eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
12.5هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ ادواردو (مهدی) آنیلی صاحب شرکتهای بزرگ فراری و فیات و لامبورگینی و مازراتی بود؛ بعضیا حاضرن برای رسیدن به لاستیک یکی از ماشین‌های تولید همین شرکتها، شرف و دین و ارزشهای خودشونو بفروشن بره! همون شرف و دین و ارزشی که آنیلی براش جون داد و به شهادت رسید!.... #EdoardoAgnelli 👤 Muhammad @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله مجتهدی(ره): زلزله اومد نمیخواد فرار کنی تو حیاط، شب تو خیابون بخوابی، این دعا را بخوان. @Modafeaneharaam
📢#اطلاع_رسانی 🌹مراسم سالگرد شهادت روحانی مدافع حرم حجت الاسلام میرزا محمود تقی پور🌹 🎙سخنران:حجت الاسلام والمسلمین محمدباقر حیدری کاشانی 🎤قرائت دعای توسل و مرثیه سرایی:مهدی رسولی 📆سه شنبه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۰ ⏰بعد از نماز مغرب و عشاء 🗺#مشهد_حرم امام رضا(ع)_رواق امام خمینی(ه) @Modafeaneharaam
💥مژده😍 💥مژده😍 💥مژده😍 دوره ۱ 📌 ویژه اولیاء و مربیان ⁉️ نیازهای دوران نوجوانی چیست و چگونه باید به آن ها پاسخ داد؟ ✔️ تضمین بهبود ارتباط مؤثر با نوجوانان ✔️ ارائه دیدگاه‌های تربیتی استاد پناهیان ✔️ ارائه فرم‌ها و تست‌های خودارزیابی ✔️ بیش از ۷ ساعت فیلم آموزشی ✔️ ارائه بیش از ۱۳۰ راهکار عملی ✔️ ارائه جزوه‌های آموزشی ✅ برگزاری کارگاه‌های مهارتی 🚛 ارسال رایگان بسته (شامل سی‌دی و جزوات) به تمام نقاط کشور🤗 👈 قیمت اصلی: ۲۸۰ تومان 💰 با تخفیف: ۸۰ هزار تومان😍 📝 جهت سفارش، عبارت «تربیت نوجوان۱» را به همراه کد تخفیف «پ ۱۱۲» به آیدی زیر ارسال نمایید.👇👇👇👇👇 @serateammar1400
💠 سه شهید گمنام مشهدی شناسایی شدند 🕊 "شهید حسین بابایی" که در سال ۹۶ به‌عنوان شهید گمنام در "حوزه علمیه برادران بیرجند" دفن شده بود. 🕊 "شهید علیرضا مرتضوی" که در سال ۹۰ به‌عنوان شهید گمنام در "قطعه ۵۰ بهشت زهرا س تهران" دفن شده بود. 🕊 "شهید محمدحسن صادق" که در سال ۹۳ به‌عنوان شهید گمنام در "شهرستان راز و جرگلان در استان خراسان شمالی" دفن شده بود.👇 🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3046 @Modafeaneharaam
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عاملان و آمران ترور سردار سلیمانی تحت تعقیب هستند و این باعث شده که دیگر نتوانند راحت تردد کنند 🔺سردار حاجی‌زاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه، طی سخنانی در نشست با دانشجویان بسیجی: 🔸عاملان و آمران ترور سردار سلیمانی، تحت تعقیب هستند و این باعث شده که دیگر نتوانند راحت تردد کنند. 🔸۷۰ -۸۰ درصد ناوگان آمریکا بعد از آن اتفاق، به دریای عمان رفتند که باعث فشار روحی و روانی سنگینی به ملوانان و آمریکایی‌ها شد و اینها نتیجه آن خون است... @Modafeaneharaam
🎞 مستند «اوایل ژانویه» 🔻زمان پخش: 🗓 سه‌شنبه _ ۲۵ آبان ⏰ ساعت ۲۳ 📺 شبکه یک 🔸در این مستند، دختری سوری بنام "فاطمه علی"، از اهالی نبل و الزاهرا، با سفر به مناطقی که با مجاهدت‌ و ایثارگری‌ حاج قاسم از دست تکفیری‌ها آزاد شده، با مردم شهرها و روستاهای سوریه درباره‌ی شهید سلیمانی گفت‌وگو می‌کند. @Modafeaneharaam
چہ حیف شد،نشد آخر بہ‌ دلبرش برسد دوباره باز بہ وصل برادرش برسد بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد (س)💔 🍂🕯 ختم به نیت🔰 💔 💔 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @Ahmad_mashlab1115
مدافعان حرم 🇮🇷
💠ادامه قسمت ششم اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد … کم کم خودم هم
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺 💠قسمت دهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: کابوس های شبانه . بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … . . همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … . . هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … . . برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … . . توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … بدتر از همه شب ها بود … . . سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم … . . نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … . . اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت … همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم … . اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود … 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت یازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: اولین شب آرامش . من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود … . نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … . موضوعش چیه؟ … . قرآنه … . بلند بخون … . مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … . مهم نیست. زیادی ساکته … . . همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … . گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در … . 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 💠قسمت دوازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: من و حنیف . صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … . . اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد … . . وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … . . حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … . توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … . مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه … ⬅️ادامه دارد... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ؛ 👤 استاد 🔺 اگر مردم فهمیدند دردشان نداشتن مهدی‌ است فبها وگرنه.... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا