eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودتو دست‌کم نگیر؛ امروز همون شنبه‌ای هست که با همه‌ی شنبه‌ها فرق داره! می‌تونه تو رو تا مقام امام معصوم بالا ببره ❌ اگـــــــر ؛ ..... @Modafeaneharaam
🔴 به مناسبت سالروز شهادت شهید محراب، آیت‌الله اشرفی اصفهانی؛ ✅ پیغام امام زمان (عج) برای شهید اشرفی اصفهانی ◀ متن پیام حضرت این بود که داستان شما رزمندگان اسلام مانند داستان‌هایی است که خداوند در سوره انفال، آیه 8 تا 12 بیان فرموده است. این آیات در رابطه با داستان جنگ بدر است که اولین جنگ بین اسلام و کفار و مشرکان در زمان پیامبر اتفاق افتاد. http://defamoghaddas.ir/portal/news/1077 @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACIlxhaujR4Bb24QsNk-qIyEyUJZ3cUwAC-wgAAhfnUFPIzFTxYqPoZCEE.mp3
13.27M
🔊 #صوت_مهدوی 📝 #پادکست«تمدن مهدوی» 👤 استاد #رائفی_پور 🇮🇷 وظایف انقلاب اسلامی در قِبال مهدویت... 📝 خلاصه سخنرانی #عید_بیعت ۹۸ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥محمدرضا گرایی مدال طلای خود را به شهید گمنام اهدا کرد 🔹در این مراسم فرزند شهید بسطامی‌پور به گرایی پلاک و چفیه هدیه داد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامه پسرم امیر رضا به امام زمان به مناسبت آغاز امامت آقا صاحب الزمان❤️ ارسالی اعضای محترم🌺 ماشالله به بینش و فهم پسرم ان شا الله سرباز اقا امام زمان عج باشند❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «بیعت واقعی با امام زمان» 👤 استاد 🔺 کارامون رو با پسند امام زمان با آنچه که او دوست داره تنظیم کنیم @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACImBhawUVyu_BbxNzCz-YMKx2RZMhFQACsA0AAsaRWVMfaqjfkOHD1yEE.mp3
5.79M
🎵 آهنگ 🔸 « درمانا » 🎤 با صدای: حسین حقیقی 📚 شاعر: مولانا 🎼 آهنگساز: شروین معینی 🎛 تنظیم، میکس و مسترینگ: علی وانیار 🎵گیتار کلاسیک: بهروز میرزایی 🌠 کاور: پری صفرپور #عید_بیعت @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
باسلام خدمت دوستان امام‌زمانی🌷 همینطور که معطلید ۲۴ مهر سالروز آغاز امامت آقامون امام زمانه💗 به ه
باسلام و عرض ادب خدمت دوستداران امام زمان🌸 امشب بمناسبت عید امامت آقامون از طرف طرح تعداد 100 شاخه گل رز بین مردم توزیع شد🌷 ممنون از بزرگوارانی که در این جشن بزرگ سهیم شدند اجرتون با امام زمان💐 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «ظهور امرِ ناگهانی - قسمت دوم و پایانی» 👤 استاد #رائفی_پور 🔺 شرح آیه ۴۵و۴۴ سورهٔ انعام (فَلَمَّا نَسُوا مَا ذُكِّرُوا بِهِ...) 💠 عاقبت کسانی که ذکر خدا را از یاد بردند... 🗓 خلاصه سخنرانی #عید_بیعت ۱۳۹۹ @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_دوم 💠 باور نمی‌کردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان #سُنی سوری سپرده
✍️ 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با به مصطفی التماس می‌کردم :«تورو خدا پیداش کنید!» بی‌قراری‌هایم را تمام کرده و تماس‌هایش به جایی نمی‌رسید که به سمت در رفت و من دنبالش دویدم :«کجا میرید؟» 💠 دستش به طرف دستگیره رفت و با لحنی گرفته حال خرابش را نشانم داد :«اینجا موندنم فایده نداره.» مات رفتنش مانده و من دو بار قامت غرق خونش را دیده بودم و دیگر نمی‌خواستم پیکر پَرپَرش را ببینم که قلبم به تپش افتاد. دل مادرش بزرگتر از آن بود که مانع رفتنش شود، اشکش را با چند بار پلک زدن مهار کرد و دل کوچک من بال بال می‌زد :«اگه رسیدن اینجا ما چیکار کنیم؟» 💠 از صدایم تنهایی می‌بارید و خبر رگ غیرتش را بریده بود که از من هم دل برید :«من ، اما یه عمر همسایه سیده زینب بودم، نمی‌تونم اینجا بشینم تا بیفته دست اون کافرا!» در را گشود و دلش پیش اشک‌هایم جا مانده بود که دوباره به سمتم چرخید و نشد حرف دلش را بزند. نگاهش از کنار صورتم تا چشمان صبور مادرش رفت و با همان نگاه نگران سفارش این دختر را کرد :«مامان هر اتفاقی افتاد نذارید کسی بفهمه شیعه‌اس یا !» و می‌ترسید این اشک‌ها پای رفتنش را بلرزاند که دیگر نگاهم نکرد و از خانه خارج شد. 💠 او رفت و دل مادرش متلاشی شده بود که پشت سرش به گریه افتاد و من می‌ترسیدم دیگر نه ابوالفضل نه او را ببینم که از همین فاصله دخیل ضریح (علیهاالسلام) شدم. تلوزیون فقط از نبرد حمص و حلب می‌گفت، ولی از و زینبیه حرفی نمی‌زد و از همین سکوت مطلق حس می‌کردم پایتخت سوریه از آتش ارتش آزاد گُر گرفته که از ترس سقوط داریا تب کردم. 💠 اگر پای به داریا می‌رسید، من با این زن سالخورده در این تنهایی چه می‌کردم و انگار قسمت نبود این ترس تمام شود که صدای تیراندازی هم به تنهایی‌مان اضافه شد. باورمان نمی‌شد به این سرعت به رسیده باشند و مادرش می‌دانست این خانه با تمام خانه‌های شهر تفاوت دارد که در و پنجره‌ها را از داخل قفل کرد. 💠 در این خانه دختری شیعه پنهان شده و امانت پسرش بودم که مرتب دور سرم می‌خواند و یک نفس نجوا می‌کرد :«فَاللَّهُ خَيْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِين.» و من هنوز نمی‌دانستم از ترس چه تهدیدی ابوالفضل حاضر نشد تنها راهی ایرانم کند که دوباره در این خانه پنهانم کرد. حالا نه ابوالفضل بود و نه مصطفی که از ترس اسارت به دست تروریست‌های جانم به لبم رسیده و با اشکم به دامن همه ائمه (علیهم‌السلام) چنگ می‌زدم تا معجزه‌ای شود که درِ خانه به رویمان گشوده شد. 💠 مصطفی برگشته بود، با صورتی که دیگر آرامشی برایش نمانده و چشمانی که از غصه به خون نشسته بود. خیره به من و مادرش از دری که به روی خودمان قفل کرده بودیم، حس کرد تا چه اندازه کردیم که نگاهش در هم شکست و من نفهمیدم خبری ندارد که با پرسش بی‌پاسخم آتشش زدم :«پیداش کردید؟» همچنان صدای تیراندازی شنیده می‌شد و او جوابی برای اینهمه چشم انتظاری‌ام نداشت که با شرمندگی همین تیرها را بهانه کرد :«خروجی شهر درگیری شده بود، برا همین برگشتم.» 💠 این بی‌خبری دیگر داشت جانم را می‌گرفت و ابوالفضل پای رفتنش را سُست کرده بود که لحنش هم مثل نگاهش به زیر افتاد :«اگه براتون اتفاقی می‌افتاد نمی‌تونستم جواب برادرتون رو بدم!» مادرش با دلواپسی پرسید :«وارد داریا شدن؟» پایش پیش نمی‌رفت جلوتر بیاید و دلش پیش مانده بود که همانجا روی زمین نشست و یک کلمه پاسخ داد :«نه هنوز!» 💠 و حکایت به همینجا ختم نمی‌شد که با ناامیدی به قفل در نگاه کرد و صدایش را به سختی شنیدم :«خونه اطراف دمشق رو آتیش می‌زنن تا مجبور شن فرار کنن!» سپس سرش به سمتم چرخید و دیدم قلب نگاهش برایم به تپش افتاده که خودم دست دلش را گرفتم :«نمی‌ذارم کسی بفهمه من شیعه‌ام!» و او حرف دیگری روی دلش سنگینی می‌کرد و همین حرف حالش را زیر و رو کرده بود که کلماتش به هم پیچید :«شما ژنرال رو می‌شناسید؟» 💠 نام او را چند بار از ابوالفضل شنیده و می‌دانستم برای آموزش نیروهای سوری به دمشق آمده که تنها نگاهش کردم و او خبر تلخش را خلاصه کرد :«میگن تو انفجار دمشق شده!» قلبم طوری به قفسه سینه کوبیده شد که دلم از حال رفت. می‌دانستم از فرماندهان است و می‌ترسیدم شهادتش کار نیروهای ایرانی را یکسره کند که به نفس‌نفس افتادم :«بقیه ایرانی‌ها چی؟» و خبر مصطفی فقط همین بود که با ناامیدی سری تکان داد و ساکت شد... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سی_و_سوم 💠 طاقت از دست دادن برادرم را نداشتم که با #اشک‌هایم به مصطفی التم
✍️ 💠 با خبر شهادت ، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد. نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانه‌خرابش کرده و این دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچه‌ها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!» 💠 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش می‌خواست بشنود، گفتم :«شما برید ، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!» و دل مادرش هم برای حرم می‌لرزید که تلاش می‌کرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمی‌شد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت. 💠 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا می‌زدیم تا به فریاد مردم مظلوم برسد. صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده می‌شد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر می‌زد و خبر می‌داد تاخت و تاز در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود. 💠 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب می‌گفت و در شبکه العربیه جشن کشته شدن بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای تعیین شده بود. در همین وحشت بی‌خبری، روز اول رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!» 💠 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!» تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه می‌کردم و دلواپس بودم که بی‌صبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟» 💠 تروریست‌های را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟» لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی می‌بارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی می‌گشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟» 💠 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل می‌رفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و می‌دانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته ؟» پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«می‌خواست بره، ولی وقتی دید درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!» 💠 بی‌صدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!» مادر مصطفی مدام تعارف می‌کرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمی‌توانست شیطنت کند که با لهجه شیرین پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم (علیهاالسلام) راحته!» 💠 با متانت داخل خانه شد و نمی‌فهمیدم با وجود شهادت و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور می‌تواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمی‌کردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت. از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیری‌ها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونه‌ها بودن، ولی الان پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمون‌ها هنوز تک تیراندازشون هستن.» 💠 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بی‌مقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از گرفت و خنده‌ای عصبی لب‌هایش را گشود :«غلط زیادی کردن!» و در همین مدت را دیده بود که به سربازی‌اش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیری‌ها رو گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ گذشته چارده قرن و هنوز ای یوسف زهرا تو تنها و علی تنهاست، می‌دانم که می‌آیی ❤️الّلهُمَّ‌ عَجِّلْ‌ لِوَلِیِّکَ‌ الْفَرَج❤️ 🌹تعجیل در فرج پنج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
🔅امام صادق عليه السلام: 🍁أنقَصُ النّاسِ عَقلاً مَن ظَلَمَ دونَهُ ولَم يَصفَح عَمَّنِ اعتَذَرَ إلَيهِ 🍂كم خردترينِ مردم، كسى است كه به زيردستان، ستم روا دارد و از كسى كه عذر آورده، نگذرد 📚الدرّة الباهرة، صفحه31 @Modafeaneharaam
#اطلاع_رسانی #یکشنبه #ساعت_نوزده #امامزاده_عبدالله_همدان @Modafeaneharaam
🌹تمام افراد در این عکس؛ شهید شدن، آخرین فرد سردار حاج قاسم سلیمانی بود 👈در انتخاب دوست 👌اینجوری باشید، 👈 نه اون مدلی... ✍طاها باقری @Modafeaneharaam
📣 🌹مراسم ششمین سالگرد شهادت شهیدان مدافعان حرم مجتبی کرمی و مجید صانعی و سیدمیلاد مصطفوی🌹 🎙سخنران:سردار سیدمرتضی میریان حجت الاسلام سیدمجتبی حسینی یمین 🎤بانوای:کربلایی مصطفی میرزایی 📆 یکشنبه ۲۵ مهرماه ۱۴۰۰ ⏰ ساعت ۱۹ 🗺 مقدس امامزاده عبدالله(ع) @Modafeaneharaam
مادر شهید می گوید اسلام مرز ندارد هرجا اسلام به خطر افتاد باید رفت ایرانی، افغانستانی و سوریه ای ندارد فقط اسلام و مسلمانی مهم است👌 مصطفی گاهی چنان با تدبیر رفتار می کرد که گویی او برادر بزرگتر بود، به غیبت و دروغ حساس بود.💔 می گویند مصطفی در خانه زیاد صحبت بحث و مسئله مطرح می کرد و می گفت تمام دنیا علیه جمهوری اسلامی و علیه تشییع هستند و باید به جمهوری ایلامی کمک کرد و گاهی خطاب به پدر می گفت شما روحانی ها العان است که باید به یاری اسلام بروید شهید نخبه مدافع حرم مصطفی کریمی🌹 https://www.dana.ir/news/1339873.html/ @Modafeaneharaam
اغاز بهار - حسین حقیقی.mp3
8.99M
🎤حسین حقیقی پیوند دو نور است دنیا به سرور است قلب همه عالم از غصه به دور است سالروز پیوند آسمانی محمد مصطفی و خدیجه کبری صلوات الله علیهما مبارکباد💐 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نقش جمهوری آذربایجان در ترور دانشمندان هسته‌ای 👤 "مهدی خورسند" کارشناس مسائل اوراسیا: 🔸جمهوری آذربایجان هم در ترور دانشمندان هسته‌ای ایران نقش داشت. @Modafeaneharaam
🍃برایم #سخت است از آنان که ندیده ام سخن بگویم. از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند. 🍃صدای قدم هایش از کوچه پس کوچه های مرداد به گوش میرسد ۲۵ مرداد را به نام خودش مزین می کند. آمده تا اولین هدیه مردم #قم باشد برای دفاع از حریم حرم🙃 🍃صدای افتخار آفرینی دیگری در گوش خیابان های قم می پیچید. مهدی علیدوست، ارادت خاصی به #حضرت_زهرا داشت. شاید حکمت علیدوست بودنش هم همین است عطش عشق به خاندان نبوت او را تشنه نبرد کرد. نبرد با کسانی که به ساحت #مادر_سادات بی‌حرمتی کردند. 🍃سرانجام در روز سوم محرم سال ۹۴ دلتنگی ها به پایان رسید و صدای گلوله ایی ک بر پهلویت نشست از تو پرنده ایی ساخت تا در دل #آسمان صدای بال زدنت را همه بشنوند تو برای همیشه به آغوش گرم آسمان برگشتی و حالا سالهاست که کوچه پس کوچه های #شهر همه بوی تورا می دهند. ✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی 🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مهدی_علیدوست 📅تاریخ تولد : ۲۵ مرداد ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴.سوریه 📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی ابن جعفر قم 🕊محل شهادت : سوریه #گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی @Modafeaneharaam