
همون جوری با بغض ادامه داد:
—از دیروز تا حالا که راه افتادیم هرچی توی دل آدم اختیار میشه اینجا ظاهر میشه.سی ثانیه نگذشته از اون لحظه که توی دلم گفتم چقدر الان حلیم می چسبه😢.رضوان میگم مگه این از خصوصیات بهشت نیست که انسان هرچی اختیار کنه میارن جلوی روش؟
هیچی نمی تونستم بگم.هیچی...
ادامه داد:
—حالا ما اینجا با کلی امکانات و کلی بخور و بخواب داریم این راه رو میریم.همه چی برامون فراهمه.نمی تونم فکر کنم که بچه های #امام_حسین دو برابر این راه رو با تازیانه بدون بابا طی کردن.😭😭
همین جوری که اشک می رختیم راه می رفتیم.گلی زیر لب روضه می خوند و من گریه می کردم.انگار نمی شد توی این راه گریه نکرد...😔
حلیم هامون هنوز دستمون بود.گلی بعد از پاک کردن اشک هاش رفت کنار جاده و نشست تا کمی استراحت کنه.منم رفتم کنارش نشستم.خندمون گرفته بود.حلیم ها سرد سرد شده بودن.گلی گفت:
-رضوان ولی خدایی سرد شده اش هم خوشمزس.😋
و با کلی ملچ و مولوچ افتادیم به جون حلیم ها.
یه ذره دیگه به راهمون ادامه دادیم که رسیدیم به یک قسمتی از جاده که بیست نفر دو زانو نشسته بودن وسط جاده و دستمال کاغذی و عطر به زائر ها میدادن✨.صحنه عجیبی بود.از اون جا که رد شدیم به گلی گفتم:
-گلی.تا حالا توی دنیا دیدی نوکر های یک ارباب اینجوری نوکریشو بکنن؟حتی وقتی هزار و چهارصد سال باشه که اون ارباب مرده باشه⁉️
هیچی نگفت فقط سری تکون داد و زیر لب شعری رو زمزمه کرد که من هیچ وقت فکر نمی کردم این شعر رو از زبون گلی بشنوم.
پدرم نوکر و من نوکر و فرزند منم نوکر تو...❤️🖤
پايان قسمت دوازدهم
امیدوارم لذت برده باشید
#کپی_با_صلوات🌸
@Modafeaneharaam