🔹آیت الله #حائری _شیرازی🔹
🔸اگر مرد میدان هستید، هر وقت اذان گفتند همانجا اذان بگویید🔸
یکی از امر به معروفها اذان گفتن است؛ چون مؤذن وقتی میگوید: «حی علی الصلاه» دارد امر به معروف میکند. من به مغازه دارها، به بسیجیها و انجمن اسلامیها و کل حزب اللهیها، اینهایی که دلشان میخواهد با منکرات مبارزه کنند، اول یک توصیه میکنم: اگر تو رویت میشود اول ظهر اذان بگویی، تو به درد کارِ نهی از منکر میخوری.
اما اگر خجالت میکشی از «امر به معروف»، تو چه طور از عهدۀ «نهی از منکر» بر میآیی؟
تو که اول اذان شد، عارت میآید دستت را بگذاری پشت گوشت و بگویی: «الله اکبر» و صدایت را به اذان بلند کنی، چه طور مرد میدان هستی که بیایی به یک کسی بگویی: «خانم این مویت بیرون نباشد بهتر است»؟ نه! شما یک هفته اذان بگویید ببینید مزهاش چطور است؟ یک خورده ببین این و آن به تو نق میزنند میتوانی تحمل کنی؟ ببین مردش هستی؟ موقع اذان به هرجا رسیدی، وسط راه، وسط پیاده رو، در حال رفتن، اگر اذان شد، اذانت را بگو.
بسیجیها این کار را بکنند و روز بسیج هم این برنامه اذان گفتن را انجام بدهند. بسیجیها سر چهار راهها بایستند و اذان بگویند.
#پویش_اذان
#اذان
https://eitaa.com/joinchat/128385130C686a83d61c
1_917056964.mp3
1.39M
#اذان
📝طنین دلنشین اذان
🎤 #شهید_باکری
به افق دلهای بیقرار
دلتون شکست التماس دعا🤲🤲🌾🌾
حی علی الصلاه
#نمازاول وقت
سیره #شهدا
🌷 مقید به شرعیات و فرائض بود
هیچگاه ندیدم که #نماز اول وقتش ترک شود همیشه به این موضوع اهمیت میداد و خانواده را برای خواندن #نماز اول وقت تشویق و ترغیب میکرد
صدای #اذان همیشه از تلفن همراهش پخش میشد...
#شهید_عباس_دانشگر به روایت پدر شهید
✨ الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
مـُـدافِعانِحـَC᭄ــرَم🇮🇷🇵🇸
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق #قسمت_صد_و_شانزده 💠 نگاهم از اشک مصطفی تا گنبد حرم پر کشید و تازه میفهمید
✍️ رمان #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_صد_و_هفده
💠 مصطفی چندقدم دورتر ایستاده و زیرچشمی تمام حواسش به تماس من و ابوالفضل بود
و همان اضطرابی که از لرزش صدای ابوالفضل میشنیدم
در چشمان #نگران او میدیدم.
هنوز نمیدانستم چه عکسی در موبایل آن #تکفیری بوده
و آنها بهخوبی میدانستند
که ابوالفضل التماسم میکرد
:«زینب! توروخدا دیگه نذار کسی تو رو ببینه تا بیاید زینبیه پیش خودم!
من نذاشتم بری #تهران،
مجبور شدم ۶ ماه تو داریا قایمت کنم،
ولی دیگه الان کاری از دستم برنمیاد!
امشب رو تحمل کن،
ارتش داره میاد سمت #داریا.»
💠 و همین یک شب داشت جان ابوالفضل و مصطفی را میگرفت
که ابوالفضل مرتب تماس میگرفت و مصطفی تا صبح نخوابید
و فقط دورم میچرخید.
مادرش همین گوشه #صحن،
روی زمین دراز کشیده و از درد و ترس خوابش نمیبرد.
رگبار گلوله همچنان شنیده میشد و فقط دعا میکردیم این صدا از این نزدیکتر نشود..
که اگر میشد صحن این #حرم قتلگاه خانوادههایی میشد که وحشتزده خود را از خانه تا حرم کشانده
و پناهنده #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) شده بودند.
💠 آب و غذای زیادی در کار نبود و از نیمههای شب،
زمزمه کم آبی در #حرم بلند شد.
نزدیک سحر صدای تیراندازی کمتر شده بود
، تکیه به دیوار حرم،
تمام بدنم درد میکرد و دلم میخواست خوابم ببرد بلکه وحشت این شب طولانی تمام شود.
چشمم به پرچم سبز حرم در روشنای لامپ مهتابی روی گنبد مانده
و انگار حضرت برایم لالایی میخواند که خواب سبکی چشمان خستهام را در آغوش کشید
تا لحظهای که از آوای #اذان حرم پلکم گشوده شد.
#ادامه_دارد..
.