فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | لباس معروفی که کفن شد
🔶 دوست نداشت چیزی از #بیت_المال همراهش باشه
🔰 مجموعه کلیپهای #حکایت_سر
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_حججی
#داستان_یازدهم
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHO1hE-z5jXsyYRuxoHTB0EXvDVLEMQAC9goAApUpoFDbSUEPNV4hpiAE.mp3
6.38M
🖤 السلام علیک یا اباعبدالله
شب 3 #محرم (حضرت رقیه)
@Modafeaneharaam
تشییع پیکر مطھرشھید مدافع حرم
محــــــــــمد مھــــــدی مالامیـــــری
زمان:پنجشنبه1400/05/21ساعت9صبح
از حرم مطھرحضرت معصومــــه(س)
به سمت گلزارشهدای علی بن جعفر(ع)
#قم
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹 #قِسمَت_نهم 🌺 شــب چــهارمــے بـود ڪـه با ایـن وضــعیت دور
❤️(هوالعشق)❤️
#رمان_تنها_میان_داعش
🌹 #قِسمَت_دهم 🌺
صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را به خوبی حس میکردم. زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید. انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید. چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر
جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم. زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند. حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و
همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه رجب و تولد امیرالمؤمنین
(علیهالسلام )رو از دست نمیدم!» حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم. هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید. دیگر صحبتهای عمو و شیرین زبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت.
حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت. خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است. انگار با بر ملا شدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت. خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و عاشق شده است. اصالً نمیدانستم این تحول عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» سرم را بالا آوردم و در برابر
چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.» از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبالً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه
بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» کلمات آخرش به قدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد. سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
#ادامه_دارد...🌸
@Modafeaneharaam
🏴حرم حضرت رقیه سلام الله علیها
امشب
شب سوم محرم💔
✨ارسالی اعضای محترم
@Modafeaneharaam
29.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 خاطرهی شنیدنی علی سلیمانی از پیاده روی اربعین
🔺 صبح امروز این بازیگر امام حسینی در اثر ابتلا به کرونا درگذشت.
🖤 شادی روحش صلوات
@Modafeaneharaam
﴾﷽﴿
میگفت: وارد معراج الشهدا که شدیم، نشستم بالاسر روحالله...
با اشک چشمام غسلش دادم!
داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش میکردم و باهاش حرف میزدم.
تو حال خودم بود که چشمم به موهاش افتاد، تو انفجار موهاش سوخته بود!
دلم گرفت، اما این آرزوی روحالله بود.
نمیدونم شاید شبِ سوم محرم تو روضهها از حضرت رقیه(س) خواسته بود.
آخه.... میگن.... موهای.... بانوی.... سه ساله... هم... تو.... آتیش.... دشمن.... سوخته... بود😭💔
خوش به حالت آقا روحالله
که به عشق سه ساله ارباب، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی شهید شدی...
#شهید_مدافع_حرم_روح_الله_قربانی🌹
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHPdhFNTnbNd1NYL_fLuEn9i-xQIKyQACrwsAAmrJqVB0bJC_z46iWyAE.mp3
15.61M
🔊 صوتی | سبک #زمینه
📝 این پا و اون پا نکن بابا😔
👤 حاج مهدی #رسولی
ویژه #سوم_محرم
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#موشن_کمیک | روضه های مصور
◽️قسمت سوم: دختر کوچک کربلا
▫️محصول خانهی طراحان انقلاب اسلامی
▫️تصویرساز: فاطمه طیوب
▫️کامپوزیت و صداگذاری: گروه هنری هشت
#محرم | #حضرت_رقیه
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHPphFOoCvpIXDFDNurQIw-2psTbt7AAC1QIAArvR8VNcvPR30Uf9WyAE.mp3
5.84M
🌺نکته ای از زیارت عاشورا :🌺
🍂 اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ، وَعَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلي اَوْلادِ الْحُسَيْنِ، وَعَلي اَصْحابِ الْحُسَيْنِ.
⚡️پس از سلام به امام حسین علیه السلام، به فرزندان آن حضرت سلام میدهیم، زیرا فرزندان ایشان نیز در ماندگاری پیام عاشورا و رساندن سخن حق به گوش مردم نقش بزرگی داشتند.
◾️حتی دختر سه ساله اباعبدالله نیز با ابراز محبت خود به پدر، باعث شد تا عده زیادی از حقيقت ماجرای کربلا و تقابل حق با باطل آگاه شوند.
☘پس ما هم به اندازه توان خود در ترویج پیام عاشورا سهیم باشیم.
#زیارت_عاشورا
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | پشت هر دخترکی، گرم به دست پدری است…
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHP5hFP8vTnPJioDrQIx4s2xFaUWE1gACxAsAAmrJqVCHDR9xwx2-tiAE.mp3
16.61M
🔊 #صوتی | سبک #روضه
📝 سرم رفته از بس، سرم داد زدن😭
👤 حاج میثم #مطیعی
▪️ویژهٔ #سوم_محرم
@Modafeaneharaam
#عاشق_حضرت_رقیه بود💔
چند روز آخر اقامتش در دمشق،مڪرر
به زیارت حضرت رقیه میرفت🌹
شب آخر، چند ساعت قبل از آن انفجار هم به زیارت حضرت رقیه رفته بود
شاید هم حاجت بیست و چند سالهاش
را از دختر سه ساله امام حسین (علیه السلام)
گرفت در همان روزهای شهادت
حضرت رقیه، شهید شد🕊
#شهید_عماد_مغنیه
#حضرت_رقیه
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHQFhFQ07mGVNIyz8fAWBE5bvRMOWIAACxgsAAmrJqVBEO5c9lz1pLiAE.mp3
9.14M
🔊 #صوتی | تنظیم #استودیویی
📝 داره زجر میرسه از دور😞
👤 کربلایی #محمدحسین_حدادیان
شب #سوم_محرم ؛ 1400
👌 #پیشنهاد_دانلود
@Modafeaneharaam