⭕️ ادواردو (مهدی) آنیلی صاحب شرکتهای بزرگ فراری و فیات و لامبورگینی و مازراتی بود؛ بعضیا حاضرن برای رسیدن به لاستیک یکی از ماشینهای تولید همین شرکتها، شرف و دین و ارزشهای خودشونو بفروشن بره!
همون شرف و دین و ارزشی که آنیلی براش جون داد و به شهادت رسید!....
#EdoardoAgnelli
👤 Muhammad
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیت الله مجتهدی(ره): زلزله اومد نمیخواد فرار کنی تو حیاط، شب تو خیابون بخوابی، این دعا را بخوان.
@Modafeaneharaam
💥مژده😍 💥مژده😍 💥مژده😍
دوره #روانشناسی_تربیت_نوجوان۱
📌 ویژه اولیاء و مربیان
#نیازها_راهکارها
⁉️ نیازهای دوران نوجوانی چیست و چگونه باید به آن ها پاسخ داد؟
✔️ تضمین بهبود ارتباط مؤثر با نوجوانان
✔️ ارائه دیدگاههای تربیتی استاد پناهیان
✔️ ارائه فرمها و تستهای خودارزیابی
✔️ بیش از ۷ ساعت فیلم آموزشی
✔️ ارائه بیش از ۱۳۰ راهکار عملی
✔️ ارائه جزوههای آموزشی
✅ برگزاری کارگاههای مهارتی
🚛 ارسال رایگان بسته (شامل سیدی و جزوات) به تمام نقاط کشور🤗
👈 قیمت اصلی: ۲۸۰ تومان
💰 با تخفیف: ۸۰ هزار تومان😍
📝 جهت سفارش، عبارت «تربیت نوجوان۱» را به همراه کد تخفیف «پ ۱۱۲» به آیدی زیر ارسال نمایید.👇👇👇👇👇
@serateammar1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️نمازهای قضا را چطور حساب و کتاب کنیم؟
#احکام
@Modafeaneharaam
💠 سه شهید گمنام مشهدی شناسایی شدند
🕊 "شهید حسین بابایی" که در سال ۹۶ بهعنوان شهید گمنام در "حوزه علمیه برادران بیرجند" دفن شده بود.
🕊 "شهید علیرضا مرتضوی" که در سال ۹۰ بهعنوان شهید گمنام در "قطعه ۵۰ بهشت زهرا س تهران" دفن شده بود.
🕊 "شهید محمدحسن صادق" که در سال ۹۳ بهعنوان شهید گمنام در "شهرستان راز و جرگلان در استان خراسان شمالی" دفن شده بود.👇
🔗 http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/3046
@Modafeaneharaam
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عاملان و آمران ترور سردار سلیمانی تحت تعقیب هستند و این باعث شده که دیگر نتوانند راحت تردد کنند
🔺سردار حاجیزاده، فرمانده نیروی هوافضای سپاه، طی سخنانی در نشست با دانشجویان بسیجی:
🔸عاملان و آمران ترور سردار سلیمانی، تحت تعقیب هستند و این باعث شده که دیگر نتوانند راحت تردد کنند.
🔸۷۰ -۸۰ درصد ناوگان آمریکا بعد از آن اتفاق، به دریای عمان رفتند که باعث فشار روحی و روانی سنگینی به ملوانان و آمریکاییها شد و اینها نتیجه آن خون است...
@Modafeaneharaam
🎞 مستند «اوایل ژانویه»
🔻زمان پخش:
🗓 سهشنبه _ ۲۵ آبان
⏰ ساعت ۲۳
📺 شبکه یک
🔸در این مستند، دختری سوری بنام "فاطمه علی"، از اهالی نبل و الزاهرا، با سفر به مناطقی که با مجاهدت و ایثارگری حاج قاسم از دست تکفیریها آزاد شده، با مردم شهرها و روستاهای سوریه دربارهی شهید سلیمانی گفتوگو میکند.
@Modafeaneharaam
چہ حیف شد،نشد آخر بہ دلبرش برسد
دوباره باز بہ وصل برادرش برسد
بہ سرنوشٺ نوشتند از ازل در قم
شڪوه تربٺ زهرا بہ دخترش برسد
#وفاتحضرتمعصومه(س)💔
#ڪریمہاهلبیٺ🍂🕯
#تسلیٺباد
ختم #صلوات به نیت🔰
#حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها💔
#سالروز_شهادت💔
هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺
مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱
تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇
@Ahmad_mashlab1115
مدافعان حرم 🇮🇷
💠ادامه قسمت ششم اوایل خیلی خوشم اومده بود اما فشار روانی روز به روز روم بیشتر می شد … کم کم خودم هم
✅ادامه داستان واقعی 🌺فرار از جهنم🌺
💠قسمت دهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: کابوس های شبانه
.
بعد از چند روز توی بیمارستان به هوش اومدم … دستبند به دست، زنجیر شده به تخت … هر چند بدون اون هم نمی تونستم حرکت کنم … چشم هام اونقدر باد کرده بود که جایی رو درست نمی دیدم … تمام صورتم کبودی و ورم بود … یه دستم شکسته بود … به خاطر خونریزی داخلی هم عملم کرده بودن … .
.
همین که تونستم حرکت کنم و دستم از گچ در اومد، منو به بهداری زندان منتقل کردن … اونها هم چند روز بعد منو فرستادن سلولم … .
.
هنوز حالم خوب نبود … سردرد و سرگیجه داشتم … نور که به چشم هام می خورد حالم بدتر می شد … سر و صدا و همهمه به شدت اذیتم می کرد … مسئول بهداری به خاطر سابقه خودکشی می گفت این حالتم روانیه اما واقعا حالم بد بود … .
.
برگشتم توی سلول، یه نگاه به حنیف کردم … می خواستم از تخت برم بالا که تعادلم رو از دست دادم … بین زمین و هوا منو گرفت … وسایلم رو گذاشت طبقه پایین … شد پرستارم … .
.
توی حیاط با اولین شعاع خورشید حالم بد می شد … توی سالن غذاخوری از همهمه … با کوچک ترین تکانی تعادلم رو از دست می دادم … من حالم اصلا خوب نبود … جسمی یا روحی … بدتر از همه شب ها بود …
.
.
سخت خوابم می برد … تا خوابم می برد کابوس به سراغم میومد … تمام ترس ها، وحشت ها ، دردها … فشار سرم می رفت بالا… حس می کردم چشم هام از حدقه بیرون میزنه … دستم رو می گذاشتم روی گوشم و فریاد می کشیدم …
.
.
نگهبان ها می ریختن داخل و سعی می کردن به زور ساکتم کنن … چند دفعه اول منو بردن بهداری اما از دفعات بعدی، سهم من لگد و باتوم بود … .
.
اون شب حنیف سریع از روی تخت پایین پرید و جلوی دهنم رو گرفت … همین طور که محکم منو توی بغلش نگهداشته بود … کنار گوشم تکرار می کرد … اشکالی نداره … آروم باش … من کنارتم … من کنارتم …
.
اینها اولین جملات ما بعد از یک سال بود …
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت یازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: اولین شب آرامش
.
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد … تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ … جا خورد … این اولین جمله من بهش بود …
.
نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … .
موضوعش چیه؟ … .
قرآنه … .
بلند بخون … .
مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه … .
مهم نیست. زیادی ساکته … .
.
همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت … حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … .
گریه ام گرفته بود … بعد از یازده سال گریه می کردم … بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در … .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
💠قسمت دوازدهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: من و حنیف
.
صبح که بیدار شدم سرم درد می کرد و گیج بود … حنیف با خوشحالی گفت: دیشب حالت بد نشد … از خوشحالیش تعجب کردم … به خاطر خوابیدن من خوشحال بود … ناخودآگاه گفتم: احمق، مگه تو هر شب تا صبح مراقب من بودی؟ … نگاهش که کردم تازه فهمیدم سوال خنده داری نبود … و این آغاز دوستی من و حنیف بود … .
.
اون هر شب برای من قرآن می خوند … از خاطرات گذشته مون برای هم حرف می زدیم … اولین بار بود که به کسی احساس نزدیکی می کردم و مثل یه دوست باهاش حرف می زدم … توی زندان، کار زیادی جز حرف زدن نمی شد کرد …
.
.
وقتی برام تعریف کرد چرا متهم به قتل شده بود؛ از خودم و افکارم درباره اش خجالت کشیدم … خیلی زود قضاوت کرده بودم … .
.
حنیف یه مغازه لوازم الکتریکی داشت … اون شب که از مغازه به خونه برمی گشت متوجه میشه که یه مرد، چاقو به دست یه خانم رو تهدید می کنه و مزاحمش شده … حنیف هم با اون درگیر می شه … .
توی درگیری اون مرد، حنیف رو با چاقو میزنه و حنیف هم توی اون حال با ضرب پرتش می کنه … اون که تعادلش رو از دست میده؛ پرت میشه توی زباله ها و شیشه شکسته یه بطری از پشت فرو میشه توی کمرش … .
مثل اینکه یکی از رگ های اصلی خون رسان به کلیه پاره شده بوده … اون مرد نرسیده به بیمارستان میمیره … و حنیف علی رغم تمام شواهد به حبس ابد محکوم میشه …
⬅️ادامه دارد...
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 اگر مردم فهمیدند دردشان نداشتن مهدی است فبها وگرنه....
@Modafeaneharaam