eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس سلفے دو مهـاجـر الے‌الله در بهـشت🍃🌺🍃 شهید حسـن دانش(سمت راست)و ‌شهیـد محسـن حاجے حسنے🌹 #شهـداے_منا🕊🕊🕊
مدافعان حرم 🇮🇷
مجید قهوه‌خانه داشت برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا «مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد.🙂 اخلاقش واقعا شهدایی بود ،بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان و دستشان می رساند. خیلییی مهربوون بود☺️ قهوه‌خانه‌ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان مجید آنجا رفت‌وآمد داشتند : «یکی از دوستان مجید که بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یک‌شب مجید را هیئت خودشان ‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند😭 که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من که حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود.»...🌹 .... ۲۱دیماه۹۴ شهیـد مجید قربانخانے🌹🍃
تولدت مبااارک ☺️☺️🌹 #سالروز_ولادت
مادر من فاطمه، حرمت دارد... نه فقط شبه عبایی مشکیست که سرت بندازی و خیالت راحت که شدی چادری و محجوبه! 🔸🔹🔸 چادر مادر من فاطمه، حرمت دارد قاعده، رسم، شرایط دارد شرط اول همه اش نیت توست... محض اجبار پدر یا مادر یا که قانون ورودیه دانشگاه است یا قرار است گزینش شوی از ارگانی یا فقط محض ریا شایدم زیبایی، باکمی آرایش! نمی ارزد به ریالی خواهر... 🔹🔸🔹 چادر مادر من فاطمه،شرطش است عشق به حجب و حیا به نجابت به وفا عشق به چادر که برای تو و امنیت تو خاکی شد تا تو امروز شوی راحت و آسوده کسی سیلی خورد خون این سیل شهیدان همه اش با هدف تو ریخته شد 🔸🔹🔸 خواهرم حرمت این پارچه ی مشکی تو مثل آن پارچه مشکی کعبه والاست یادگار زهراست نکند چادر او سرکنی اما روشت منشت بشود عین زنان غربی خنده های مستی چشمک و ناز و ادا عشوه های ناجور 🔹🔸🔹 به خدا قلب خدا می گیرد به خدا مادر من فاطمه شاکی بشود به همان لحظه سیلی خوردن لحظه پشت در او سوگند خواهرم چادر مادر من ، ، حرمت دارد 🔸🔹🔸 خواهرم! من،پدرم ایل و تبارم همه ی دار و ندارم به فدایت حرمتش را نشکن...😭😭 @modafeaneharaam
فایل صوتی به مناسبت سالگرد شهادت شهید مدافع حرم مرتضی عطایی(ابوعلی)👇
هدایت شده از اشعار مناجاتی
مهاجر(سالگردشهادت‌ابوعلی).mp3
3.74M
هربزرگواری دلش شکست (قسم به چادرخاکی مادر) برای این بیچاره ای جامونده دعای شهادت کنه😭😭😭 http://eitaa.com/joinchat/1929510912Cd1421ddc8c
این روزها دلشوره دارم بیش از پیش کاری بجز گریه ندارم بیش از پیش این روزها قلب مرا ماتم گرفته باز این لبم نام شمارا دم گرفته این روزها دلشوره دارم مثل هرسال هر شب گریزی میزنم تنها به گودال اما همه ترسم جدایی از تو شد ، آه اینکه نباشد دستک از ماه تو کوتاه ای کاش با عشق تو در روضه بمیرم من ، این منه بی ننگ و بی عرزه بمیرم ای کاش با گریه توانم را بگیری امسال بین روضه جانم را بگیری ای کاش این ماه محرم با تو باشم ای کاش در این روضه مَحرم با تو باشم تا اینکه مارا مادرت درهم ببیند مارا سیه پوش غم و ماتم ببیند کاری بکن غیر از غمت ، غم را نبینم ماهی بجز ماه محرم را نبینم زهراست مارا راهی این جاده کرده مارا برای نوکری آماده کرده فهم محرم را به ما امشب عطا کن راه حسین ابن علی را راه ما کن هر چند که صحرایی از غم تشنه اوست او تشنه بود اما دوعالم تشنه اوست @modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭💔 🎥ببینید |نماهنگ زیباے رضایے 🔹پلاک هشتم ..... التماس دعا،اگہ دلتون شڪستـــ مــا رو هم از دعاے خیرتون بے نصیـــب نگذارید پیشـــنهاد دانلـــود🍃 چهـــارشنبہ هاے امام رضا
داستان پسرک فلافل فروش🌹 ورود هادي به مسجد با مراسم يادوارهي شهدا بود. به قول زنده ياد سيد علي مصطفوي، هادي را شهدا انتخاب كردند. از روزي كه هادي را شناختيم، هميشه براي مراسم شهدا سنگ تمام ميگذاشت. اگر ميگفتيم فالن مسجد ميخواهد يادوارهي شهدا برگزار كند و كمك ميخواهد، دريغ نميكرد. اين ويژگي هادي را همه شاهد بودند كه به عشق شهدا، همه كار ميكرد. از شستن و پخت و پز گرفته تا ... تقريباً هر هفته شب هاي جمعه بهشت زهرا(س)ميرفت. با شهدا دوست شده بود. و در اين دوستي سيد علي مصطفوي بيشترين نقش را داشت. هيئتي را در مسجد راه اندازي كردند به نام »رهروان شهدا« هر هفته با بچه ها دور هم جمع ميشدند و به عشق شهدا برنامه ي هيئت را پيگيري ميكردند. هادي در اين هيئت مداحي هم ميكرد. همه او را دوست داشتند. اما يكي از كارهاي مهمي كه همراه با برخي دوستان انجام داد، نصب تابلوي شهدا در كوچه ها بود. من اولين بار از سيد علي مصطفوي شنيدم كه ميگفت: بايد براي شهداي محل كاري انجام دهيم. گفتم: چه كاري؟ گفت: بيشتر كوچه ها به اسم شهيد است اما به خاطر گذشت سه دهه از شهادت آنها، هيچ كس اين شهدا را نميشناسد. لااقل ما تصوير شهيد را در سر كوچه نصب كنيم تا مردم با چهره ي شهيد آشنا شوند. يا اينكه زندگينامه اي از شهيد را به اطلاع اهل آن كوچه ومحل برسانيم. كار آغاز شد. از طريق مساجد و بنياد شهيد و... تصاوير شهداي محل جمع آوري شد. هادي در همان ايام كار با فتوشاپ و ديگر نرم افزارهاي كامپيوتري را ياد گرفت. استعداد او براي فراگرفتن اين كارها زياد بود. تصاوير شهدا را اسكن و سپس در يك اندازه ي مشخص طراحي كردند. َنر تهيه ميشد. بعد هم با يك نجار هم صحبت شد كه اين تصاوير را به صورت قاب چوبي در آورد. كار خيلي سريع به نتيجه رسيد. هادي وانت پدرش را مي آورد و با يك دريل و... كار را به اتمام ميرساند. ّيادم هست بيشتر کوچه هاي محل ما با تابلوهاي قرمزرنگ شهدا مزي برخي ها مخالف اين حركت بودند! حتي از بچه هاي بسيج! ميگفتند شما اين كار را ميكنيد، ولي يك سري از اراذل و اوباش اين تصاوير را پاره ميكنند و به شهدا اهانت ميكنند. اما حقيقت چيز ديگري بود. ارادت مردم به شهدا فراتر از تصورات دوستان ما بود. الان با گذشت شش سال از آن روزها هنوز يادگار هادي و دوستانش را روي ديوارهاي محل ميبينيم. هيچ کس به اين تابلوها بي احترامي نکرد، بر عکس آنچه تصور ميشد، تقاضا براي نصب تابلو از محالت ديگر هم رسيد. در بسياري از محلات اين حرکت آغاز شد. بعد هم بسيج شهرداري، حرکت عظيمي را در اين زمينه آغاز کرد. بعد از آن در برگزاري نمايشگاه براي شهدا فعاليت داشت، هادي كسي بود كه به تأييد تمام دوستان، وقتي كار براي شهدا بود، با تمام وجود كار ميكرد. يكبار در ميدان شهيد آيت اهلل سعيدي او را ديدم. نيمه هاي شب آنجا ايستاده بود! نمايشگاه شهدا در داخل ميدان برقرار بود. تمام دوستانش رفتند اما هادي مانده بود تا مراقب وسايل و لوازم نمايشگاه باشد. از ديگر کارهاي هادي که تا اين اواخر ادامه يافت، فعاليت در زمينه ي معرفي شهدا بود. براي شهدا پوستر درست ميکرد، در زمينه ي طراحي تصاوير کار ميکرد و... حتي رايانهي شخصي او، که پس از شهادت به خانواده تحويل شد، پر بود از تصاوير شهداي مجاهد عراقي که هادي براي آنها طراحي انجام داده بود. داستان شهيد هادي ذولفقاري🌹
﷽❣ ❣﷽ سلام مهربان! صبحٺ بخیر اینجا همہ چیز سرجایش اسٺ غیر از تو ڪہ همه دار و ندار مایی!... @modafeaneharaam
وقتِ لبیڪ که شد اسماعیل هـا را ؛ به قربانگاه فرستادند هاجـــــــر هـا ... #مادران_شهدا #هاجرهای_زمانه @modafeaneharaam
حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...سرت را بالا بگیر...  به چه می اندیشی؟ از چه دلگیری؟ ... راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟ خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم. حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟ رفتی که آزادی داشته باشیم؟ رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟ رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟ رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟  حاجی جان ؛ جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته ! جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)! جای پیراهن ساده ی "مردانه ات" را تی شرت های مارک دار  گرفته(بعضا آب رفته اند) !  پسرانمان زیر ابرو بر میدارند ! دخترمان ابرو تیغ میزنند ! اوضاعی شده دیدنی ... پارکها ، سینماها ، پاساژها شده اند سالن مد ! و البته دوست یابی!  حاجی تو رفتی که خودت را پیدا کنی و خدایت را اینها مانده اند و دارند خودشان را گم میکنند ! حاجی ؛ گلوله دست شما را زخم انداخت و بعدها برد ، اینجا خودشان بر سر و صورت و دست و بازویشان زخم و نقش می اندازند که زیبا شوند ... !!! اینجا به کسی بگویی : خواهرم ... هنوز بقیه حرف را نگفته شاکی میشود که چرا شما بسیجی ها نمیگذارید راحت باشیم؟ما آزادی میخواهیم ...چرا شماها نمیفهمید؟ اینجا اگر ماه رمضان به بعضیها گفتی ماه رمضان است،حرمت نگه دارید.تو را میکشند...به همین سادگی اگر گفتی آقا مزاحم ناموس مردم نشو ،تو را میکشند و کمترینش اینست که چشمت را کور کنند...به همین سادگی داغ بر دلم مانده ... و من مات و مبهوت از این همه شجاعت که تو لا اقل از ما انتظارش را داری و نداریمش ! اینجا پسری با تیپ آنچنانی هرچقدر هم که بی احترامی کند به غیر و سر وصدا کند ،همه میخندند و میگویند چه بانمک ! اما پسری مذهبی که با صدای بلند صلوات بفرستد بعد از نماز جماعت : بعضیها میگویند: زهرمار ! داد نزن سرمون رفت !!! دختری با مانتوی کوتاه و تنگ و آستینهای بالا زده شده با قر و غمیش راه برود همه میگویند چه باکلاس!  اما دختری چادری که بخواهد از کنارشان رد شود میگویند: صلواااااات : اللهم صل علی محمد و آل محمد اینجا به خیلی چیزهایی که اعتقاد تو بود میخندند ! به ریش میخندند ...به چادر میخندند ... به لباس پیغمبر میخندند ... راستی فرمانده ... این کتاب صورت هم عالمی دارد ! "فیس بوک" را میگویم شرف و ناموس و اعتقاد بعضا پر ! عکسهایی در این فیس بوک از خود و خانوادشان میگذارند که آدم شرمش میشود نگاه کند شما میگفتی "یاعلی" و زندگی میساختی اینها عکس میگذارند ...خاطر خواه میشوند ... زندگی شروع میشود آن هم با یک "لایک" ... فردا هم طلاق!عجب پروسه ای!!! این هم به نام آزادی !!! ...  این نظام را اعتقاد نگاه داشته... به تو میگویند آزادی نداری ... راحت باش ... زندگی کن!!! که دست از اعتقادت برداری ما میگوییم بندگی کن و خوب زندگی کن ... آنها میگویند زندگی کن ،آزاد باش ...(هرزه بودن هنر است !) خلاصه حاجی جای ارزشها عوض شده ...دعایمان کن. به خودم میگویم: به دلم : بسوز ...آتش بگیر... آتش بگیر تا که بفهمی چه میکشم رنگ ها عوض شده ... حاجی دریاب ... یا صاحب الزمان : دلت خون است آقا ... خدا صبرت بدهد... . @modafeaneharaam
⛔️ ☝️ فرقے نمیکنه ... 💻 صفحہ ے ، یا ❗️ 👀 مراقب باش❗️ 🚫 ارزش دیدن ندارد... 🙏 فراموش نڪن ناظر همه چشم هاست... ❤️ و خدا برایت کافیست... 😍 چشمـ و دلت را واگذار ڪن به خدا❗️ 🙂 تو خودت انتخاب میکنے چشمت باشد یا به گناه❗️ ☝️اما دقت ڪن و عفت تو به انتخابت وابسته است... @modafeaneharaam
روز پــــزشک رو به بـــزرگترین پـــزشک زندگیم تبــــریک میگم ☺️ که دستــــاش بوسه هاش حـــــرفاش همیشه برام شفا بخش بوده😊❣️ ❤️مـــــــادر❤️ @modafeaneharaam
❤️💚🍃 #تبرک #جستن #به #رزمنده ها چهره های گردآلود و خاک گرفته ی بچه های جبهه را که می دید آنها را در آغوش گرفته و خود را به آنها متبرک می کرد. #شهیـــدحاج #حسیـــن #خــــرازے ســــالروز ولادتــــ❤️ یـــادشـــ #باصلوات🍃 ❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هم اکنون حرم مطهر رضوي صحن انقلاب دعاگوي اعضاي محترم هستم🌹
شهادت در حین طبابت🍃 شهید پزشک و فرمانده دکتر عبدالحمید قاضی میرسعید ❤️
مدافعان حرم 🇮🇷
شهادت در حین طبابت🍃 شهید پزشک و فرمانده دکتر عبدالحمید قاضی میرسعید ❤️
او لحظه ای آرامش نداشت و چون پروانه ای گرد شمع وجود مجروحان می گشت 🍃 تا این که روز شنبه 26 بهمن ماه 64 به همراه جمعی دیگر از همرزمان عاشق و فداکارش می‌خواست نماز بخواند که متوجه می‌شود دکتر کرباسچی ، دوست شهید عبدالحمید ‏زخمی شده است😔 حمید مشغول بستن جراحات و مداوای وی می‌شود، ناگهان به همراه جمعی از همرزمانش ‏که در اورژانس خط مقدم بودند به فیض شهادت نایل‌ می‌شوند او عاشق شهادت بود و این عشق در تمام وجودش مشهود بود. ❤️
داستان پسرک فلافل فروش🌹 (ع) شهريور 1390 بود. توي مسجد نشسته بوديم و با هادي و رفقا صحبت ميكرديم. صحبت سر ادامه ي زندگي و كار و تحصيل بود. رفقا ميدانستند من طلبه ي حوزه‌ي علميه هستم و از من سؤال ميكردند. آخر بحث گفتم: آقا هادي شما توي همان بازار آهن مشغول هستي؟ نگاه معني داري به چهره ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: ميخوام بيام بيرون! گفتم: چرا؟ شما تازه توي بازار آهن جا افتادي، چند وقته اونجا كار ميكني و همه قبولت دارن. گفت: ميدونم. الان صاحبكار من اينقدر به من اعتماد داره كه بيشتر كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما... سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس ميكنم عمر من داره اينطوري تلف ميشه. من از بچگي كار كردم و همه شغلي رو هم تجربه كردم. همه كاري رو بلدم و خوب ميتونم پول در بيارم. اما همه ي زندگي پول نيست. دوست دارم تحصيلات خودم رو ادامه بدم. نگاهي به صورت هادي انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، دبيرستان شما تمام نشده و ديپلم نگرفتي. هادي پريد تو حرف من و گفت: دارم تو دبيرستان دکتر حسابي غير حضوري درس ميخوانم. چند واحد از سال آخر دبيرستان مانده بود كه به زودي ديپلم ميگيرم. ُ خيلي خوشحال شدم و گفتم: الحمدالله، خيلي خوبه، خب برو دنبال دانشگاه. برو شركت كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه. هادي گفت: اينكه اومدم با شما مشورت كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نميخوام برم دانشگاه به چند علت. ً مگه ما چقدر دكتر و مهندس و متخصص ميخوايم. اين همه فارغ التحصيل داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به درد من بخوره هم به درد جامعه. در ثاني اگر ما دكتر و مهندس نداشته باشيم، ميتونيم از خارج وارد كنيم. اما اگه امثال شهيد مطهري نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم. تا آخر حرف هادي را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد حوزه شود. براي همين با من مشورت ميكرد. هادي ادامه داد: ببين من مدرك دانشگاهي برايم مهم نيست. اينكه به من ً بگن دكتر يا مهندس اصلا برام ارزش نداره. من ميخوام علمي رو به دست بيارم كه لااقل براي اون دنياي من مفيد باشه. از طرفي ما داريم توي مسجد و بسيج فعاليت ميكنيم، هر چقدر اطلاعات ديني ما كامل تر باشه بهتر ميتونيم بچه ها و جوانها رو ارشاد كنيم. ميدانستم که بيشتر اين حرفها را تحت تأثير سيد علي مصطفوي ميزد. زماني که سيد علي زنده بود اين حرفها را شنيده بودم. هادي هم بارها در حوزه‌ي علميه‌ي امام القائم (عج) به ديدن سيد علي ميرفت. از وقتي سيد علي از دنيا رفت، هادي انسان ديگري شد. علاقه به حوزه‌ي علميه از همان زمان در هادي ديده شد. حرفي نداشتم بزنم. گفتم: هادي، ميدوني درسهاي حوزه به مراتب از دانشگاه سخت‌تره؟ ميدوني بعدها گرفتاري مالي برات ايجاد ميشه؟ اگه به فكر پول هستي، از فكر حوزه بيا بيرون. هادي لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو امتحان كردم. اهل كار هستم و از كار لذت ميبرم. اگر مشكل مالي پيدا كردم، ميرم كار ميكنم. ميرم يه فلافل‌فروشي وا ميكنم! خلاصه اون شب احساس كردم كه هادي تحقيقاتش رو انجام داده و عزمش رو براي ورود به جمع شاگردان امام صادق جزم كرده. فردا صبح با هم به سراغ مسئول حوزه‌ي علميه‌ي حاج ابوالفتح رفتيم. مسئول پذيرش حوزه سؤالاتي را پرسيد. هادي هم گفت: 23 سال دارم. پايان خدمت دارم و ديپلم هم به زودي ميگيرم. بعد از انجام مصاحبه به هادي گفتند: از فردا در كلاسها شركت كنيد تا ببينيم شرايط شما چطور است. هادي با ناراحتي گفت: من فردا عازم كربلا هستم. خواهش ميكنم اجازه بدهيد كه... مسئول حوزه گفت: قرار نيست از روز اول غيبت كنيد. بعد از خواهش و تمناي هادي، با سفر كربلاي او موافقت شد. داستان شهيد هادي ذولفقاري🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا