eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.1هزار دنبال‌کننده
29.4هزار عکس
11.6هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
💞معرفی شهید💞 خصوصیات اخلاقی شهید محمد بلباسی: ✅ ایشان بامفهوم صحیح آتش به اختیار بودن و روحیه جهادی در مقاطع مختلف از عمر کوتاه، اما پربرکتش آشنا شد و فهمید که اگر انسان از زمان خود به درستی استفاده کند و به هر اتفاقی در وقت و جایگاه خودش رسیدگی نماید، دیگر هیچ چیز در زندگی، قضا نمی‌شود. «شهید بلباسی عادت به انجام کارهای نو داشتند و در این زمینه علمدار بودند👌 و از مسئولان خواست تا در دانشگاه‌ها فعالیت‌های فرهنگی قوی‌تری انجام شود و با انجام کارهای نو و بدیع و جذاب کردن فضا دانشجویان را به سمت فعالیت‌های فرهنگی هدایت کنند.» 🌺🍃🕊 ولادت: اسفندماه ۱۳۵۷ 💥🌺 شهادت : ۱۳۹۵/۰۲/۱۶🕊💥 محل تولد:قائم شهر محل شهادت: خان طومان - حلب - سوریه محل مزار : گلزار شهدای قائم شهر کتاب مربوط به این شهید: برای زین آب🌱🌷 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️سرگذشت بسیار سوزناک تخریب قبرستان بقیع و جسارت وهابیت ملعون بسیار مختصر و مفید لعنت الله علی القوم الظالمین @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌اکران عمومی مستند "پرواز از حلب" روایتی از شهید مدافع حرم حسین هریری "از نیروهای تخریبچی لشکر فاطمیون" جمعه ۲۳ اردیبهشت ساعت ۱۰ صبح سینما هویزه، سالن دو @Modafeaneharaam
📄 قولِ بدقولان برای بازسازی بقیع 🔺این متن نامه‌ای است که "ملک عبدالعزیز سعودی" (پدر پادشاه فعلی عربستان) در سال ۱۳۴۵ قمری برای یک روحانی شیعه به نام "عبدالرحیم صاحب فصول" نوشت و قول داد حکم علمای مسلمین از همه مذاهب درباره بقیع را بپذیرد. 🔸 البته اگر شرف می‌داشتند، به این وعده عمل می‌کردند ... عمل به وعده، کار شریفان است. شرف گوهریست که این خاندان ندارند. @Modafeaneharaam
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : آدم برفی اون دختر پر از شور و نشاط ... بی صدا و گوشه گیر شده بود... با کسی حرف نمی زد ... این حالتش به حدی شدید بود که حتی مدیر مدرسه جدید ازمون خواست بریم مدرسه ... الهام، تمام ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود ... اینطوری نمی شد ... هر طور شده باید این وضع رو تغییر می دادم ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... نه الهام حاضر به رفتن پیش مشاور بود ... نه خودم، مشاور مطمئن و خوبی رو می شناختم ... دیگه مغزم کار نمی کرد ... - خدایا به دادم برس ... انگار مغزم از کار افتاده ... هیچ ایده و راهکاری ندارم ... بعد از نماز صبح، خوابیدم ... دانشگاه نداشتم اما طبق عادت، راس شیش و نیم از جا بلند شدم ... از پنجره، نگاهم به بیرون افتاد ... حیاط و شاخ و برگ های درخت گردو ... از برف، سفید شده بود ... اولین برف اون سال ... یهو ایده ای توی سرم جرقه زد ... سریع از اتاق اومدم بیرون ... مادر داشت برای الهام، صبحانه حاضر می کرد ... - هنوز خوابه؟ ... - هر چی صداش می کنم بیدار نمیشه ... رفتم سمت اتاق ... دو تا ضربه به در زدم ... جوابی نداد ... رفتم تو ... پتو رو کشیده بود روی سرش ... با عصبانیت صداش رو بلند کرد ... - من نمی خوام برم مدرسه ... با هیجان رفتم سمتش ... و پتو رو از روی سرش کنار زدم ... - کی گفت بری مدرسه؟ ... پاشو بریم توی حیاط آدم برفی درست کنیم ... زل زد توی چشم هام و دوباره پتو رو کشید روی سرش ... - برو بیرون حوصله ات رو ندارم ... اما من، اهل بیخیال شدن نبودم ... محکم گرفتمش و با خنده گفتم ... - پا میشی یا با همین پتو ... گوله پیچ، ببرمت بندازمت وسط برف ها ... پتو رو محکم کشید توی سرش و دور خودش سفت کرد ... - گفتم برو بیرون ... نری بیرون جیغ می کشم ... این جمله مثل جملات قبلیش محکم نبود ... شاید فکر کرد شوخی می کنم و جدی نیست ... لبخند شیطنت آمیزی صورتم رو پر کرد ... - الهی به امید تو ... همون طور که الهام خودش رو لای پتو پیچونده بود ... منم، گوله شده با پتو بلندش کردم ... . 🆔 @Modafeaneharaam 💠 : اعلان جنگ صدای جیغش بلند شده بود ... که من رو بزار زمین ... اما فایده نداشت ... از در اتاق که رفتم بیرون ... مامان با تعجب به ما زل زد ... منم بلند و با خنده گفتم ... - امروز به علت بارش برف، مدارس در همه سطوح تعطیل می باشد ... از مادرهای گرامی تقاضا می شود ... درب منزل به حیاط را باز نمایند ... اونم سریع ... تا بچه از دستم نیوفتاده... یه چند لحظه بهم نگاه کرد و در رو باز کرد ... سوز برف که به الهام خورد ... تازه جدی باور کرد می خوام چه بلایی سرش بیارم ... سرش رو از زیر پتو آورد بیرون و دستش رو دور گردنم حلقه کرد ... - من رو نزاری زمین ... نندازی تو برف ها ... حالتش عوض شده بود ... یه حسی بهم می گفت عقب نشینی نکن ... آوردمش پایین شروع کرد به دست و پا زدن ... منم همون طوری با پتو، پرتش کردم وسط برف ها ... جیغ می زد و بالا و پایین می پرید ... خنده شیطنت آمیزی زدم و سریع یه مشت برف از روی زمین برداشتم ... و قبل از اینکه به خودش بیاد پرت کردم سمتش ... خورد توی سرش ... با عصبانیت داد زد ... - مهران ... و تا به خودش بیاد و بخواد چیز دیگه ای بگه ... گوله بعدی رفت سمتش ... سومی رو در حالی که همچنان جیغ می کشید ... جاخالی داد ... سعید با عصبانیت پنجره رو باز کرد ... - دیوونه ها ... نمی گید مردم سر صبحی خوابن ... گوله بعدی رو پرت کردم سمت سعید ... هر چند، حیف ... خورد توی پنجره ... - مردم ... پاشو بیا بیرون برف بازی ... مغزت پوسید پای کتاب ... الهام تا دید هواسم به سعید پرته ... دوید سمت در ... منم بین زمین و آسمون گرفتمش ... و دوباره انداختمش لای برف ها ... پتو از دستش در رفت و قل خورد اون وسط ... بلند شد و با عصبانیت یه گوله برف برداشت ... و پرت کرد سمتم ... تیرم درست خورده بود وسط هدف ... الهام وارد بازی و برنامه من شده بود ... جنگ در دو جبهه شروع شد ... تو اون حیاط کوچیک ... گوله های برفی مدام بین دو طرف، رد و بدل می شد ... تا اینکه بالاخره عضو سوم هم وارد حیاط شد ... برعکس ما دو تا ... که بدون کاپشن و دست و کلاه ... و حتی کفش ... وسط برف ها بالا و پایین می پریدیم ... سومین طرف جنگی، تا دندان، خودش رو پوشونده بود ... از طرف عضو بزرگ تر اعلان جنگ شد ... من و الهام، یه طرف... سعید طرف دیگه ... ماموریت: تسخیر کاپشن و دستکش سعید ... و در آوردن چکمه هاش ... ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠⚡️@Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : بهار دیگه برفی برای آدم برفی نمونده بود ... اما نیم ساعت، بعد از ورود سعید ... صدای خنده های الهام بعد از گذشت چند ماه، بلند شده بود ... حتی برف های روی درخت رو هم با ضربه ریختیم و سمت هم پرتاب کردیم ... طی یک حمله همه جانبه ... موفق به دستیابی به اهداف عملیات شدیم ... و حتی چندین گوله برف ... به صورت خودجوش و انتحاری وارد یقه سعید شد ... وقتی رفتیم تو ... دست و پای همه مون سرخ سرخ بود ... و مثل موش آب کشیده، خیس شده بودیم ... مامان سریع حوله آورد ... پاهامون رو خشک کردیم ... بعد از ظهر، الهام رو بردم ... پالتو، دستکش و چکمه خریدم... مخصوص کوه ... و برای جمعه، ماشین پسرخاله ام رو قرض گرفتم ... چرخ ها رو زنجیر بستم و زدیم بیرون ... من، الهام، سعید ... مادر باهامون نیومد ... اطراف مشهد ... توی فضای باز ... آتیش روشن کردیم و چای گذاشتیم ... برف مشهد آب شده بود ... اما هنوز، اطرافش تقریبا پوشیده از برف بود ... و این تقریبا برنامه هر جمعه ما شد ... چه سعید می تونست بیاد ... چه به خاطر درس و کنکور توی خونه می موند ... اوایل زیاد راه نمی رفتیم ... مخصوصا اگر برف زیادی نشسته بود ... الهام تازه کار بود ... و راه رفتن توی برف، سخت تر از زمین خاکی ... مخصوصا که بی حالی و شرایط روحیش ... خیلی زود انرژیش رو از بین می برد ... اما به مرور ... حس تازگی و هوای محشر برفی ... حال و هوای الهام رو هم عوض می کرد ... هر جا حس می کردم داره کم میاره ... دستش رو محکم می گرفتم ... - نگران نباش ... خودم حواسم بهت هست ... کوه بردن های الهام ... و راه و چاه بلد شدن خودم ... از حکمت های دیگه اون استخاره ها بود ... حکمتی که توی چهره الهام، به وضوح دیده می شد ... چهره گرفته، سرد و بی روحی که ... کم کم و به مرور زمان می شد گرمای زندگی رو توش دید ... و اوج این روح و زندگی ... رو زمانی توی صورت الهام دیدم ... که بین زمین و آسمان، معلق ... داشتم پنجره ها رو برای عید می شستم ... با یه لیوان چای اومد سمتم ... - خسته نباشی ... بیا پایین ... برات چایی آوردم ... نه عین روزهای اول ... و قبل از جدا شدن از ما ... اما صداش، رنگ زندگی گرفته بود ... عید، وقتی دایی محمد چشمش به الهام افتاد خیلی تعجب کرد ... خوب نشده بود ... اما دیگه گوشه گیر، سرد و افسرده نبود ... هنوز کمی حالت آشفته و عصبی داشت ... که توکل بر خدا ... اون رو هم با صبر و برنامه ریزی حل می کردیم ... اما تنها تعجب دایی، به خاطر الهام نبود ... - اونقدر چهره ات جا افتاده شده که حسابی جا خوردم ... با خودت چی کار کردی پسر؟ ... و من فقط خندیدم ... روزگار، استاد سخت گیری بود ... هر چند، قلبم با رفاقت و حمایت خدا آرامش داشت ... . 🆔 @Modafeaneharaam 💠 : تماس ناشناس از دانشگاه برمی گشتم که تلفنم زنگ زد ... صدای کامل مردی بود، ناآشنا ... خودش رو معرفی کرده ... - شما رو آقای ابراهیمی معرفی کردن ... گفتن شما تبحر خاصی در شناخت افراد دارید ... و شخصیت شناسی تون خیلی خوبه ... ما بر حسب توانایی علمی و موقعیتی می خوایم نیرو گزینش کنیم ... می خواستیم اگر برای شما مقدوره از مصاحبت تون تو این برنامه استفاده کنیم ... از حالت حرف زدنش حسابی جا خوردم ... محکم ... و در استفاده از کلمات و لغات فوق العاده دقیق ... - آقای ابراهیمی نسبت به من لطف دارن ... ولی من توانایی خاصی ندارم که به درد کسی بخوره ... شخصیت و نوع حرف زدنش، من رو مجاب کرد که حداقل ... به خاطر حس عمیق کنجکاوی هم که شده ... یه سر برم اونجا ... تلفن رو که قطع کرد سری شماره ابالفضل رو گرفتم ... مونده بودم چی بهشون گفته که چنین تصویری از من ... برای اونها درست کرده ... - هیچی ... چیز خاصی نگفتم ... فقط اون دفعه که باهام اومدی سر کارم ... فقط همون ماجرا رو براشون گفتم ... جا خوردم ... تو اون لحظه هیچ چیز خاصی یادم نمی اومد ... - ای بابا ... همون دفعه که بچه های گروه رو دیدی ... بعدش گفتی از اینجا بیا بیرون ... اینها قابل اعتماد نیستن تا چند وقت بعد هم، همه شون می افتن به جون هم ... ولی چون تیم شدن تو این وسط ضربه می خوری ... دقیقا پیش بینی هایی که در مورد تک تک شون و اون اتفاقات کردی درست در اومد ... من فقط همین ماجرا و نظرم رو به علیمرادی گفتم ... دو دل شدم ... موندم برم یا زنگ بزنم و عذرخواهی کنم ... به نظرم توی ماجرایی که اتفاق افتاده بود ... چیز چندان خاصی نبود ... و تصور و انتظار اون آقا از من فراتر از این کلمات بود ... - این چیزها چیه گفتی پسر؟ ... نگفتی میرم ... خودم و خودت ضایع میشیم؟ ... پس فردا هر حرفی بزنی می پرسن اینم مثل اون تشخیص قبلیته؟ ...
تمام بعد از ظهر و شب، ذهنم بین رفتن و نرفتن مردد بود ... در نهایت دلم رو زدم به دریا ... هر چه باداباد ... حس کنجکاوی و جوانی آرامم نمی گذاشت ... و اینکه اولین بار بود توی چنین شرایطی به عنوان مصاحبه کننده قرار می گرفتم ... هر چند برای اونها عضو مفیدی نبودم ... اما دیدن شیوه کار و فرصت یادگرفتن از افراد با تجربه ... می تونست تجربه فوق العاده ای باشه ... . ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠⚡️@Modafeaneharaam 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت حاج قاسم از پیام بسیار مهم رهبر انقلاب به ایشان، پس از اطلاع از شکست کامل حصر آمرلی و فرار داعش 🏳 بخشی از مستند #۳۶۰_درجه_محاصره @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🆘 💯 یڪی از نزدیڪان میگوید : آقا احترام زیادی به خود میگذارند و این احترام ، جواب سالها صبر و استقامت همسرشان است! معظم له درباره همسرشان می فرماید :«ایشان حتی یک بار هم، از وضع سخت زندگی و هنگامی ڪه در زندان به سر میبردم ،گله نکرده اند.» یک روز مـن بر سر سفره ای در کنار رهبر نشسته بودم. ،هنوز نیامده بودند .وقتی ایشان آمدند رهبر ما ، با حالت شوخی و احترام به ایشان فرمودند: .... 😳😱 📛حتماادامه‌داستان‌روبخونید♨️👇🏼 http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
❌شهرک نشین صهیونیست سگ خود را برای ترساندن یک فلسطینی و فرزندش که در پیاده رو نماز می‌خواندند رها نمود😱😱😱 اما به عکس‌العمل سگ دربرابر نماز توجه کنید.😳👇👇 http://eitaa.com/joinchat/551419918Cc6533406d8
نماز در کاخ رییس جمهور تعریف میکرد مسافرت به کشور روسیه داشتم به کاخ رییس جمهورشان رفتم تا با پوتین ملاقاتی داشته باشم آنجا منتظر رییس جمهور بودم تابیاید باهم صحبت کنیم اما خیلی طول کشید ظهرشد موقع اذان شد بلند شدم اذان واقامه گفتم یکدفعه اتفاقی افتاد😳‼️ ادامه اینجا نوشته حتما بخونید تاپاک نشده😭😭👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3796762624C4e2e9e1bb2
🔸کانال‌ مکتب حاج‌قاسم‌سلیمانی افتتاح‌شد 🔸مکتب حاج قاسم یعنی مکتب کار‌های بزرگ با ایمان به ولایت فقیه 🔰کانالی متفاوت در راستای شناخت سپهبد شهید 🔸خاطره ها 🔸وصیت ، و.... و مجموعه های اختصاصی تولید شده درباره 🔶آنچه‌باید درباره سپهبد‌شهید بدانیدو در پی‌ آن هستید.فقط وفقط درلینک‌زیر👇👇👇 جهت عضویت کلیک لطفا👇 https://eitaa.com/joinchat/946536448C873dacdb9b https://eitaa.com/joinchat/946536448C873dacdb9b
🚫برای‌افراد‌زیر‌18سال‌مجاز‌نیست🚫 "شڪنجه ایرانے های توسط داعشے🔞🔪" Γhttps://eitaa.com/joinchat/4247126026Cd39d2ddc2a ⛓ Γhttps://eitaa.com/joinchat/4247126026Cd39d2ddc2a ⛓ جیگرم ڪباب شد🔥😭 😱😢•
⛔️ استخدام سپاه پاسداران 👇👇 ✅آقایان ✅بانوان ✅شرایط استخدام ۱۴۰۲_۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ در خاطره ام غیر حالت خبری نیست.... ♥️اَلَّلهُمـ ّعجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج♥️ 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
✍امام علی علیه السلام: در شگفتم از کسی که مرگ را فراموش کرده در حالی که مردگان را می بیند. 📚نهج البلاغه؛حکمت 126 @Modafeaneharaam
📌 یادداشت شهید سلیمانی بر کتاب «از راست نفر سوم»؛ زندگینامه شهید حمید قلنبر ✍شاید بتوان گفت اگر بخواهیم پاسدار تربیت کنیم باید از شیوه و روش اخلاقی و رفتاری شهید حمید قلنبر بهره‌برد، خداوند متعال ما را از اخلاص او بهره‌مند فرماید. ۹۶/۱۲/۷ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴همسر شهید حججی: ما همسران شهدا به خاطر زخم زبان های مردم هر روز شهید می‌شویم @Modafeaneharaam
💞معرفی شهید💞 بازهم پرستویی از حریم عشق💥🍃 در روزهایی که به علت شیوع ویروس کرونا، مردم در رعایت پروتکل های بهداشتی ناچار به برگزار نکردن بسیاری از تجمعات معمول هستند، خبر شهادت یکی از دلاورمردان مدافع حرم به گوش رسید که سال ها در سوریه دوشادوش سردار حاج قاسم سلیمانی در مقابل تکفیری ها جنگید. شهید ابوالفضل سرلک در روز 24 اردیبهشت ماه 1399 در سوریه به شهادت رسید در حالیکه شاید برخی از مردم در وحشت مبارزه با کرونا، ترس از تروریست ها را از یاد برده بودند و این نشان از مبارزه مداوم رزمندگان در خط مقدم جبهه مقاومت را دارد که در هر شرایطی برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) و دفاع از اسلام سینه سپر کرده و صحنه را خالی نمی گذارند. 🕊تشییع درسکوت پیکر شهید ابوالفضل سرلک در روز پنجشنبه 25 اردیبهشت ماه در سکوت وارد تهران و معراج شهدای مرکز شد بدون آنکه برای او مراسم وداعی به رسم وداع های همیشگی با شهدای مدافع حرم برگزار شود. هرچند خانواده اش که از چندی پیش به همراه ابوالفضل در سوریه زندگی می کردند برای آخرین بار با پیکرش نیز در سوریه وداع کرده بودند. و باز هم به دلیل شرایط شیوع کرونا مراسم تشییع او بدون تبلیغات رسانه ای در روز جمعه 26 اردیبهشت ماه 1399 مصادف با 21 ماه مبارک رمضان و روز شهادت حضرت علی (ع) در شهرری یعنی زادگاهش برگزار شد. اما مردم زیادی با رعایت اصول بهداشتی خود را به بدرقه پیکر شهید سرلک رساندند و او را تا حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) مشایعت کردند. 🌺یادشهداباصلوات 🌺 🕊🌷✨ 🕊 :۱۳۹۹/۲/۲۴🌷 محل شهادت:سوریه @Modafeaneharaam
28.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✤ ⃟ ⃟ ﷽ ⃟ ⃟ ✤ ☝️این برادر رفیق جدید ماست🤩 کربلایی محمدتقی باقری مداح بین المللی هستن. ببینین اشعار هندی میخونه راجب امیرالمؤمنین علیه السلام🔥 🇮🇷با زیر نویس فارسی @Modafeaneharaam
شهید نیک زاد از شهدای قرآنی کشور هم هستند. ابوالفضل هر زمان که بیکار می شد، قرآن می خواند و می گفت «من جوابم را توسط قرآن از خدا می گیرم» سوار ماشین که می شدیم، قرآن می گذاشت و با آن آرامش می گرفت. به ابوالفضل می گفتم «گاهی قرآن که گوش می دهم، یاد مجالس ختم می افتم» می گفت: «اگر لذت قرآن را بچشی، دیگر هیچ چیز را نمی توانی جایگزین آن کنی.» بچه ها را حفظ و قرائت قرآن تشویق می کرد. دوست داشت بچه ها از دوران کودکی با قرآن مانوس شوند. ایشان یک فرزند 6 ساله به نام علی آقا دارد که او هم با قرآن مانوس است و به کلاس های حفظ قرآن و حدیث می رود. ابوالفضل یک قرآن جیبی داشت و آن قرآن دست من است. همیشه می گفت: «مرضیه، فضای مجازی برای خانم ها سم است زیرا عاطفی هستند، پس حواست را جمع کن. هر زمانی که می خواهی وارد فضای مجازی شوی، زیارت عاشورا و قرآن بخوان.» @Modafeaneharaam