🕊شهید امیر حاج امینی
🍃به عنوان بسیجی عازم جبهه شد
بی سیم چی عملیات کربلای چهار وپنج گردان نصر لشکر ۲۷ محمد رسولالله در جنگ ایران و عراق بود.
شهید امیر حاج امینی در عملیاتهای آزادسازی شهرهای مهران، بستان و والفجر ۸ شرکت داشت🌟
🥀 او در اسفند ۱۳۶۵ درشهر مرزی شلمچه در جریان عملیات کربلای ۵ شهید شد.
💚دو عکس از او پس از کشته شدن و برای مادرش گرفته شده که
بعدها به عنوان تاثیرگذارترین عکسها در جریان جنگ ایران و عراق شناخته شدند.
🌺یادشهداباصلوات 🌺
#دفاع_مقدس
#شهادت
@Modafeaneharaam
مرتضی آوینی در وصف سردار بزرگ سپاه امام حسین(ع)، حاج حسین خرازی گفته است: "وقتی از این کانال که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میدادهاند، بگذری، به «فرمانده» خواهی رسید؛ به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم چهره ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانه بهتری است. مواظب باش، آن همه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی
@Modafeaneharaam
شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بیخوابی های مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی ره مبنی برحفظ جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می گفت:
« برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست ازحریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین علیه السلام را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یااینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ وبدنامی».
@Modafeaneharaam
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 خدا با تهِ قلبت کار داره!
➖ته دلت از دستور خدا خوشت نیاد خدا میفهمه
➖ته دلت یه بدی پنهان شده باشه خدا یه روزی رو میاره
@Modafeaneharaam
شهیدمحمدابراهیم همت🕊
«چشم»
«تو بالاخره از طریق همین چشمهایت شهید میشوی» این را همسر شهید همت گفته بود به او و این روایت ماجرا در کتاب «نیمه پنهان ماه»: چشمهایش زیبا بود و از حرف او در آنها دلواپسیای نشست. خواست سر به سر حاجی بگذارد... اما از دهانش پرید که «تو بالاخره ازطریق همین چشمهایت شهید میشوی». چشمهای حاجی درخشید. پرسید «چرا؟» و در نگاهش چنان انتظاری بود که او دلش نیامد، بگوید:«ولش کن! حرف دیگری بزنیم.»
دلش نیامد، بگوید:«من نماز میخوانم، دعا میکنم که تو بمانی، شهید نشوی». آه کشید. گفت: «چون خدا به این چشمها هم جمال داده هم کمال. این چشمها در راه خدا بیداری زیاد کشیده، اشک هم زیاد ریخته.»
#دفاع_مقدس
#شهادت
@Modafeaneharaam
🌷شهیدمحمدابراهیم همت
حکایت «گوش»
حکایت چشم ابراهیم آن بود ولی حکایت گوش چه بود؟ همانجا، در همان کتاب روایت گوش هم هست: «خبر را داخل مینیبوس از رادیو شنیدم.» این بار اشک هم آمد. گفت: «نگهدارید! مگر نشنیدید؟ شوهرم شهید شده»... «شوهرم نبود. اصلاً هیچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر نداشت. همیشه حس میکردم رقیب من است و آخر هم زد و برد.»... «وقتی میرفتیم سردخانه، باورم نمیشد. به همه میگفتم: من او را قسم داده بودم هیچوقت بدون ما نرود. همیشه با او شوخی میکردم. میگفتم: اگر بدون ما بروی، میآیم گوشَت را میبرم!». بعد کشوی سردخانه را میکشند و میبینی اصلاً سری در کار نیست. میبینی کسی که آن همه برایت عزیز بوده، همهچیز بوده…
#دفاع_مقدس
#شهادت
@Modafeaneharaam
تصویر رهبر انقلاب بر دیوارنگاره میدان فلسطین
🔹به مناسبت اقدام نمادین روز گذشته رهبر انقلاب با کاشتن درخت زیتون و ابراز سلام به ملت مقاوم فلسطین، تصویر این رویداد با شعار سلام بر فلسطین، سرزمین زیتون و مقاومت بر دیوارنگاره میدان فلسطین تهران اکران شد.
@Modafeaneharaam
🕊شهید محمدابراهیم همت
حکایت «سَر»
حکایت گوش ابراهیم هم آن بود ولی گوش و چشم با سر بود، سر چه شد؟ رفته بود کمی جلوتر سرک بکشد به خطمقدم، در جزیره مجنون در عملیات خیبر. دیده بود سربازانش، رفقای عزیزتر از جانش آب گلآلود میخورند از تشنگی؛ آب نهرهای اطراف مجنون که پیکرها در آن افتاده بود و هجوم خمپارهها گل آلودش کرده بودند. قمقمهها را به کمر بست و رفت جلوتر و نهفقط یکی از رزمندگان، همه دیدند: «من به چشم خودم دیدم که وقتی شهید همت برای سرکشی به خط آمدند و این صحنه را دیدند 5 تا قمقمه خالی را به فانوسقه وصل کردند و دور کمرشان محکم بستند و از خاکریزی که در تیررس عراقیها بود بالا رفتند. این صحنه را تنها من ندیدم. اول خدا دید و هزاران سرباز و رزمندگان لشکر 27 دیدند و گواهی میدهند که چطور فرمانده لشکر از خاکریز خطمقدم به سمت آب سرازیر شد و از جنازهها و آلودگیها و تلههای انفجاری و سیم خاردارها عبور کرد و خود را بهوسیله یک یونولیت شکسته به قسمت آبهای تمیزتر رساند و قمقمهها را پر از آب کرد درحالیکه هزاران تیر در کنارش میخورد دوباره از خاکریز بالا آمد و آب را به بچهها رساند. این حرکت فرمانده انرژی مضاعفی به بچه های لشکر داد.»
آنموقع که در پی آب میرفت لابد نیتی داشته و یاد بزرگی بوده از میان بزرگواران. و همین یاد بوده لابد که خدا نظر کرده به ابراهیمش و خدا که نظر کند کار تمام است و خدا کند خدا نظر کرده باشد به آدم. یک گلوله توپ آمد حوالی ابراهیمی که خدا نظر کرده بود به او و یک ترکش از گلوله جدا شد و دنبال سَر سرداری گشت که آب آورده بود؛ ساقی شده بود در ره منزل جانان. و بوسه زد به ابراهیم؛ بوسهای بود آنقدر جانانه که نهفقط گونه را و چشم را و گوش را که سَر را!
#دفاع_مقدس
#شهادت
@Modafeaneharaam
خمپارهای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خستهاش، دست راست او قطع شد. در آن غوغای وانفسا، همهمهای بر پا شد: «خرازی مجروح شده! امیدی به زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا شد و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر میشد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت "حسین خرازی" تا لحظه آخر، عنان اختیار بر کف گرفت و هرگز از وظیفهاش غافل نماند؛ آخر او سردار سرلشکر شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین علیه السلام در جبههها بود.
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توقیف جواب تحریم
▪️۵۰ میلیون دلار نفت آمریکا در چنگ ایران
#فیلمنوشت
@Modafeaneharaam
💫انگار توانش بعد از جانبازی
دوبرابر شده بود
مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت میکرد: "دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چیشده»؛ دکمههای پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر میکردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمیتواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام میداد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد."
@Modafeaneharaam