eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹 #قِسمَت_بیست‌_و_سِوم 🌺 کلام آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آس
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام)بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل سیدالشهدا (علیه‌السلام)مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زنها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین مقاومت و ذلت یکی رو انتخاب کنیم!» و پیش از آنکه کالمش به آخر برسد فریاد «هیهات منالذله» در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت.🌱 دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشمها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.🍃 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند😢 :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، آمریکایی‌ها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد:«من لودر دارم، می‌تونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»💪 مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود.😔😢 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد🙂:«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود:«خبر دارم امشب عروسی‌ات عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول می‌دم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم😨😣 و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام)جانم را به کالبدم برگرداند.🍃🍂 ...🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_بیست‌_و_چهارم🌺 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی م
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 ⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦ هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، تهدید ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود.😰 احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه داعشی‌ها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما دفاع کند. زن‌عمو و دخترعموها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند.😭 از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.😰😭 دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند😭 و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبالشان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولا داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.😰 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های جهنمی‌اش را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این بعثی شده‌ام. لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی سر عباس را میان دریای خون دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟😔 یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه کربلا شده است. 😭😔 ...🌸 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 استوری | حاج قاسم سلیمانی: انقلاب ما، دفاع مقدس ما، همه مدیون امام حسین است... @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#تسلیت_آقای_من 💔🏴 اشکِ ماتم گشته از دیده روان شد سرِ سالار زینب بر سنان در عزای جدِّ مظلومت حسین تسلیت یا مهدی صاحب زمان #السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع #آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج @Modafeaneharaam
امام حسين عليه السلام: اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد بحارالانوار جلد93 صفحه294 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 روایت حاج قاسم سلیمانی از شکست مفتضحانه آمریکا در افغانستان @Modafeaneharaam
🔴 به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید سید کاظم کاظمی؛ ✅ سجده شکر در آستانه شهادت ◀ وقتی در داخل قایق، ترکش به سر شهید کاظمی اصابت کرد، از جای خود برخاست و دست‌ها را به‌سوی آسمان بلند کرد و با خدایش راز و نیاز کرد و لحظه‌ای بعد در کنار قایق به سجده رفت و آنگاه شهید شد.💔 @Modafeaneharaam
BQACAgQAAx0CUyYOlAACHi1hJKbpQ2M6FlDmD_zl6VTXlBjXFQACvwkAArHFEVFj3-O8eLFWdyAE.mp3
14.49M
من ایرانم و تو عراقی چه فراقی چه فراقی بگیر از دلم یه سراغی چه فراقی چه فراقی 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 دوری و دوستی سرم نمیشه و هیچ کجا واسم حرم نمیشه و از تو دورم باورم نمیشه و دارم میمیرم 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 کربلا واسم ضروریه حسین اربعین اوضاع چجوریه حسین کار من امسال صبوریه حسین دارم میمیرم @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 استاد 📄 «تهران تا کوفه» 🔹بررسی ویژگی‌هایی که یک جامعه را تا حد شهید کردن فرزند پیامبر پیش می‌برد. @Modafeaneharaam
🔸تحت تربیت پدر و مادری دلسوز و متدین بود...🌹 سخت‌کوشی و تهذیب باعث شد بعد از سپری نمودن مقامات و سطح عالی حوزه در هشت سال به‌عنوان طلبه‌ای ممتاز زیر نظر اساتید خود قبل از سی‌سالگی در حوزه‌های علمیه کاشان، جامعه المصطفی العالمیه (ص) و موسسه حضرت جوادالائمه (ع) به تدریس دروس سطح (رجال، درایه، رسائل، حلقات و کفایه) بپردازد.✅ وی هرچند بخش قابل‌توجهی از زندگی خویش را صرف مطالعه و غور در مباحث علمی اختصاص داده بود، اما فعالیت‌های تبلیغی را تا هنگام شهادت به‌عنوان تکلیف و وظیفه شرعی بی‌هیچ بهانه و توجیهی انجام داد... از ویژگی‌های بارز شهید خوش‌رویی و آراستگی ظاهری و پرداختن به ورزش بود و همین امر در تواضع و اخلاص، ایشان را محبوب دل جوانان می‌کرد. پرهیز از ریا، شاخصه دیگر ایشان بود؛ چنانچه بعد از شهادت نیز خانواده و نزدیکان وی از برخی مدارج و مراتب علمی ایشان بی‌اطلاع بودند... ارادت خاص نسبت به مولا علی بن موسی‌الرضا (علیه السلام)، تداوم ارتباط با قرآن و اقامه نماز صبح در مسجد، زیارت هفتگی جمکران و زمزمه همیشگی دعای عهد، روح بی‌کرانه‌اش را زلال‌تر می‌کرد.💔 شهید مدافع حرم محمد مهدی مالامیری🌹 @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHjFhJMLzJYx7M9sqCxPLvH4mdAcMbAACugwAAhey0VA_ehWRrfRwrSAE.mp3
8.4M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای 🖤شهید حاج قاسم سلیمانی🖤 هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما مدافعان مرام حسینیم شهید حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور با بیان اینکه مرام رزمندگان اسلام همان مرام سیدالشهدا (ع) است، گفت: الان شخص و وجود مقدس امام حسین (ع) که در بین ما نیستند، از نظر ظاهر، مرام حسین در بین ما هست و ما از مرام حسین دفاع می‌کنیم. @Modafeaneharaam
🌷 🌷 مادر شهیدمی‌گوید: سید مهدی در آخرین خدا حافظی با چشمان اشک آلود به من گفت: امام حسین مرا طلبیده است.😭💔 @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACHjVhJN9DpYXwdfXT30kOeJtOiDYAAX4AAq4NAAJbwilRjyz_8sdhZyQgBA.mp3
3.3M
🎙بشنويد| رهبرانقلاب: شهيد اندرزگو می‌گفت چند سال است در مشهدم اما حسرت زیارت علی بن موسی الرضا(ع) بر دلم مانده! ▪️انتشار به مناسبت سالگرد شهادت شهيد اندرزگو @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | خمپاره 🔶 ما رو قابل ندونستی؟! 🔰 مجموعه کلیپ‌های #حکایت_سر برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_حججی #داستان_چهاردهم @Modafeaneharaam
✅بله ما جیره خواهر هستیم... میگویند بچه های فاطمیون جیره خوار هستند! بله ما جیره خواهر هستیم! جیره خوار امام حسینیم! جیره خوار حضرت زینب...💔 راوی:سیدمسافر رزمنده تیپ فاطمیون✌️ @Modafeaneharaam
1_1137491933.mp3
7.14M
🎧 6 ▪️ واقعه عاشورا و ماجرای محرم تراژدی دردناک سالهای گذشته نیست! طراحی مهندسی شده‌ی خداوند است، برای امروزِ انسان‌هایی که؛ 💥در ادعای دوست داشتن امام حسین علیه السلام یکه تازند! ✦ تنها با گشودن سِرِّ این واقعه، می توان ادعا را اثبات کرد ! ⚡️ این " سرِّ پیدا " چیست که هزار و چند صد سال است هنوز نفهمیده ایم؟! 🎤 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌سر و سِر داشتن حسین فریدون، با گرانندگان سایت‌های شرطبندی! 🔹جناب فریدون ظاهرا قصد داشتن با فسادهای مالی_امنیتی چوب حراج به نظام اسلامی بزنن @Modafeaneharaam
🕊🌹🌿 مدافع حــ🕊ـــرم ستار اورنگ🌹 فرمانده تیپ دانشجویی دانشگاه امام حسین(ع) بود . یکی از بهترین تک_تیراندازهای ایران بود✌️ شخصی بود که همیشه میخندید و خوش اخلاق بود. هیچکسی ازش ناراحت نبود.فقط دنبال حل مشکلات و مساءل همکارها و هرکسی که ایشون رو میشناخت بود. هم تهران و هم شهرستان. مراسم تشییع جنازه شون هم میگفتن که حتی از سوریه هم بصورت تلفنی دنبال حل مساءل دوستان بود. بخاطر خصوصیات اخلاقی که داشت ، هم رزم هاشون میگفتن که توسوریه هرکسی که ایشون رو دید جذب اخلاق و رفتار ایشون شد✅ @Modafeaneharaam
🔰 #توئیت | فیلسوف عدالت ♨️ توئیت #حجت_الاسلام_راجی مدیر اندیشکده راهبردی سعداء و نویسنده کتاب #صعود_چهل_ساله در خصوص علامه #حکیمی @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_بیست‌_و_پَنجُم🌺 ⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹 🌺 ⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦ بدن بی‌سر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش می‌خواست که جسم تقریباً بی‌جانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقه‌ام را رها کرد، روی زمین افتادم. گونه‌ام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بی‌سر مدافعان شهر ناامیدانه نگاه می‌کردم که دوباره سرم آتش گرفت. دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد😣 و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!» پلک‌هایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگ‌های گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.😱 عدنان با یک دست موهای مرا می‌کشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجه‌های دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریده‌اش‌را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم می‌لرزید.😭 در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر می‌توانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بالاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست. عدنان وحشت‌زده دنبال صدا می‌گشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن (علیه‌السلام)فاصله زیادی داشت، می‌شنیدم بانگ اذان از مأذنه‌های آنجا پخش می‌شود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمی‌رسید و حالا حس می‌کردم همه شهر مقام حضرت شده و به خدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر می‌شنیدم. در تاریکی هنگام سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه می‌درخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس می‌کردم تا نجاتم دهد که صدای مردانه‌ای در گوشم شکست. با دست‌هایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم می‌داد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس می‌زدم.😭 ...🌸 @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️(هوالعشق)❤️ #رمان_تنها_میان_داعش 🌹#قِسمَت_بیست‌_و_شِشُم 🌺 ⇨⇨⇨{+۱۸}⇦⇦⇦ بدن بی‌سر مردان در هر گو
❤️(هوالعشق)❤️ 🌹🌺 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس می‌کردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.😰 عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطر ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم می‌کردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی می‌توانست حرارت این‌همه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.😢 صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال می‌زد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. حلیه آب آورده بود و عباس فهمید می‌خواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس می‌تپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!» منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.» دل حیدر در سینه‌من می‌تپید و به روشنی احساسم را می‌فهمید و من هم می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غم‌هایم را پشت یک عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»❤️ به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمی‌شد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»🙂 اشکی که تا زیر چانه‌ام رسیده بود پاک کردم وبا همین چانه‌ای که هنوز از ترس می‌لرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»😢 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم جهاد اومده مردم دارن ثبت نام می‌کنن، نمی‌دونم عملیات کِی شروع میشه.» و من می‌ترسیدم تاآغاز عملیات کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمی‌رفت.😭😔 ...🌸 @Modafeaneharaam