eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.6هزار دنبال‌کننده
30.8هزار عکس
12.6هزار ویدیو
292 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
زیارت اربعین شیعیان عراقی به نیابت از ایرانی‌ها ▪️برخی از زائران اربعین که از مناطق جنوبی عراق به سمت کربلا در حال پیاده‌روی هستند با در دست داشتن نوشته‌هایی به نیابت از ایرانی‌ها زیارت کردند. ✍ در این نوشته‌ها آمده است: ▫️به نیابت از برادران ایرانی خود به سوی کربلا پیاده می‌رویم. ▫️به ملت ایران می‌گوییم که جای شما در قلب‌ ماست. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 صحبت‌های کمتر شنیده شده از سردار شهید سید احمد قریشی/ فرمانده‌ای که پدر، برادر و پسرعموهایش شهید شده بودند دنبال شفاعت شهدا نباشیم. سعی کنیم خودمان به مقام شهادت برسیم تا دیگران را شفاعت نماییم. @Modafeaneharaam
رفته بود واسه تمیز کردن خونه های مردم، پاش توی گِل گیر کرد. اومدن کمکش، وقتی کشیدن پاش در اومد. پاش مصنوعی بود! هنوز خودش رو بدهکار مردم ‌میدونه؛ برعکسِ بعضیا...فقط نق میزنن واسه نظام چالش درست می کنن واسه غرب دم تکان میدن. @Modafeaneharaam
📸تصویر منتشرنشده‌ای از لباس نظامی خاکی (بسیجی) و اسلحه‌ی شخصی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در دوران دفاع مقدس که دیروز در نمایشگاه "در لباس سربازی" دفتر نشر آثار رهبری در معرض بازدید قرار گرفت. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتشار بخشی از تصاویر حضور رهبر انقلاب در خط مقدم جبهه به مناسبت سالگرد آغاز هفته دفاع مقدس @Modafeaneharaam
💐مراسم اربعین شهید مدافع حرم عین الله مصطفایی ⏰پنج شنبه ۱ مهر ماه از ساعت ۲۰:۳۰ 📍آستان مقدس امام زاده حسن ع @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIIhhS2EW2L02dawrtHMUtWrLv4YF8AACSwoAAur7WFID4exSPXXYriEE.mp3
9.67M
🔊 #صوتی | سبک #زمینه 💔 میاد خاطراتم جلوی چشام 👤 حاج میثم #مطیعی ▪️ #اربعین 👌 #پیشنهاد_دانلود @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_دوم 💠 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و ب
✍️ 💠 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 💠 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 💠 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 💠 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 💠 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 💠 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 💠 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 💠 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
💫💫💫🍃💐🍃💫💫💫 سالروز شروع جنگ تحمیلی، اولین روز هفته‌ای است که با عنوان "هفته دفاع مقدس" نامگذاری شده است و از ۳۱ شهریورماه آغاز و تا ششم مهرماه ادامه دارد و مردم ایران یاد و خاطره این ایام را گرامی می‌دارند. ختم به نیت:🔰 ۸سال_دفاع_مقدس🌹 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: من ندیدم، شماها هم ندید، یه کسی منّت بذاره، اون وقت! بعداً فاصله گرفتیم، آلوده شدیم یه چیز دیگریست. اما یک کسی منیتی پیدا بکنه، منّتی پیدا بکنه. چه در جانبازی خودش، چه در جان دادن خودش، چه به خطر رفتن خودش، چه در انتصارات و پیروزی های خودش، چه در فداکاری ها و ایثار خودش، چه در اخلاقیات و رفتار دینی خودش، منی و منّتی نبود. @Modafeaneharaam